اشعار عاشقانه افشین یداللهی
دکتر افشین یداللهی شاعر و ترانهسرای ایرانی که از او پنج مجموعه شعر باقی مانده است. گزيدهای از اشعار عاشقانه افشین یداللهی تقدیم نگاه شما
اشعار کوتاه عاشقانه افشین یداللهی
من
تمام سهمم از بهشت و حوریانش را دادهام
که تو را بگیرم
حالا
تنها در جهنم نشستهام
که بیایی
****
تنها راه به هم رسیدن
نزدیکی قانونی نیستو گاه
فرسنگها فاصله
با خاطرهای
از میان میرود
****
پیراهنی که بویش
در چشم
شهر پیچید
بگذار پاره باشد
من
با تو بیگناهم
گاهی نگاهت
آنقدر نافذ است
که خودم را نه
دیوار پشت سرم را
در چشمت می بینم
اشعار زیبای بلند عاشقانه افشین یداللهی
بوسیدمت که ببینم چه میشود
با بوسههای تو، دینم چه میشودبوسیدمت که ببینم زمانِ عشق
تکلیف شک و یقینم چه میشوداین پل که بین مجاز و حقیقت است
در آسمان و زمینم چه میشودبا دستِ عقل که چیزی نمیشود
پای دلم بنشینم چه میشود؟دین در اصول، به تقلید، گفته: نه
تحقیق در تو، ببینم چه میشودآخر، خدا که بپرسد تو کیستی؟
میگویمش که همینم، چه میشود؟
****
تو با قلب ویرانهى من چه کردی؟!
ببین عشق دیوانه من چه کردیدر ابریشم عادت آسوده بودم
تو با حال پروانهى من چه کردی؟!ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانهى من چه کردی؟!مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرت شانهى من چه کردی؟!مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده! باخانهى من چه کردی؟!جهان من از گریهات خیس باران
تو با سقف کاشانهى من چه کردی؟!
میشه خدا رو حس کرد تو لحظههای ساده
تو اضطراب عشق و گناه بیارادهبیعشق عمر آدم بیاعتقاد میره
هفتاد سال عبادت یک شب به باد میرهوقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیرهترسیده بودم از عشق، عاشقتر از همیشه
هر چی محال میشد، با عشق داره میشهعاشق نباشه آدم حتی خدا غریبهس
از لحظههای حوا، هوا میمونه و بسنترس اگردل تو از خواب کهنه پاشه
شاید خدا قصهتو از نو نوشته باشه
****
از کفر من تا دین تو، راهی به جز تردید نیست!
دلخوش به فانوسم مکن، اینجا مگر خورشید نیست؟با حس ویرانی بیا، تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر است، تکرار طوطی وار منبیجستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شودبا عشق آنسوی خطر، جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه، دیگر مجال درس نیستکافر اگر عاشق شود بیپرده مومن میشود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن میشود
اشعار نو عاشقانه افشین یداللهی
سرت را
که به سمت آسمان
بلند می کنی
عارفانی که
تمام دنیا را
بوسیده اند و کنار گذاشته اند
به سخت ترین امتحان خود
می رسند
گردنی
که نه می توانند ببوسند
نه کنار بگذارنداما من
پاسخ این امتحان را می دانم
می بوسم و کنار نمی گذارم
کاری که
خدا
هنوز
آرزویش را دارد
****
مرزهای تنمان
بیقراری میکنند
در دست این مرزهای قراردادی
و مرزهای تنمان
قرارشان
شکستن است
و
این مرزها
قرارشان
نشکستن
من و تو
قراری با مرزها نداریم
می شکنیمشان
بی هیچ قراردادی
****
سیاه یعنی
تاریکی گیسوی تو
آری سیاه یعنی
روشنی چشم تو
و سیاه یعنی
روزگار تاریک و روشن من
مثل
اشک تو
که گونهات را
با سرمهی چشمت
نقاشی میکند
مثل
حس ما به هم
وقت فاصلهی ما از هم
رنگ سیاه یعنی
شعر سپید من
در جواب غزل خداحافظی تو
سیاه یعنی
رو سفیدی من
بعد از عشق تو
وقتی گاهی من و دل تنها میشیم
حرفای نگفتنی رو می شه دیدمی شه تو سکوت بین ما دو تا
خیلی از ندیدنی ها رو شنید
****
کاش بودی
و من
در آغوش تو
تا صبح
می مردم
و صبح
در آغوش تو
زنده میشدم
اشعار زیبا و عاشقانه افشین یداللهی
قلبم از اعتنای کمت سکته میکند
حتی غزل به یاد غمت سکته میکندیکباره، بار هر دو جهان را به من نده
ابلیس از این همه کرمت سکته میکند
رفاقت مثله خاک سرزمینه
واسه قربونی عشق تو و من
میشه دریا شدن مشکل نباشه
به شرط سادهی از خود گذشتن
****
پروانه پشت پیلهاش حس کرد راهی هست و رفت
شاید به راه بسته هم باید امیدی بست و رفت
****
از مرگت
ناراحت نمی شوم!
اگر قرار باشد
پیش من
که پیش از تو رفتم
بیایی
به نام همه عاشقانت قسم
که در راه تو مرگ هم زندگیست
اگر زندگی تشنهی مرگ ماست
کسی که نمرده است هم زنده نیست
اشعار پر مفهوم افشین یداللهی
ما نسل بوسههای ممنوع بودیم
عشق را میان لبهای هم پنهان کردیم
تا نمیرد
بعد از ما
شما نسل آزادی بوسه در خیابان خواهید بود
عشق را با لبهایتان فریاد بزنید
تا زندگی کند
****
آن سو
ریسمانی تو را میکشدکه به پایت بسته شده
این سو
ریسمانی، که به قلبت
پایت اگر جدا شود، زنده خواهی ماند
قلبت اما
خودت می دانی
****
فکر می کنم
ما دیشب مرده باشیم
مگر آنجا بهشت نبود؟
مگر هرچه خواستیم
نشد؟حالا هم
احساس میکنم
فرشته ها
تو را بردهاند که بیارایند
و پیش من باز گردانندمن
یا مردهام
یا
دیوانه شدهام
****
لعنت به تو
که بی رحم ترین سلاح کشتار جمعی دنیا
چشم توستآه لعنت به تو
که نفرینی ترین بوسهی جهان را داریآری لعنت به تو
که وقتی عاشق میشوی
به خودت هم رحم نمیکنیو نفرین به من
که در برابر همه ی اینها
تاب می آورمما
شیطانی ترین سرنوشتِ عاشقانه را
به خدا
تحمیل کرده ایم
****
شهر را دچار کردهای
شهوت مسری
پایبندی پنهانت به من
خیابانها را سردرگم کرده
حالا
فقط
یک خانه
سر جای خودش استبرای من
معصومیت در طواف تو
گناه مضاعف است
من
به شفاعت اندامت
محتاجم
اشعار معروف افشین یداللهی
تا آخر عمر
درگیر من خواهی بود
و تظاهر میکنی که نیستیمقایسه تو را
از پا در خواهد آوردمن
میدانم به کجای قلبت
شلیک کردهامتو
دیگر
خوب نخواهی شد
لب بر لبت میگذارم
تا تمام کلمات ممنوعه را
بی آنکه گفته شوند
بی آنکه شنیده شوند
لمس کنی
****
آنقدر بیصدا آمدم
که وقتی به خودت آمدی
هیچ صدایی جز من نبود
آنقدر ماهرانه تمام تو را دزدیدم
که خدا هم به شوق آمد
آنقدر عاشقانه نگاهت خواهم داشت
که دنیا
در احکام سرقت
تجدید نظر کند
****
لبت
امر به منکر است
و چشمت
نهی از معروف
نفست
وسوسهای ست
که بر تن آدم، نازل میشود
تا او را
به دوزخ آغوشت
هدایت کند
****
دیگر
آنقدر شبیه خودت نیستی
که از آینه همکاری برنمیآید
حالا
گمشدهای هستی
که هیچکس دنبالت نمیگردد
فقط میماند خود مزاحمت
که بعد از مرگ هم
دست از سرت برنخواهد داشت
زندانیان ابد
از اعدامیها خطرناکترند
چون
همیشه احتمال فرارشان هست
اشعار و ترانه های افشین یداللهی
لذت ببر از این که گرفتار تو هستم
از این که زمین خوردهی آزار تو هستمویرانی من فرصت آباد شدن بود
مدیون همین عشق ستمکار تو هستم
****
فرصت کم بود و
سردرگمی های تو زیاد
در این مدت کم
از دست هیچ علمی
برای تو
کاری بر نمیآمدفقط
بوسه میتوانست
در یک لحظه
تکلیف تو را معلوم کند!
****
چمدان
همیشه
معنی رفتن نمیدهد
گاهی
تمام زندگیمان را جمع میکنیم
و
نمیرویم
فقط
زندگی نمیکنیم
مثل وقتی که
شب
عینک آفتابی میزنیم
و ادای روز را در میآوریم
نگاه میکنیم
فقط
نمیبینیم
****
شاید
دیگر
هیچوقت حرف نزنم
اگر
امکان در آغوش کشیدنت را داشته باشم
****
تو
آمدی
و بی آنکه بدانی
خدا
با تو
برای من
یک بغل شعر نگفته فرستاد
حالا
بنشین و تماشا کن
چگونه
آیه
آیه
کتاب رسالت تو را
خواهم سرود
پیامبر از همه جا بی خبر من
اشعار عاشقانه و رمانتیک افشین یداللهی
مگر خدا
وعدهی گیسوانی مثل گیسوی تو را
در بهشت
آن هم به برگزیدگانی از نیکوکاران
نداده بود؟
پس
تو
اینجا
چه می کنی؟
یا
خدا بخشندهتر شده
یا
من رستگار شدهام
اما
قیامت که نشده
تو
که قیامت به پا کردهای
****
میخواهی
من را
به بیخبری از خودت
عادت بدهی؟من
به بیخبری از تو
هرگز عادت نمیکنمبه نبودنت
عادت نمیکنمبه بودنت
هم عادت نمیکنممن
فقط میتوانم
عاشق بشوم
که شدهام
****
میخوابم
و شبم را
به تو میسپارمرویایم را
به بیداریت
به رویایت
تا
هر چه میخواهی
با آن بکنیتا صبح
جهان من
از آن توست
لبخند
بیفایده استکسی که دلت را میخواند
به چهرهات نگاه نمیکندو تو
در برابر او
راهی برای پنهانکاری ندارینترس
با رازهایت کاری ندارد
کمی مرتبشان میکند
آنهایی را که خودت هم ندیدهای
نشانت میدهد
میبوسدت
و منتظر دستهایت میماندو تو
در برابر امنیت او
بیدفاعترین زن جهانی
اشعار خاص و ناب افشین یداللهی
آمد و گفت: روح بادم و رفت
عطر او ماند روی یادم و رفت
خود نفهمید در چه حالی بود
گریه می کرد و گفت شادم و رفت
تکه های دلی که عاریه بود
شعر کردم، به عشق دادم و رفت
قبله ام را که چشم او کردم
چشمکی زد به اعتقادم و رفت
باز حوا گذاشت سیبش را
روی بار گناه آدم و رفت
کم نیاورده بودم اما گفت:
از سر تو کمی زیادم و رفت
***
زندگی یعنی همین که اگه داری یا نداری
حقتو بگیری اما حقو زیر پا نذاری
زندگی یعنی همین که اگه قهری، اگه آشتی
با تو باشم اگه داشتم بمونم اگه نداشتی
من و تو هر جا که باشیم، اگه پایین اگه بالا
ممکنه جامون عوض شه، دیر و زود، فردا یا حالا
زنده ای پس زندگی کن، نگو سخته نگو دیره
بگی ساده اس ساده میشه، بگی سخته سخت می گیره
دنیا پر از دار و ندار آدما می گرده، می گرده
دیروز امرز فردا دنیا با ما بی ما می گرده، می گرده
زندگی یعنی همین که اگه داری یا نداری
حقتو بگیری اما حقو زیر پا نذاری
زندگی یعنی همین که اگه قهری،اگه آشتی
با تو باشم اگه داشتم بمونم اگه نداشتی
دنیا پر از دار و ندار آدما می گرده، می گرده
دیروز امرز فردا دنیا با ما بی ما می گرده، می گرده
****
آخر قصمه اما قصهی آخرم این نیست
آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست
آرزوهامو برای خاطراتم دوره کردم
کجای خاطره باید پی آرزوم بگردم
خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست
برکه امن و نمیخوام وقتی موج خطری نیست
می رسم نه واسه موندن من مسافرم همیشه
مثل نوری که میاد و رد میشه از دل شیشه
آخر قصمه اما قصه ی آخرم این نیست