اشعار صائب تبریزی
برای خواندن اشعار ناب و زیبای صائب تبریزی، مشهورترین شاعر در زمان صفویه در قرن یازدهم و پایه گذار سبک هندی در غزل با تکسترو همراه باشید.
تک بیتهای ناب در اشعار صائب تبریزی
طاعت ما نیست غیر از شستن دست از جهان
گر نماز از ما نمیآید، وضویی میکنیم
****
دشمن خانگی از خصم برونی بتر است
بیشتر شکوه یوسف ز برادر باشد
****
دزدی بوسه، عجب دزدی خوش عاقبتی است
که اگر بازستانند، دو چندان گردد
هر که پا کج میگذارد ما دل خود میخوریم
شیشه ناموس عالم در بغل داریم ما
دو بیتی آموزنده از اشعار صائب تبریزی
مانند شمع، جامه فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انجمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
****
اگر به بندگی ارشاد میکنیم تو را
اشارهای است که آزاد میکنیم تو را
تو با شکستگی پا قدم به راه گذار
که ما به جاذبه امداد میکنیم تو را
فراموشی ز فراموشی تو میخیزد
اگر تو یاد کنی، یاد میکنیم تو را
اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی
بهار عالم ایجاد میکنیم تو را
****
هوا چکیدهی نورست در شب مهتاب
ستاره خندهی حورست در شب مهتاب
سپهر جام بلوری است پر می روشن
زمین قلمرو نورست در شب مهتاب
تک بیتی زیبا برای استوری از اشعار صائب تبریزی
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند
به من خسته به جز چشم پریدن نرسد
****
می شوند از سرد مهری، دوستان از هم جدا
برگها را میکند فصل خزان از هم جدا
****
نومید نیستم ز ترازوی عدل حق
زان سر دهند هر چه ازین سر ندادهاند
ای گل شوخ که مغرور بهاران شدهای
خبرت نیست که در پی چه خزانی داری
****
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
اشعار عاشقانه صائب تبریزی
تا تو را از دور دیدم، رفت عقل و هوش من
می شود نزدیک منزل کاروان از هم جدا
چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم
که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را
****
سرخی چشم کبوتر هیچ می دانی ز چیست؟
نامه ام می بُرد و بر حال دلم خون می گریست!
****
شیرین به جوی شیر بر آمیخت چون شکر
خسرو دلش خوش است که بزم وصال از اوست
خوشتر ز تماشای خیابان بهشت است
هر جلوهای از قامت رعنای تو ما را
اشعار صائب تبریزی درباره خدا
دل از خدا به صنع خدا بسته ايم ما
در کعبه دل به قبله نما بسته ايم ما
ما را به کعبه جاذبه شوق مى برد
دل بى سبب به راهنما بسته ايم ما
****
واماندگان قافله راه کعبهايم
از کاينات، دل به خدا بستهايم ما
محتاج را ز سايه دولت گزير نيست
خود را چو استخوان به هما بستهايم ما
****
پرده چشم خدابین نشود خودبینی
مرد را آینه زندان سکندر باشداهل مسجد ز خرابات سیهمستترند
گردش سبحه در او گردش ساغر باشد
****
بردار نقاب ای صنم از حسن خداداد
تا کعبهرُوان روی به بتخانه گذارند
****
دارد از خط گل رخسار تو فرمان خدایی
چون به فرمان خدا از همه کس دل نربایی؟
اشعار اجتماعی و پندآموز صائب تبریزی
پیش دانا از تمام علمها بالاتر است
خویش را با دانش سرشار نادان ساختن
اگر پند خردمندان به شیرینی نیاموزی
فلک آن پند را روزی، به تلخیات بیاموزد
****
نیست در دیدهی ما منزلتی دنیا را
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
****
هیچ فردی در پی اصلاح خوی خویش نیست
هر که را دیدیم در آرایش روی خودست
****
تار و پود موج این دریا بهم پیوسته است
میزند بر هم جهان را هر که یک دل بشکند
گزیده اشعار دلنشین صائب تبریزی
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
از پافتادنی که به منزل برابرستگردی که خیزد از قدم رهروان عشق
با سرمه سیاهی منزل برابرست
****
ز خاک پاک تبریزست صائب مولد پاکم
از آن با عشقباز شمس تبریزی سخن دارمصائب از خاک پاک تبریزست
هست سعدی گر از گل شیراز
****
به خودسازی بدل کن ای سیه دل خانه سازی را
که جز گرد کدورت نیست حاصل خاکبازی راهدف از تیر باران سینه پر رخنه ای دارد
خطر بسیار باشد در کمین گردن فرازی رامرا با حسن روز افزون او عیشی است بی پایان
که در هر دیدنی می گیرم از سر عشقبازی را
****
ز نامردان
علاج ِ درد ِ خود جستن،
بدان ماند
که خار از پا برون آرد کسی،
با نیش ِ عقربها!
****
در شیشه ی گردون نیست
کیفیّت ِ چشم ِ او
این ساغرِ مرد اَفکن
مینای دگر دارد.
غزلیات محبوب اشعار صائب تبریزی
به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته
برآمد از پسِ کوه آفتاب آهسته آهسته
فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته
به این خرسندم از نسیان روزافزون پیریها
که از دل میبرد یاد شباب آهسته آهسته
دلی نگذاشت در من وعدههای پوچ او صائب
شکست این کشتی از موجِ سراب آهسته آهسته
****
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر قدر افشردهای دل را، بیفشارم تو را
عمرها شد تا کمندِ آه را چین میکنم
بر امید آن که روزی در کمند آرم تو را
میشود نیلوفری از برگ گل، اندام تو
من به جرأت در بغل چون تنگ افشارم تو را؟
از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست
دست گل چیدن ندارم، خار دیوارم تو را
از من ای آرام جان، احوال صائب را مپرس
خاطر آسوده ای داری، چه آزارم تو را؟
****
زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است
زان سیب ذقن قسمت ما دست بریده است
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا صبح دمیده است
عمری است خبر از دل و دلدار ندارم
با شیشه پریزاد من از دست پریده است
صائب چه کنی پای طلب آبله فرسود
هر کس به مقامی که رسیده است، رسیده است
ما نقش دلپذیر ورقهای سادهایم
چون داغ لاله از جگر درد زادهایم
با سینه گشاده در آماجگاه خاک
بیاضطراب همچو هدف ایستادهایم
ای زلف یار، این همه گردنکشی چرا؟
آخر تو هم فتاده و ما هم فتادهایم
صائب زبان شکوه نداریم همچو خار
چون غنچه دست بر دل پر خون نهادهایم
اشعار صائب تبریزی درباره مرگ
یکی است چشم فرو بستن و گشادن من
به مرگ، زندگیم چون شرار نزدیک است
****
مرگ سبک روان طلب، آرمیدن است
چون نبض، زندگانی ما در تپیدن است
در شاهراه عشق ز افتادگی مترس
کز پا فتادن تو به منزل رسیدن است
****
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز بدین مرگ نمرد است کسی