شعر در مورد غربت | اشعار حس غریبی شاعران مختلف
غم غربت را فقط غربت کشیده می فهمد. در این پست مجموعه ای زیبا از شعر در مورد غربت | اشعار حس غریبی شاعران مختلف برای شما تهیه شده است.
شعر در مورد غربت و دوری
کیست که غربت رفته را یاد کند
دل غربت زده را شاد کند
من نوشتم این سخن از بهر دوست
تا بداند این دلم در فکر اوست
****
نمی دانم چرا رفتی!!!
باز نمی دانم چرا شاید خطا کردم!!!
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
من نمی دانم کجا، تا کی و برای چه
****
من گریزانم از این شکل حیات
و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستن
می گریزم از عشق و تو ای نازترین خاطره ها همه جا در پی تو می گردم
غربت تمام عالمه وقتی نباشی
این گریه ها خیلی کمه وقتی نباشی
شب گردی های من دوباره بی هدف شد
راه تموم قصه ها از این طرف شد
شعر احساسی در مورد غربت
غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد
ای فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامنگیر دارد
****
عزیزان از غم و درد جدایی
به چشمانم نمانده روشنایی
به درد غربت و هجرم گرفتار
نه یار و همدمی نه آشنایی
ای روح! درین عالم غربت چونی
بی آن همه پایگاه و رتبت چونی
سلطانِ جهانِ قدس بودی، اکنون
در صحبتِ نفس شوم صحبت چونی
عطار
****
وجود مردم دانا مثال زر طلی است
که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند
بزرگ زاده نادان به شهر وا ماند
که در دیار غریبش به هیچ نستانند
سعدی
متن و شعر زیبا در مورد غربت
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادی اش
طلوع همه آفتاب هاستاحمد شاملو
****
می ترسیدم خدای نکرده
آنقدر در غربت گریه هایم بمانی
تا از سکوی سرودن تصویرت
سقوط کنمسیدعلی صالحی
****
در فراقت دم به دم تب می کنم
خورده شعر هایم مرتب می کنم
در غبار غربت و دلواپسی
روز را با یاد تو شب می کنم.
غربت آن نیست که ندانند کجایی و بگیرند سراغت،
غربت آن است که بدانند کجایی و نگیرند سراغ
****
مسافرم ولی هنوز هزار جاده فاصله است
میان غربت من و سرای چشم های تو.
شعرهای زیبا و عاشقانه در مورد غربت
به نام آنکه غربت را بنا کرد
مرا از تو؛ تورا از من جدا کرد
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانمسعدی
****
زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
****
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشمحافظ
خاک غربت کیمیای مردم نیک اختر است
قطره درگرد یتیمی خشک چون شد گوهر استبیدل دهلوی
اشعار خاص و زیبا در مورد غربت
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزادکوچ تا چند! مگر میشود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داداین که مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یادعاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شادچشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
****
دوباره دیدمت
و این بار
به درک تازه تری از تنهایی رسیدم
دوباره دیدمت
و ناباورانه
در هوای غربتت نفس کشیدم
دوباره دیدمت
و به فصل تازه تری در عشق رسیدم
****
وه که گر من باز بینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
یار بار افتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را
همچنان امید میدارم که بعد از داغ هجر
مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را
شعر غربت
می دانم
حتی نگاهم نمی کنی
من تو را
در خیابانی تاریک
به غریبه ها سپردم
دست های گرمت را به دست سردشان دادم
همین امروز
می دانم …
به غربت خودم می خندم
که در این دیار
دل می بندم
به تو
****
تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غریبانه نگنجد
***
آینه…
زن ها را خوب می فهمد که تمام غربت شان را
پشت رژ قرمز خط چشم نازک و لاک های رنگارنگ شان پنهان می کنند..
***
مرغ امید دلم حیف که پر زد
جغد غربت زده ام هیچ کجا خانه ندارم
چه امیدیست نگهدار من از مرگ حقیرم
من تنها نگران می نگرم خلق خدا را
همه باهم و من از خویش جدا آه خدا راه نجاتی
همدمی همنفسی مانده دلم در قفسی تنگ خدایا