شعر کودکانه پاییز
پاییز برای کودکان فصل خاطره انگیزیه چون مدرسه هاشون باز میشه و زیبایی های زیادی در این فصل دیده میشه به همین دلیل ما مجموعه شعر کودکانه پاییز رو اماده کردیم که کودکان شما بتونن بهتر با این فصل ارتباط بگیرن.
شعر کودکانه پاییز
آبی شده آسمان
کنار رنگین کمانبا نور خورشید خانم
با اشک ابر و باراننگاه بکن به آنجا
چقدر قشنگه مامانریختن برگ پاییز
در ماه مهر و آبانآذر هم تو پاییزه
یک فصل رفتم دبستانوقتی آذر تمام شد
شروع میشه زمستان
****
برگا شدن ستاره لالایی
ستاره دونه دونه لالایی
باد اومده میخونه لالایی
برگا میرن سواره لالایی
پاییز شده دوباره لالایی
****
پاییزه پاییزه
برگ درخت میریزههوا شده کمی سرد
روی زمین پر از برگابر سیاه و سفید
رو آسمونو پوشیددسته دسته کلاغا
میرن به سوی باغاهمه با هم یکصدا
میگن قار قار قار
پاییز اومد دوباره
برگا شدن ستاره
ستاره طلایی
زرد و سرخ و حنایی
آمد باد شبانه
برگا را دانه دانه
از شاخه ها جدا کرد
توی هوا رها کرد
شعر های زیبا در وصف پاییز
از تو کتاب فصلها پاییز خانوم بیدار شد
چارقدشو سرش کرد مشغول کار و بار شد
دوید میون باغو گرما رو جابه جا کرد
باد سرد شیطونو راهی کوچه ها کرد
با دستای جادوییش درختارو جادو کرد
همه برگهای باغو با حوصله جارو کرد
کلاغا رو خبرکرد قارو قار و قار بخونن
اومدن سرما رو همه دیگه بدونن
ابرا رو زود فرستاد تا که بباره بارون
اونوقت صدای پاییز پیچید تو گوش ناودون
****
وقتی درخت
در راستای معنی و میلاد
بر شاخه های لخت
پیراهن بلند بهاری دوخت
با اشتیاق رفتم به میهمانی آئینه
اما دریغ
چشمم چه تلخ تلخ، پاییز را دوباره تماشا کرد
و دیگر جوان نمی شوم
بارون ریزه میزه از آسمون می ریزه
برگای خشک رنگی خبر میده پاییزه
گنجشکی توی بارون آب از نوکش میریزه
مامان براش تو باغچه یه کم دونه میریزه
این دونهها تو سرما براش خیلی لذیذه
****
خاله پاییز اومده
تند و ریز ریز اومده
چی داره؟ چتر و کلاه
رو کلاهش سه تا ماه
توی دستاش , چمدون
چی آورده خاله جون؟
یک سبد انار و به
ابر بارونی و مه
شعر در مورد پاییز کودکان
****
پاییز چه رنگارنگه
با میوههاش قشنگه
صدای باد و بارون
شر شر شاد ناودون
خش خش زیبای برگ
بارش نقل و تگرگ
وای که چه دیدن داره
میوهها چیدن داره
پاییز که آغاز میشه
مدرسهها باز میشه
****
کلاغه میگه خبرخبر
پرستوها میرن سفرحالا که فصل پاییزه
برگ درختا می ریزهبارون می باره نم نم
یه وقت زیاد یه وقت کمهوا یه خُرده سرده
برگ درختا زردهپاییز خیلی قشنگه
ببین چه رنگارنگه
باز به فصل پاییز مدرسه ها باز شد
بهار درس و دوستی دوباره آغاز شد
به سوی درس و کلاس شادی کنان کودکان
دوان دوان میروند خوشحال و بازی کنان
با فصل پاییز نازمدرسهها شده باز
آی بچهها پاییزهبرگ درخت میریزه
برگها شده سرخ و زرد
هوا شده کمی سردوقت تابستون گذشت
باد میاد از کوه و دشت
حرف من و بکن گوش
لباس گرمی بپوش
با شادی فراوان
برو سوی دبستان
شعر کودکانه خاله پاییز
شعر سلام به فصل پاییز
سلام به فصل پاییز
به فصل باغ عریان
به فصل زردی برگ
به فصل باد و طوفان
سلام به مهر و آبان
به ماه سرد آذر
به مدرسه به بازی
به ثمر و کوشش و کار
به فصل خوب پاییز
سلام سلام بسیار
من که چنین عزیزم
خزونم و پاییزم
تو فصل من می وزه باد
بارون و طوفان هم می آد
هوا یه خورده سرد می شه
برگ درختها زرد می شه
میوه ی من زالزالکه
خزون توی فصلها تکه
****
شعر پاییز کودکانه؛ میوه های پاییزی
سلام سلام صد تا سلام
هزار و سیصدتا سلام
سلام می گم تا دلم وابشه
روی لبات شکوفه پیدا بشه
سلام بگو تا که دلت وابشه
روی لبات شکوفه پیدا بشه
به چشمون پر از ستارت سلام
به قلب پر گل و بهارت سلام
سلام به دنیای بدون جنگت
به آسمون آبی قشنگت
دوستای نازنم
من لیمو شیرینم
بدون، که زرد رنگم
دوای صدتا دردم
من محصول شمالم
رفیق پرتقالم
آبدار رو پر پرم من
از همه بهتر من
آبم پر از ویتامین
گردم و نرم و شیرین
اگر با من دوست بشین
هیچ وقت مریض نمیشین
تو پاییز و زمستون
میام به دیدارتون
****
پاییز تنها فصلیه
که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده !
کاش همه انسانها مثل پاییز باشن
تا از همون روز اول رنگ
و روی اصلیشون رو نشون بدن !
با فصل پاییز ناز مدرسه ها شده باز
آی بچه ها پاییزه برگ درخت میریزهبرگ ها شده سرخ و زرد
هوا شده کمی سرد وقتی تابستون گذشتباد میاد از کوه و دشت. حرف من و بکن گوش لباس گرمی بپوش با شادی فراوان برو سوی دبستان
شعر کودکانه پاییز خانوم بیدار شد
من یک پنج شنبه
در دل آذر
در میانه ی پاییز
در اوج تقویم
جا مانده ام!
****
پاییزه آی بچه ها
فصل باد و سر وصدا
برگهای زرد می ریزن
از شاخه درختان
بارون می باره نم نم
سه ماه داره پشت هم
مهر و آبان و آذر
پشت گرما میشه خم
****
پاییز که از راه رسید
رفت توی باغ و گل چید
پرستوها تا دیدنش پریدند
ابرا یواش
روی زمین چکیدند
پاییز دوید و رفت کنار گلها
آهسته گفت: «لالایی لایی لالا»
گلها همه خوابیدند
خواب بهارو دیدند
****
عاشق که باشی ، پاییز که باشد
باران که ببارد انار که هیچ ،
سنگ هم اگر باشی
دلت ترک میخورد…
****
چتر سفید و قرمز
زرد و بنفش و آبیمثل شکوفههای
سیب و به وگلابی
روی سربچههاست
تو راه کودکستانتو فصل پاییز شده
مدرسهها گلستانبارون میاد جَرجَر
تو کوچه و خیابونشر شر آب میخونه
رسیده فصل بارون
شعر کودکانه سلام به فصل پاییز
پاییز را هم
می توان زیبا دید
نگو خزان است
اتفاقات هم حکمت خاص
خود را دارند
همانطور که شاخه های
خشک مجموع
صدای دل نشین قدمهایمان
رامی سازند
خش خش برگ ها
هم زیباست اگر بخواهیم
وزیدن گرفتهست باد خزان
به گوش آید از دور داد خزان
گل و سبزه و برگهاي قشنگ
مباشید غافل ز یاد خزان
نخواهد ز بین شما هیچ یک
برد جان بدر از جهاد خزان
به سویی فتد هر یک از جمعتان
ز توفان تند ز یاد خزان
کنونی که هستید بر شاخهها
به دور از گزند و عناد خزان
از این بزم جانبخش سودی برید
که محوش کند انجماد خزان
****
اولش اناره
پرتغال و لیمو
نارنگی میاره
خرمالو چه خوبه
خوردنش با حاله
فصل پاییز زردآلو نداره
هلو و گلابی
آلبالو و گیلاس
توت مال بهاره
****
اي چرخ بسی لیل و نهار آوردی
گه فصل خزان و گه بهار آوردی
مردان جهان را همه ی بردی به زمین
نامردان رابه روی کار آوردی
****
فصلی در راه است
با اشک هایی که
هنوز بر گونه ی خیابان نیفتاده
خشک می شوند!
و عشق
پنهانی ترین
رازِ پاییز است.
شعر پاییز برای پیش دبستانی
سلام سلام صد تا سلام هزار و سیصدتا سلام
سلام می گم تا دلم وابشه روی لبات شکوفه پیدابشه
سلام بگو تا که دلت وابشه روی لبات شکوفه پیدا بشه
به چشمون پر از ستارت سلام به قلب پر گل و بهارت سلام
سلام به دنیای بدون جنگت به آسمون آبی قشنگت
دوستای نازنم من لیمو شیرینم
بدون ، که زرد رنگم دوای صدتا دردم
من محصول شمالم رفیق پرتقالم
آبدار رو پر پرم من از همه بهتر من
آبم پر از ویتامین گردم و نرم و شیرین
اگر با من دوست بشین هیچ وقت مریض نمیشین
تو پاییز و زمستون میام به دیدارتون
****
در بهار ِ زندگی رفتی سفر تو بی خبر
اي مانده در کاشانهام جای تو خالینازنین دردانهام، نشکن دل ِ دیوانهام
اي در خزان ِ خانهام، جایِ تو خالی
****
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریزبه گوشوار دلاویز ماه من نرسد
ستاره گرچه به گوش فلک شود آویزبه باغ یاد تو کردم که باغبان قضا
گشوده پرده پائیز خاطرات انگیزچنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئی باز
بهار عشق و شبابست این شب پائیزعروس گل که به نازش به حجله آوردند
به عشوه باز دهندش به باد رخت و جهیزشهید خنجر جلاد باد می غلتند
به خاک و خون همه در انتظار رستاخیزخزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد
بهار سبز کجا وین شراب سحر آمیزخزان صحیفه پایان دفتر عمر است
باین صحیفه رسید است دفتر تا نیزبه سینمای خزان ماجرای خود دیدم
شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیزهنوز خون به دل از داغ لاله ام ساقی
به غیر خون دلم باده در پیاله مریزشبی که با تو سرآمد چه دولتی سرمد
دمی که بی تو به سر شد چه قسمتی ناچیزعزیز من مگر از یاد من توانی رفت
که یاد تست مرا یادگار عمر عزیزپری به دیدن دیوانه رام می گردد
پریوشا تو ز دیوانه میکنی پرهیزنوای باربدی خسروانه کی خیزد
مگر به حجله شیرین گذر کند پرویزبه عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک
که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیزتو هم به شعشعه وقتی به شهر تبریز آی
که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز
****
پاییز یک شعر است یک شعر بیمانند
زیباتر و بهتر از انچه میخوانند
پاییز، تصویری رؤیایی و زیباست
مانند افسون است مانند یک رؤیاست
با برگ میرقصد با باد میخندد
در بازیاش با برگ او چشم میبندد
تا میشود پنهان برگ از نگاه او
پاییز میگردد دنبال او، هر سو
هرچند در بازی هر سال، بازندهست
بسیار خوشحال است روی لبش خندهست
مانند یک کودک خوب و دل انگیز است
یا بهتر از اینها: پاییز، پاییز است
****
پاییز جان! چه شوم، چه ترسناک
اینک، بر این کناره دشت، اینک
این کوره راه ساکت بی رهرو
آنک، بر ان کمرکش کوه، آنک
ان کوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت
پاییز جان! چه سرد، چه درد آلود
چون من تو نیز تنها ماندستی
اي فصل فصلهاي نگارینم
سرد سکوت خودرا بسراییم
پاییزم! اي قناری غمگینم
شعر فصل خزان کودکانه
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
****
جنگل، به خواب رفته، درختان، خزان زده
تصویر مرگ در همه ی جا آشیان زده
جریان رایج خفقان در مسیر رود
مُهرِ سکوت بر دَهَنِ ماهیان زده
****
باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطرهات بغض نکارم سخت است
ای نفسگیرترین رویداد فصل خزان
من بـه اسمت برسم, سخت نبارم, سخت است
پاییز حدیث کوچ برگی سرخ است
خندیدن گل زیر تگرگی سرخ است
بر لاله چرا کفن بپوشم، وقتی
زیبایی زندگی به مرگی سرخ است
شعر پاییزی از پویا جمشیدی
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی ست
ور جز، اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد
گو بروید، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد
باغبان و رهگذران نیست.
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سربه گردونسای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصل ها، پاییز
***
باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطرهات بغض نکارم سخت است
اي نفسگیرترین حادثه فصل خزان
من به اسمت برسم، سخت نبارم، سخت است
****
ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشانای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن
نوحه کنان از هر طرف صد بیزبان صد بیزبانهرگز نباشد بیسبب گریان دو چشم و خشک لب
نبود کسی بی درد دل رخ زعفران رخ زعفرانحاصل درآمد زاغ غم در باغ و میکوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستانکو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و یاسمن
کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان*
در خزان آن صدهزاران شاخ و برگ
در هزیمت رفته در دریای مرگ