شعر در مورد حرف مردم

در این پست مجموعه ای از بهترین متن و شعر در مورد حرف مردم را براتون آوردیم. می تونید این متنها را با دوستان و آشنایانتان به اشتراک بگذارید.
شعر در مورد حرف مردم
مرا گوید یکی مشفق بدت گویند بدگویان
نکوگو را و بدگو را نمیدانم نمیدانم
***
امان از حرف مردم
نمیدانم چرا مردم چنینند
و یا که بر کدام دین و یقینند
نمیدانم چرا از خود بگویند؟
کلامی که درستش را ندانند
چه آسان گویند از خود حرف لق را
ز مردم، چون ندانند حرف حق را
چه آسوده بریزند آبرو را
خرابش خوانند آن زن ماهرو را
ز بی کاری و بی عاری بسیار
به هر جنبندهای دارند سر و کار
دمی گویند چرا یارو فلان است؟
و یا یک دم بگویند او چنان است
دمی او را چنان بالا برندش
که انس را حکم یزدانی دهندش
ویا یک دم چنان پایین بیارند
که او از عرش به روی فرش کشانند
گهی او را یکی علّامه دانند
یکی ملّای بی عمّامه دانند
و گه او را یکی نادان دانند
سرش را خالی و کاهدان دانند
به یک دم گویند او قارون سال است
به یک دم گویند او محتاج مال است
گهی از رنج تو خوشحال باشند
گهی از شادیت بد حال باشند
گهی بشکن زنند از بد بیاریت
گهی هم کِل کشند از بی نوایییت
عجب دارم از این مردان بی عار
از این بیهوده حرّافان بی کار
قدیمیها بخوردند نان گندم
درست گفتند امان از حرف مردم
***
مفت است اگر سنگدلیهای معلم
دلجویی اطفال به آدینه گذارد
اشعار سنتی ایران درباره حرف مردم
گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ
گویند صبح نبود شام تو را دروغ
گویند بهر عشق تو خود را چه میکشی
بعد از فنای جسم نباشد بقا دروغ
گویند اشک چشم تو در عشق بیهدهست
چون چشم بسته گشت نباشد لقا دروغ
گویند چون ز دور زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جان ما دروغ
گویند آن کسان که نرستند از خیال
جمله خیال بد قصص انبیا دروغ
گویند آن کسان که نرفتند راه راست
ره نیست بنده را به جناب خدا دروغ
گویند رازدان دل اسرار و راز غیب
بیواسطه نگوید مر بنده را دروغ
گویند بنده را نگشایند راز دل
وز لطف بنده را نبرد بر سما دروغ
گویند آن کسی که بود در سرشت خاک
با اهل آسمان نشود آشنا دروغ
گویند جان پاک از این آشیان خاک
با پر عشق برنپرد بر هوا دروغ
گویند ذره ذره بد و نیک خلق را
آن آفتاب حق نرساند جزا دروغ
خاموش کن ز گفت وگر گویدت کسی
جز حرف و صوت نیست سخن را ادا دروغ
مولانا
***
پشتمان طرح نقشه هایی هست
پشت هر نقشه حرف بسیار است
تا دهان مفت و گوش ها مفتند
پشتمان حرف مفت بسیار است
***
ذهن های بزرگ
درباره ایده ها بحث می کنند،
ذهن های متوسط درباره اتفاقات
و ذهن های کوچک درباره مردم بحث می کنند.
***
طالبان عشق را دیوانه میگویند خلق
و آنکه در وی نیست عشقی، من نگویم: عاقلست
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفتهاند
من خود این پیدا همیگویم که پنهان گفتهاند
پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال
گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفتهاند
پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه
جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفتهاند
تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کردهاند
یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفتهاند
دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس
دوستی باشد که دردم پیش درمان گفتهاند
ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کردهاند
حال سرگردانی آدم به رضوان گفتهاند
داغ پنهانم نمیبینند و مهر سر به مهر
آن چه بر اجزای ظاهر دیدهاند آن گفتهاند
ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی
ماجرای عشق از اول تا به پایان گفتهاند
پیش از این گویند سعدی دوست میدارد تو را
پیش از آنت دوست میدارم که ایشان گفتهاند
عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال
این سخن در دل فرود آید که از جان گفتهاند
سعدی
***
آدم ها را جدی نگیرید
خودتان باشید
بغض ها را ببلعید
از هستی لذت ببرید
و عشق ببخشید به جانِ روزهایتان
آدم ها را جدی نگیرید
آدم ها گاهی خاکستری اندسارا قبادی
***
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
اگر پشت سر یک زن بد شنیدید،
بدانید دو حالت دارد:
اگر مرد است بی شک توانایی
***
خدایا صدای افکار مرا خاموش کن
تاصدای تو را بشنوم
خدایا مرا ببخش
آن قدر
غرق در قضاوت هستم
که فراموش کردم
قاضی تویی
شعر در مورد بیخیال حرف مردم
گناه عالم و آدم به دوشت؟
فدای خنده ی گندم فروشت
عزیزم حرف مردم را بینداز
مثه موی سیاهت پشت گوشت..
***
بد خلقم و بد عهد، زبان بازم و مغرور
پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟
افسوس خلق میشنوم در قفای خویش
کاین پخته بین که در سر سودای خام شد
سخنان بزرگان درباره پشت سر حرف زدن
احترام گذاشتیم …و فکر کردند نمیفهمیم ،
توجه کردیم و خیال کردند گدای محبتیم…
وای به حال این مردم !
نه احترام سرشان می شود نه توجه ،
کنار این مردم شاد نمی شوی
فقط تنهایی را بیشتر احساس میکنی…!
حسین پناهی
***
دگر من خسته ام از حرف مردم
شدم در کوچه عشق تو من گم
مگر مهمان چشمانت نبودم
چرا فرقی ندارد جو و گندم
***
گویند نظر به روی خوبان
نهیست نه این نظر که ما راست
***
مردم هنوز پشت سرم حرف میزنند
از اینکه سخت در به درم حرف میزنند
مردم از اینکه من به خودم پشت کردهام
از حال خویش بیخبرم حرف میزنند
حق با درخت بود سکوت همیشه سبز
با این گمان که کور و کرم حرف میزنند
از شاعری که عقدهای چشمهای توست
از پاره پاره جگرم حرف میزنند
من با شما که حرف ندارم ولم کنید
با من کبوتران حرم حرف میزنند
سنگ گناه اینهمه چشم بدون شرح
با نازکای بال و پرم حرف میزنند
مردم از اینکه من به تو دل بسته ام عزیز
میخواهم از تو دل ببرم حرف میزنند
باور کنید چلچلههای یتیم شهر
با من که سخت بی پدرم حرف میزنند
مردم به حال و روز بدم خنده میزنند
مردم هنوز پشت سرم حرف میزنند
محمدعلی رضازاده
هر کو به خرابات مرا راه نماید
زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
ره کو بگشاید در میخانه به من بر
ایزد در فردوس برو بر بگشایدای جمع مسلمانان پیران و جوانان
در شهر شما کس را خود مزد نباید
گویند سنایی را شد شرم به یک بار
رفتن به خرابات ورا شرم نیاید
دایم به خرابات مرا رفتن از آنست
کالا به خرابات مرا دل نگشاید
من میروم و رفتن و خواهم رفتن
کمتر غمم اینست که گویند نشاید
***
این جمله رو باید با طلا نوشت:
کسی رو قضاوت نکنید
فقط برای اینکه گناهانش با
گناه های شما فرق داره…
متن در مورد حرف مفت مردم
من فقط با شیری که جلوم نعره بکشه میجنگم
نه سگی که پشت سرم واق واق کنه افتاد؟
***
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
این فصل، فصل آخر است ببخش، عاشقانه نیست
صدبار گفتهام که میروم، ببخش صادقانه نیست
مردم مرا به چشم حقارت نگاه میکنند
گویند که این عشق، ببخش جاودانه نیست
آخر مرا به حرف مردم چه حاجت است
این حرفها ببخش برای من، آب و دانه نیست
محمدرضا ملکی
***
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه پنهانِ سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه ای بیهوده می خوانید
چرا که ترانه ما
ترانه بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیستاحمد شاملو
***
مردم هنوز پشت سرم حرف میزنند
از اینکه سخت در به درم حرف میزنند
مردم از اینکه من به خودم پشت کردهام
از حال خویش بیخبرم حرف میزنند
حق با درخت بود سکوت همیشه سبز
با این گمان که کور و کرم حرف میزنند
از شاعری که عقدهای چشمهای توست
از پاره پاره جگرم حرف میزنند
من با شما که حرف ندارم ولم کنید
با من کبوتران حرم حرف میزنند
سنگ گناه اینهمه چشم بدون شرح
با نازکای بال و پرم حرف میزنند
مردم از اینکه من به تو دل بسته ام عزیز
میخواهم از تو دل ببرم حرف میزنند
باور کنید چلچلههای یتیم شهر
با من که سخت بی پدرم حرف میزنند
مردم به حال و روز بدم خنده میزنند
مردم هنوز پشت سرم حرف میزنند
***
پشت سرم حرف نزن جلوم بگو
چرا نمی فهمی!؟
می ترسن که موفق بشی!
متن شعر حرف مردم دایان
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفتهاند
من خود این پیدا همیگویم که پنهان گفتهاند
در عشق تو گاه بت پرستم گویند
گه رند و خراباتی و مستم گویند
اینها همه از بهر شکستم گویند
من شاد به اینکه هر چه هستم گویند
ابوسعید ابوالخیر
***
گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ
گویند صبح نبود شام تو را دروغ
جملات زیبا درباره قضاوت
بچه که بودیم
قضاوت نمی کردیم
و همه یکسان بودیم
بزرگ که شدیم
قضاوت های درست و غلط
باعث شد که اندازه
دوست داشتنمون تغییر کنه…
کاش هنوز همه رو
به اندازه بچگی دوست داشتیم
***
گویند چون ز دور زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جان ما دروغ
گویند آن کسان که نرستند از خیال
جمله خیال بد قصص انبیا دروغ
مردم بگفتند و تو بگرفتی و عالم در گرفت
شد تمام زندگی سخت، از آن شرمندگی
دوبیتی و رباعی درباره حرف مردم
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولیست خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره بدوزخ باشند
فردا بینی بهشت همچون کف دست
خیام
***
هرگز از حرفهایی که مردم درباره تو میگویند نگران نشو.
هیچگاه کوچکترین توجهی به آن نشان نده.
همیشه فقط به یک چیز فکر کن: داور خداست.
آیا من در برابر او روسفیدم؟
بگذار این معیار قضاوت زندگی تو باشد،
تا بیراهه نروی…
تو باید روی پای خودت بایستی
و تنها ملاحظهات این باشد که:
هرکاری انجام میدهم باید مطابق شعور خودم باشد.
تصمیمگیرنده باید آگاهی و شعور خودم باشد.
آنگاه خدا داور تو خواهد بود.
***
هر کو به خرابات مرا راه نماید
زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
شعر نو حرف مردم
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه پنهانِ سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانهای بیهوده میخوانید
چرا که ترانه ما
ترانه بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیستاحمد شاملو
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
“سعدی”
***
در روزگاری که
خنده ی مردم از زمین خوردن توست،
پس برخیز
تا چنین مردمی بگریند …
***
گویند بنده را نگشایند راز دل
وز لطف بنده را نبرد بر سما دروغ
گویند آن کسی که بود در سرشت خاک
با اهل آسمان نشود آشنا دروغ
دگر من خسته ام از حرف مردم
شدم در کوچه عشق تو من گم
مگر مهمان چشمانت نبودم
چرا فرقی ندارد جو و گندم
حمید رضا عبدلی
***
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته اند
من خود این پیدا همی گویم که پنهان گفته اند
***
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
***
آدمها را جدی نگیرید
خودتان باشید
بغضها را ببلعید
از هستی لذت ببرید
و عشق ببخشید به جانِ روزهایتان
آدمها را جدی نگیرید
آدمها گاهی خاکستریاندسارا قبادی
حرف مردم مثل موج دریاست ،
اگر در مقابلش بایستی ،
خسته ات میکنه و اگر با آن همراهی کنی ،
غرقت میکنه.
قرار نیست همه مردم شما را درک کنه
چرا که آنها حق دارند نظر خودشون رو داشته باشند ،
و شما هم حق دارید آن را نادیده بگیرید.
***
حرف مردم به قول معروف باد هواست! اگر زندگی ات را بر پایه ی حرف مردم ساختی و بنا کردی، باید سند از هم ریختگی اش را هم امضا کنی. مردم هیچ وقت وفا نداشته اند. تنها زمانی وفای خود را نشان می دهند که تو نسبت به آنها بی توجه شدی. وقتی ببینید که برایشان اهمیتی قائل نمی شوی و به سمت اهدافت در پیش هستی، برای اینکه خود را در نظر تو جلوه دهند، همراهت می شوند.
***
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
***
من اگر کافر و بی دین و خرابم به تو چه؟
من اگر مست می و شرب و شرابم به تو چه؟سیمین بهبهانی
تک بیتهای ناب با مضمون حرف مردم
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
باورش کمی سخت است، میدانم.
اما بارها به ماه گفتهام طوری بتابد
که بغض راه گلوی پنجرهای را نبندد
مخصوصا اگر باد
با خاطره بلند پیراهن زنی وزیده باشد
بارها گفتهام این شهر بهار ندارد
باغ ندارد
بهار نارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید
که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود؟لیلا کردبچه
***
این فصل، فصل آخر است ببخش، عاشقانه نیست
صدبار گفتهام که میروم، ببخش صادقانه نیست
***
نگران حرف مردم نباش
خدا پرونده ای که مردم مینویسن نمیخونه……
***
اکثر مردم حتی خودشان را هم نمی شناسند
و نمی دانند از زندگی چه می خواهند ،
پس نظر آنها در مورد شما چرا باید مهم باشد ؟
***
این فصل، فصل آخر است ببخش، عاشقانه نیست
صدبار گفتهام که میروم، ببخش صادقانه نیست