شعر دریا
در این پست مجموعه ای از بهترین متن شعر دریا را براتون آوردیم. امیدواریم از اشعار خوشتون بیاد و با دوستانتان به اشتراک بگذارید.
اشعار زیبای عاشقانه با موضوع دریا و ساحل
از این دریا تا این عکس
که در آلبوم کدر شده است
راهی نیست
فقط باید صبور بود
تا آواز این مرغ دریایی
به پایان برسد
تا
ما یاد همهی کافههای جوانی را
به دریا بریزیم
دستهای ما
خالی است.
***
تو دریای آرام من هستی، تو بهترین احساس را در من به وجود می آوری
تو رویای من هستی، قلبی که الهام بخش من است
تو شعله ایمان به عشق را در من روشن می کنی
هر زمان که نفس می کشم، زندگی زیبایی دوباره پیدا می کند
تو چشم هایی هستی که باعث می شوی من ببینم، تو هدف منی، ملکه راز های منی
تو یکی هستی، یک روز ممکنه مرا به زانو درآوری، تو همه چیز من در این دنیایی
چیزی که می خوام بهت بگم اینه که من عاشق وقار تو هستم، تو روح منی
***
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی رافاضل نظری
شعر در مورد دریا و ساحل
تو مثل چشم دریا عاشقى و پاک و بارانى
و من یک تکه از دریا ؛ ولی نمناک و طوفانى
***
امشب دلم گرفته بر لب دریا نشسته ام
ساحل آرام است و دریا طوفانی
امواج خروشانی را می بینم چه هوالناک است
صدای موج مرا در ژرفای سکوت می برد
ترس تمام وجودم را گرفته
نمیدانم به چه فکر میکنم
فقط میدانم که درون دل من هم طوفان شده
اضطراب ، وحشت ، سکوت
تاریکی شب همه وهمه آزارم میدهد
از دور فانوس دریا را می بینم
که سو سو میزند
فقط این را میدانم که ناجی من خالقم می باشد
و توکل به او میکنم تا آرامش به من بدهد
و کمکم کند که دادرس همه ما خداوند است
***
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش .
غمم دریا , دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج , با من می کند نجوا ,
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت …
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,
امید آنکه جان خسته ام را ,
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !
شعر در مورد دریا
صدای موجت ای دریا !
برایم شعر زیبایی ست
پراز راز و پراز لذت
همانند معمایی ستصدف می ریزی از خوبی
به روی ساحلت هرروز
و بوی تازه می گیرد
ازاین خوبی، دلت هرروزدر آغوش تو ماهی ها
تمام لحظه ها شادند
به زیر آب و روی آب
همیشه شاد و آزادندپرستوهای دریایی
که خیلی عاشق موجند
نشسته گاه برساحل
و گاهی نیز در اوجندتو ای دریا ! برای ما
بخوان شعر قشنگت را
به روی ماسه جاری کن
صدای رنگ رنگت را
وقتی دلت گرفته باشه
تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند
باز هم دل تو بارانی ست
خیس تراز دریا خراب تر از امواج
***
پی یک بوسه گرد پایه حوض
بسی گشتم تو دل دریا نکردی
شعر در مورد دریا و عشق
به دریا می زنم امشب دل توفانی خود را
که طوفانی کنم از غم تمام شانه خود را
شبیهِ ساحل،
آغوش باز کن،
تا خیالِ دریا بودن کنم!
خدایم باش تا با شعر عبادت شوی!
مجنون بخوان مرا تا قاب بگیرم صدایت را!
حالا دیگر از سینه ی دیوار هم
نجوایِ دوستت دارم می آید!
بیشتر دیوانگی کنم…
با من، ما می شوی؟
***
يک شب، باد با تو خوانده بود
يک شب که تو بر دامنت می گريستی
پرنده از تو می گفت
موج از انبوه زخم نمک
آب از تهی شدن
اما کسی مرا به فصل تنهايی تو نخوانده بود.
شعر نو درباره دریا
کنار دریا
عاشق باشیعاشق تر می شوی
و اگر دیوانه
دیوانه تر
این خاصیت دریاست
به همه چیز
وسعتی از جنون می بخشد
شاعران
از شهرهای ساحلی
جان سالم به در نمی برند.
***
بس دیده که شد در انتظارت
دریا و نمیرسد به ساقتسعدی
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید!
شعر در مورد دریا و کشتی
به تمنای تو دریا شده ام! گرچه یکی ست
سهم یک کاسه ی آب و دل دریا از ماه
***
لب دریا… نسیم و آب و آهنگ …
شکسته… ناله های موج … بر سنگ.
مگر دریا دلی … داند … که ما را…
چه توفان ها ست … در این سینه تنگ !
تب و تابی ست … در موسیقی آب
کجا … پنهان شده ست … این روح بی تاب
فرازش … شوق هستی … شور پرواز…
فرودش : غم … سکوتش : مرگ ومرداب …!
سپردم … سینه را … بر سینه کوه
غریق بهت جنگل های انبوه …
غروب بیشه زارانم … در افکند
***
صدای موجت ای دریا !
برایم شعر زیبایی ست
پراز راز و پراز لذت
همانند معمایی ستصدف می ریزی از خوبی
به روی ساحلت هرروز
و بوی تازه می گیرد
ازاین خوبی، دلت هرروزدر آغوش تو ماهی ها
تمام لحظه ها شادند
به زیر آب و روی آب
همیشه شاد و آزادندپرستوهای دریایی
که خیلی عاشق موجند
نشسته گاه برساحل
و گاهی نیز در اوجندتو ای دریا ! برای ما
بخوان شعر قشنگت را
به روی ماسه جاری کن
صدای رنگ رنگت را
شعر زیبا و دلنشین دریا
پایان یکی ست، پنجره ی آسمان یکی ست
خورشید بین این همه رنگین کمان یکی ستما دست داده ایم به هم، چشممان به اوج…
ما را به سمت دست خدا نردبان یکی ستهم مَسلکیم، قامتمان پیش حق دو تاست
تا روز حشر، قبله ی ایمانمان یکی ستهنگام همکلامی معشوق، بین ما
در سجده و رکوع و تشهد، زبان یکی ستپیرانمان نصیحتمان کرده اند و ما
آموختیم عاقبت داستان یکی ست:تکبیرگو به کشتن تکفیر می رویم
سنگر یکی ست، دشمن این دودمان یکی ستقرآن سپرده است به ما: «لا تَفَرَّقُوا»
منشور عشقبازی ما در جهان یکی ستدریا برای ماست نترسیم از مسیر
پایان رودهای مداوم روان یکی ست
.
می خواهم آنقدر به پایت گریه کنم که دریا پیش چشمانم کم بیارد
***
شبیهِ ساحل،
آغوش باز کن
تا خیالِ دریا بودن کنم!
خدایم باش تا با شعر عبادت شوی
مجنون بخوان مرا تا قاب بگیرم صدایت را
حالا دیگر از سینه ی دیوار هم
نجوایِ دوستت دارم می آید!
بیشتر دیوانگی کنم…
با من، ما می شوی..؟
شعر در مورد دریاچه پریشان
دل به دریا میزنم من… دل به دریا میزنی؟
تا توکّل بر هر آنچه پیش میآید کنیم
***
هــوای تو را میــخواهم در این حال دلتنــگی
امــواجــی از یاد تــو را میــــخــواهـــم
در دریای خاطره های به یادماندنی
میخوانمت تا دلم آرام بماند
ای ماه شب دریا ای چشمه زیبائی
یک چشمه و صد دریا فری و فریبائی
شعر در مورد دریا و زیبایی هایش
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟؟
***
از من
تا
تو
هفت آسمان
دریاست
***
کلافی در دلم پیچید و گم شد
که لب واله و شیدای خم شد
به دریایی فرو افتادم ای دوست
که ساحل پیش چشمانم مهم شد.
شعر در مورد دریاچه ی ارومیه
من که در تنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم ؟
یک شب، باد با تو خوانده بود
یک شب که تو بر دامنت می گریستی
پرنده از تو می گفت
موج از انبوه زخم نمک
آب از تهی شدن
اما کسی مرا به فصل تنهایی تو نخوانده بود.
***
شبیهِ ساحل،
آغوش باز کن،
تا خیالِ دریا بودن کنم!
خدایم باش تا با شعر عبادت شوی!
مجنون بخوان مرا تا قاب بگیرم صدایت را!
حالا دیگر از سینه ی دیوار هم
نجوایِ دوستت دارم می آید!
بیشتر دیوانگی کنم…
با من، ما می شوی؟
***
تمام آب های روی زمین رو میتونی فرض کنی؟
اقیانوس
دریا
باران
فکر کن اگه همشو بخوای با قطره چکان قطره قطره کنی چقدر میشه؟
به همون اندازه دوستت دارم
***
همه میگویند:
چه مهربان است این مَرد!
و کسی نمیداند
لبخند تو است روی لبهام
وقتی آنسوی دریاها
یادم میکنی
تو دریا باش
تا بیکران ساحل ات
میگسترانم خویش را …
***
خانه از سیلاب اشکم همچو دریا بود و من
خوابگه از موج دریا، چون حبابی داشتم
***
پایان یکی ست، پنجره ی آسمان یکی ست
خورشید بین این همه رنگین کمان یکی ستما دست داده ایم به هم، چشممان به اوج…
ما را به سمت دست خدا نردبان یکی ستهم مَسلکیم، قامتمان پیش حق دو تاست
تا روز حشر، قبله ی ایمانمان یکی ستهنگام همکلامی معشوق، بین ما
در سجده و رکوع و تشهد، زبان یکی ستپیرانمان نصیحتمان کرده اند و ما
آموختیم عاقبت داستان یکی ست:تکبیرگو به کشتن تکفیر می رویم
سنگر یکی ست، دشمن این دودمان یکی ستقرآن سپرده است به ما: «لا تَفَرَّقُوا»
منشور عشقبازی ما در جهان یکی ستدریا برای ماست نترسیم از مسیر
پایان رودهای مداوم روان یکی ست
***
هر روز
غرق میشوم
در این شهر بی دریا
و شب
خودم را بالا میکشم
روی تخت خواب
با صدفهایی در دستم
و تکههای تور
چسبیده به تنم
***
پی یک بوسه گرد پایه حوض
بسی گشتم تو دل دریا نکردی
هر لحظه زیبا می شوی، همرنگ دریا می شوی
افکار بی اندیشه را در دیده جویا می شوی
***
کنار دریا
عاشق باشی
عاشق تر می شوی
و اگر دیوانه
دیوانه تر
این خاصیت دریاست
به همه چیز
وسعتی از جنون می بخشد
شاعران
از شهرهای ساحلی
جان سالم به در نمی برند.
***
قطره کز دریا برون آید همی
چون سوی دریا شود دریا شود
ماهی ِ تُنگ کوچکی هم اگر بودم
فراموشم نمیشد دریا…
هیچ موجودی
نداشتههایش را فراموش نمیکند
***
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشم هایم چیست؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم؟
***
دریا صدا که می زندم وقت کار نیست
دیگر مرا به مشغله ای اختیار نیست
***
عشق ات
دریایی ست
که مرا در بر گرفته
بی آنکه دریابم
غرق گشته ام ..
دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعـــرتر از همیشه نشستـــــم برابرش
خواهر سلام! با غزلــی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
اشعار فاضل نظری درباره دریا
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
***
دلتنگی
رودی نیست که به دریا بریزد!
دلتنگی
ماهی کوچکی ست
که برکه اش را
از چهار طرف
سنگچین کرده باشند…!
***
در نمک باید راز عجیبی نهفته باشد
هم در اشک های ماست
هم در دریا
***
در آغوش تو
رودخانه ها جریانی عمیق داشتند
دریاها می خروشیدند
زمین می چرخید
گفتی نمیخواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانه ما را بلد باشی
***
شبیه باران بر دریا
بیهوده به تو فکر می کنم
و سهم بیشتری
از قدم زدن در پیاده رو را
مال خودم می کنم
مثل یک پدر
دست های دلم را به دست می گیرم
و در کوچه ها تاب می خوریم
به پارک
سینما
به بلندترین نقطه ی شهر
فرقی نمی کند
اصلا به هرجایی که تو بودی باید رفت
دلم
مثل غروب جمعه
همه جا دلگیر است
***
مرا بپوش
از چشم های بی پروا
مرا غرق کن
در تلاطم آغوشت
آن چنان که از تو
به هیچ ساحلی نرسم
***
دل را
به کدامین دریا
باید زد
تا هیچ موجی دیگر
به ساحل
بازش نگرداند …
***
عشق میگفت به دریا بزنم قلبم را
عشق پیروز شد و عقل مرا دل دزدید