شعر زیبا در مورد تنهایی
گاهی احساس تنهایی در قالب جملات عادی بیان نمیشه به خاطر همین ما مجموعه شعر زیبا در مورد تنهایی رو اماده کردیم که شما بتونید احساس تنهایی رو با شعرهای زیبا درک و منتقل کنید امیدوارم از ادامه مطلب لذت ببرید
شعر زیبا در مورد تنهایی
روزای سبز بهاری گلای پونه نمیاد
یکی گفت اون که دیگه رفت
تو به این خونه نمیای
یکی گفت اون که دیگه رفت
واسه من نامه نوشته از من و عشقم گذشته
گل عشقمو تو سینه بی وفا کشته که کشته
دیدی اونم تنهات گذاشت و رفت
دیدی بازم تنها موندی و مست
دیدی بازم قناری خوش رنگ
نبود غیر از یه جغد شوم و پست
آخه بگو ای سروناز مست
کی چشمای تو رو این جوری بست؟
دیدی بازم بختت تو عشق اون بخت
شده اسیر طوفانای سخت
هی میزنی به کوچههای بن بست
نمیدونی که خدایی هم هست
دیدی بازم سرخورده و تنها
دیدی بازم آسون خوردی رو دست
حس تلخی مثل غصه کنج سینهم نشسته
ندارم یه لحظه آروم آخه من قلبم شکسته
دنبال هوای تازهم واسه نفس کشیدن
هوا هم نامهربونه سو به من چشماشو بسته
****
شب من پنجرهای بی فردا
روز من قصهی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهیام، ماهی دور از دریا
****
غمخوار من! به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدیبین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت، برای تماشا خوش آمدیراه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من! به آخرین شب دنیا خوش آمدیپایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدیبا برف پیریام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدیای عشق، ای عزیز ترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
نظری کن، که به جان
آمدم از دلتنگی
گذری کن، که خیالی
شدم از تنهایی
شعر در مورد تنهایی کوتاه
هواهای
دونفره را
تنهایی قدم زدیم
با
یاد کسانی
که
هوای ما را نداشتند..
****
نرو تنهام نذار با درد و غم هام
اگر چه دلخوری از خیلی حرفام
به قرآنی که از سایه اش گذشتم
به جون هر دوتامون خیلی تنهام
و بعد از تو دلم از عطش عشق طغیان کرد
گاه از دو روزنه ی رخسارم
گاه در نگاهی پوچ در تاریکی شب هایم
گاه در باز دمی اندوهناک که با زحمت
از قفس آزاد شده و پایانش خدا را شکر می گویند
و گاه در وجودم که به هیچ پایانی نمی رسید مگر تنهایی
****
رفتی و لمس دستت برام یه حسرت شده
هَمه کَسَم تو هَستی دنیام چه خلوت شده
شعر تنهایی جدید با عکس نوشته
اگر کنجی به دست آرم دگر بـار
مــنم زیــن نوبــت و تنهــا نشســتن
ولیکن صـبر تنهـایی محـال اسـت
که نتوان در به روی دوست بستن
****
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
****
چنان دل بسته ام کردی
که با چشم خودم دیدمخودم میرفتم اما
سایه ام با من نمی آمدبنیامین دیلم
بارون که میزنه این آسمون منو، دیوونه میکنه، خون گریه میکنه
هی پا به پای من تو این خیابونا، من گریه میکنم، اون گریه میکنه
بارون که میزنه، باز جای خالی تو درد میکنه
تو کوچههای شهر میفهمم اینو من، تنهایی آدمو ولگرد میکنه
من هنوز نگرانتم، وقتی که بارون میباره
نکنه اون که باهاته، یه روزی تنهات بذاره
من هنوز نگرانتم، رفتی تنهایی که چی شه؟
یکی اینجاست که مُردن واسهی تو زندگیشه
بعد تو با کسی قدم نمیزنم، از کوچهها بپرس
سیگارای من ترکم نمیکنن! باور نمیکنی، از پاکتا بپرس
****
کاش قلبم درد تنهایی نداشت
چهرهام هرگز پریشانی نداشت
برگهای آخر تقویم عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت
کاش میشد راه سرد عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
شعر زیبای ادبی تنهایی
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفتخواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفتدل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفتمرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفتچه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفتبس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفتدل خورشیدیاش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفتهمنوای دل من بود به هنگام قفس
نالهای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
انگشتت را هر جای
نقشه خواستی بگذار
فرقی نمی کند
تنهایی من
عمیق ترین جای جهان است
و انگشتان تو
هیچ وقت به عمق فاجعه پی نخواهند برد
****
می بینی ای لحظه های خالی از احساس تهی
می بینی که چه صدای خرد شدن دست های خزان شده اش
در دست های تنهایی کسل آور است و تو را نیز بی رمق می کند
****
شب بود و شمع بود و من بودم و غم
شب رفت و شمع سوخت و من ماندم و غم
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
شعر تنهایی کوتاه
چند اندر میان غوغایی
خوی کن پاره پاره تنهایی
خلوتی را لطیف سوداییست
رو بپرسش که در چه سودایی
خلوت آنست که در پناه کسی
خوش بخسپی و خوش بیاسایی
زیر سایه درخت بخت آور
زود منزل کنی فرود آیی
ور تو خواهی که بخت بگشاید
زیر هر سایه رخت نگشایی
سوی انبان ما و من نروی
گر چه او گویدت که از مایی
رو به خود آر هر کجا باشی
روسیاهست مرد هرجایی
خود تو چیست بیخودی زان کس
که از او در چنین تماشایی
چون رسیدی به شه صلاح الدین
گر فسادی سوی صلاح آیی
****
به خدا غنچه شادی بودم دست عشق آمد و از شاخه ام چید
شعله آه شدم صد افسوس ٬ که دلم باز به دلدار نرسید
****
همون لحظه همون موقع با اون احوال خیلی بد
درست وقتی که میرفتی دلم شور تو رو میزد
همون وقت که تو رو داشتم یهو از دست میدادم
از اون شب به خودم هر شب چقدر لعنت فرستادم
چه کاری بود که من کردم؟ تو رو سوزوندم از ریشه
این آتیش همون روزه که دامنگیر من میشه
رفتی که تنها بمونم با خودم هیزم آتیش تنهایی شدم
باعث اون تنهایی منم عاقبت باید که تنها میشدم
توی این خونهی متروک دلم جون میده میمیره
شباشم بی ستارهست و غروباشم نفسگیره
به تو بد کردم و الان ببین عاقبتم اینه
که تنهام و دل تنگم دیگه ساکت نمیشینه
به تو بد کردم اون روزا که عشقت رو نفهمیدم
که هر کاری باهات کردم دارم تاوانشو میدم
****
شبیه برگ پاییزی، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو میمیرم
در این تنهایی مطلق، که میبندد به زنجیرم
****
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود میمانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم میآید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی میسپردتو تماشا کن
که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی میگذرد
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو میاندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
حیف
اما من و تو
دور از هم میپوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد
اشعار نو غمگین
آلبومی دارم
پر از عکس های تو
که فقط پنجشنبه ها بازش می کنم
و می نشینم به تماشایت
قهوه ای را تلخ مینوشم
و با شیرینی نگاهت خودم را
به جمع های دیگر می رسانم
تو تنها دلخوشی پنجشنبه های منی
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
****
من آن گلبرگ مغرورم نمی میرم ز بی آبی
ولی بی دوست میمیرم در این مرداب تنهایی
****
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودندرفیقان یک به یک رفتند مرا باخود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردندگره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم ؟
****
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی
درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی
بده بده که چه آوردهای به تحفه مرا
بنه بنه بنشین تا دمی برآسایی
مرو مرو چه سبب زود زود میبروی
بگو بگو که چرا دیر دیر میآیی
نفس نفس زدهام نالهها ز فرقت تو
زمان زمان شدهام بیرخ تو سودایی
مجو مجو پس از این زینهار راه جفا
مکن مکن که کشد کار ما به رسوایی
برو برو که چه کژ میروی به شیوه گری
بیا بیا که چه خوش میخمی به رعنایی
متن زیبا در مورد بی قراری
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشیمن از غم تو هر روز دو صد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
****
یه جوری بعد تو تنها شدم که
به هر آیندهای بی اعتمادم
بدون تو فقط دیروزمُ نه
تمام عمرمُ از دست دادم
کنارم هرکسی غیر از تو باشه
فقط هم صحبت دیوونگیمه
تو تا وقتی تو قلب من نمیری
چه فرقی داره کی تو زندگیمه
تمام فکر من شده، منی که از تو خالیام
اگه یه لحظه با کسی، ببینمت چه حالیام
اگه بدون عشق من کنار هرکسی خوشی
به حرمت گذشته مون چرا منو نمیکُشی
نفس که میکشم حالم خرابه
چقدر دلتنگیُ طاقت بیارم
نه اینکه فکر کنی تو فکر مرگم
توان زندگی کردن ندارم
****
تو برو پیچک من
فکر تنهایی این قلب مرا هیچ مکن
روی پیشانی من چیزی نیست
غیر یک قصه پر از بی کسی و تنهایی
****
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
****
ای تنهایی
بمان با من
بمان با من
اینجا مردم شهر بی رحم اند
اینجا سر یک تکه نان
همه باهم می جنگند
می جنگند
شعرهای غمگین تنهایی
چون ز تنهایی تـو نومیـدی شـوی
زیــر ســایه یــار خورشــیدی شــوی
رو بجــو یــار خــدایی را تــو زود
چون چنان کردی، خدا یار تـو بـود
****
از غمت روز و شب به تنهایی
مونس عاشقان سودایی
عاشقان را ز بیخ و بن برکند
آتش عشقت از توانایی
عشق با نام و ننگ ناید راست
ندهد عشق دست رعنایی
عشق را سر برهنه باید کرد
بر سر چارسوی رسوایی
بس که خفتند عاشقان در خون
تا تو از رخ نقاب بگشایی
تا ز ما ذرهای همی ماند
تو ز غیرت جمال ننمایی
در حجابیم ما ز هستی خویش
ما نهانیم و تو هویدایی
هستی ما به پیش هستی تو
ذرهای هستی است هر جایی
هستی ما و هستی تو دویی است
راست ناید دویی و یکتایی
نیست عطار را درین تک و پوی
هیچ راهی به جز شکیبایی
****
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد ؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دنیا! نخواستیم یار بی وفا، تنهایی بهتر
درد تنهایی نخواستیم شفا، تنهایی بهتر
یک عمر در پی یار باوفا، باوفا بودیم
اما ندیدیم به غیر از جفا، تنهایی بهتر
نداشتیم جز عشق و وفاداری رنگ دیگری
اما شدیم باز مایهی صفا، تنهایی بهتر
از رفیقان نیمه راهی و دغل خستهام
های دنیا، قبول کن این استعفا، تنهایی بهتر
هر که با ما شد دل آزارمان شد
استعداد او زود شد شکوفا، تنهایی بهتر
چو خرش از پل گذشت، گذشت از ما و قرارش
کشید نقشه و رسمی در خفا، تنهایی بهتر
مگر تنهایی چه بدی داشت کاش میدانستم این
دنیا نخواستیم یار بی وفا، تنهایی بهتر
داوود شمس
شعر زیبا برای افراد تنها و بی کس
سالها بگذشته از میلاد من
کی یکی مردانه باشد یاد من
من و یک تنهایی و یک شمع روشن
خدایا نکند که باد بیاید
***
زندگی چون قفس است
قفسی تنگ پر از تنهایی
و چه خوب است دم غفلت آن زندانبان
و سپس بال و پر عشق گشودن
بعد از آن هم پرواز
****
شب قبله گاه من است
شب دنیای سکوت و
مرهم است
ماه، چشم آسمان تنهایی ست
ماه نگاه اشک آلود جدایی ست