اشعار غمگین

وقتی غمت آنقدر بزرگ است که نه توان گریه داری و نه توان فریاد زدن، میتوانی برای بروز احساساتت با انتشار اشعار غمگین حال درونیت را نشان دهی.
اشعار غمگین و سوزناک کوتاه
من در آیین رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه، میبینم
میبینم
تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
حمید مصدق
****
اندر دل بیوفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باددیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولانا
****
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد
حافظ
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
سعدی
اشعار عاشقانه و احساسی غمگین
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشقکش و معشوق نگه دار نباشی
من از غم تو هر روز دو صد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
****
بیپنجرهای غریبهای در وهمی
عشق است اگر از آن نداری سهمی
فهمیدن عشق عاشقی میخواهد
یک روز بزرگ میشوی و میفهمی
نازنین بدون تو دنیا رو باور ندارم
با تو از رمز طلسم قصهها سر در میآرم
لحظهی سقوط من دست تو مثل معجزهست
شب میترسه از خودش وقتی میگم دوستت دارم
****
تو کجا نالی از این خار که در پای من است
یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
او عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست.
اشعار زیبا و غمگین عاشقانه
چنان دل بستهام کردی
که با چشم خودم دیدمخودم میرفتم اما
سایهام با من نمیآمدبنیامین دیلم
****
به خدا غنچه شادی بودم، دست عشق آمد و از شاخهام چید
شعله آه شدم صد افسوس٬ که دلم باز به دلدار نرسید
****
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟
تو این سکوت بیکسی صدای دلدار و ببین
تو این شبا تو رویاها چهره عاشق رو ببین
وقتی دلت تنگه براش بغض چشاتو میگیره
تو لحظههای عاشقی نمنم بارون رو ببین
****
نفرین به عشق و عاشقی
نفرین به بخت و سرنوشتبه اون نگاه که عشقت رو
تو سرنوشت من نوشتنفرین به من نفرین به تو
نفرین به عشق من و توبه ساده بودن من و
به اون دل سیاه تو
اشعار نو غمگين عاشقانه
چقدر سفت شده است پدال دوچرخه دونفره عشقمان
یا من خسته شدم یا به سربالایی رسیدیم
شاید هم تو دیگر رکاب نمی زنی!
من از راهی دور
برای خواندن خواب های تو آمدهام،
و من از راهی دور
برای گفتن از گریه های خویش
راهی نیست،
در دست افشانی حروف
باید به مراسم آسان اسم تو برگردم،
من به شنیدن اسم تو عادت دارم
من
مشق نانوشته ام به دست نی،
خواندن از خواب تو آموخته ام به راه
و من
باران بریده ام به وقت دی،
گفتن از گریه های تو آموخته ام به راه
به من بگو
در این برهوت بی خواب و طی،
مگر من چه کرده ام
که شاعرتر از اندوه آدمی ام آفریده اند؟سیدعلی صالحی
****
تو نیستی و خورشید
غمگین تر از همیشه غروب خواهد کرد
و من دلتنگ تر از فردا
به تو فکر میکنم
چقدر دوست داشتنی بودی
وقتی چهره رنجور و چشمان مهربانت
در نگاهم خیره میشداکنون که بازوان خاک
پیکرت را در آغوش گرفته است
کلمههای سیاه پوش شعرم
برایت مرثیههای دلتنگی سرودهاند
****
عاشقت نشدم
که ناچار باشم برای دوستت دارمهایم
مجوز بگیرم
دوستت دارمهایم را منتشر کنم
و بعد تصور کنم این شعر را
معشوقهات برای تو میخواندلیلا کردبچه
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کندآه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند
اشعار غمگین تنهایی و جدایی
چه سخت میگذرد
روزهای بی تو
راستی تا الان چند ماه
از سال گذشته
که ندارمت ؟
****
نگو که رفتهای
سالهاست نگاهت را در
لابلای پرده اتاقم
جستجو میکنم
آنجا که آفتاب
صورت خیس از اشکم
را نوازش میکند
****
عجب ساز بدی بود
صدای هلهله باد
در شبی مهتابی
وقتی عطرت را از
اتاق خاطراتمان میبرد
به مهتاب
به مهتاب
****
غم تو در دل من
مثل هر صبح جوانه میزد
به شب نرسیده این دل
در غم تو
در جای خالی تو
همه چیز را پس میزد
****
بی تاب توام
که نیستی ات شده
همه هستی ساقط من
برگرد اگر دلی داری
جا مانده در دستان من
شعر ناب عاشقانه غمگين
تو این سکوت بی کسی صدای دلدار و ببین
تو این شبا تو رویاها چهره عاشق رو ببینوقتی دلت تنگه براش بغض چشاتو میگیره
تو لحظه های عاشقی نم نم بارون رو ببین
کاش میشد عشق را آغاز کرد
با هزاران گل یاس آن را ناز کرد
کاش میشد شیشه غم را شکست
دل به دست آورد نه اینکه دل شکست
****
ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست
جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست
مولانا
****
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
حافظ
****
من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد
که در بهشت نیارد خدای غمگینم
سعدی
اشعار غمگين سوزناک
مرا گویی: مشو غمگین، که غمخوارت شوم روزی
ندانم آن، کنون باری، مرا غم خوار میداری
عراقی
****
هر که بیماری فراق کشید
عاقبت شربت وصال چشید
هر که غمگین در انتظار نشست
شادمان در حریم یار نشست
هلالی جغتایی
****
عشق آن بغض عجیبیست که از دوری یار
نیمهشب بین گلو مانده و جان میگیرد
فهیمه تقدیری
****
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
****
خداحافظ ای دنیای نیرنگ و نامردی
خداحافظ ای تنهایی و شبهای سردی
اشعار غمگین تنهایی
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
****
برگا همه ریختن ولی شاخه هست
کمکم باید بارو بست
باید برگردیم خونههامون ساک به دست
چیزی که مونده یه خاطرهست
****
آسون وداع کردم باهات، با اینکه میمردم برات
کاشکی نمیذاشتم بری، کاشکی میافتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن، پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیم و تو، چشمای بارونیم ببین
هر شب با کلی اشتیاق، زل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسهی ابراز احساس جنون
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی ؟
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن، حالا که دیگر نیستم
اشعار غمگين بلند
نفسم باش مرا چون تو کسی نیست عزیز
شهر خالیست مرا همنفسی نیست عزیز
حافظ از حال من سوخته آگاهتر است
زده ام فالی و فریادرسی نیست عزیز
نیست حتي پر و بالی که به سویت بپرم
آسمان بیتو مرا جز قفسی نیست عزیز
کیمیایی و من خسته مسی ناچیزم
به سر کوی توام دسترسی نیست عزیز
قلب بیمار مرا عشق شما درمان است
غیر آغوش تو دل را هوسی نیست عزیز
***
دل من سمت شما میل پریدن دارد
قدمم سمت شما میل رسیدن دارد
شعر یک گوشهای از حس قشنگم به شماست
که قلم در ره تو میل تپیدن دارد
روز ها میگذرد فرصت ما کافی نیست
حرف از لعل لبت هم که شنیدن دارد
عادتم این شد هر روز به تو فکر کنم
نار چشمان تو را وای کشیدن دارد
اگر از کوچه ما قصد عبورش کردی
جامهها در طلبت شوق دریدن دارد
مقصدم گم شده بود و سر راهی بودم
و دلم سمت شما میل پریدن دارد
****
سخن عشق من افتاده به هر انجمنی
درد این قصه نشسته به دل یاسمنی
برکه را گر چه گرفته همه جا مهر سکوت
به همه چه تو فقط جان من و عشق منی
چه شود گرمی دستان تو را نوش کنم
بعد از آن من بروم تا که کنم کوه کنی
چه شود باز بغل باشد و من باشم و تو
تا ببافی به تنم از تن خود پیرهنی
من همان بلبل شوریدهی نالان تو ام
تو ولی یک رز زیبا به سرای چمنی
من فقط حرف تو را در همه عالم زدهام
هیچ جایی نزدم جز تو و حسنت سخنی