متن و جملات

اشعار سیمین بهبهانی

در این پست برای شما اشعار سیمین بهبهانی بزرگ بانوی شاعر که به خاطر سرودن غزل در وزن‌های بی‌سابقه به نیمای غزل معروف است، گردآوری کرده ایم.

ناب ترین اشعار سیمین بهبهانی

مرا هزار امید است و هر هزار تویی!

شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت

چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی

****

شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است

ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی

جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند

چه باک زان همه دشمن چو دوست دار تویی

****

نه باهوشم ،

نه بیهوشم ،

نه گریانم نه خاموشم

همین دانم که می سوزم ،

همین دانم که می جوشم

پریشانم ، پریشانم ،

چه می گویم؟

نمی دانم

ز سودای تو حیرانم ،

چرا کردی فراموشم؟

مرا هزار امید است و هر هزار تویی! شروع شادی و پایان انتظار تویی بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی سیمین بهبهانی

بر من گذشتی، سر بر نکردی

از عشق گفتم، باور نکردی

دل را فکندم ارزان به پایت

سودای مهرش در سر نکردی

اشعار عاشقانه سیمین بهبهانی

رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز

می‌برم جسمی و دل در گرو اوست هنوز

بگذارید به آغوش غم خویش روم

بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز

****

بگذار که درحسرت دیدار بمیرم

در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم

دشوار بود مردن و روی تو ندیدن

بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ

در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

بگذارکه چون شمع کنم پیکر خود آب

در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی پیوسته شادزی که دلی شاد می‌کنی سیمین بهبهانی

ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی

پیوسته شادزی که دلی شاد می‌کنی

گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود

این مرغ پر شکسته که آزاد می‌کنی

نازک‌تر از خیال منی، ای نگاه! لیک

با سینه کار دشنه پولاد می‌کنی

نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی‌رود

ای آن که گاه گاه ز من یاد می‌کنی

****

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش

نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار؟
ترسم رسد از دیده ی بدخواه گزندش

اشعار احساسی سیمین بهبهانی

شوریده‌ی آزرده دل بی‌سر و پا من

در شهر شما عاشق انگشت‌نما من

دیوانه‌تر از مردم دیوانه اگر هست

جانا، به خدا من، به خدا من، به خدا من

****

شاه همه خوبان سخنگوی غزل ساز

اما به در خانه‌ی عشق تو گدا من

یک دم، نه به یاد من و رنجوری من، تو

یک عمر، گرفتار به زنجیر وفا من

****

ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم!

آهوی گرفتار به زندان شما من

آن روح پریشان سفرجوی جهانگرد

همراه به هر قافله چون بانگ درا، من

ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم! آهوی گرفتار به زندان شما من آن روح پریشان سفرجوی جهانگرد همراه به هر قافله چون بانگ درا، من

تا بیشتر از غم، دل دیوانه بسوزد

برداشته شب تا به سحر دست دعا من

****

سیمین! طلب یاریم از دوست خطا بود:

ای بی دل آشفته! کجا دوست؟ کجا من؟

اشعار سیمین بهبهانی با مضمون عشق

ز من جدا شده‌ای همچو بوی گل از گل
منی که داده‌ام از دست، اختیار تو را

شدی شراب و شدم مست بوسه تو شبی
کنون چه چاره کنم محنت خمار تو را؟

ز من جدا شده یی همچو بوی گل از گل منی که داده ام از دست، اختیار تو را

باور نداشتـم که چنین واگذاریم
در موج خیز حادثه تنهـا گذاریم

آمد بهار و عید گذشت و نخواستی
یک دم قدم به چشم گـهر زا گذاریم

چون سبزه دمیده به صحرای دور دست
بختم نداد ره که به سر پا گذاریم

خونم خورند با همه گردنکشی کسان
گر در بساط غیر، چو مینــا گذاریم…

****

ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟

****

گفتی که: می‌بوسم تو را
گفتم: تمنا می‌کنم
گفتی که: گر بیند کسی؟!
گفتم که: حاشا می کنم

گفتی که: می‌بوسم تو را گفتم: تمنا می‌کنم گفتی که: گر بیند کسی؟! گفتم که: حاشا می کنم

خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد
تا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد

خواهم که آتش افتد، در شهر آشنایی
وز ننگ  آشنایان، بر جا اثر نباشد

گوری بده، خدایا! زندان پیکر من
تا از بهانه جویی، دل دربدر نباشد

اشعار سیمین بهبهانی مناسب پروفایل

گفتی که اختیار کنم ترک یاد او

خوش گفته ای
ولیک بگو اختیار کو ؟

****

دلم
ز هرچه
به غیر از تو بود
خالی ماند

در این
سرا تو بمان
ای که ماندگار تویی

****

خرمن زلف من کجا شاخه یاسمن کجا!؟
قهر ز من چه می‌کنی بهر تو هم‌چو من کجا!؟

****

می‌میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم

تا بوده‌ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدان‌گونه وفادار، بمیرم

****

خفته در من دیگری، آن دیگری را می شناس
چون ترنجم بشکن آنگه آن پری را می شناس

من پری هستم به افسون در ترنجم بسته‌اند
تا رها سازی مرا، افسونگری را می شناس

اشعار سیمین بهبهانی مناسب استوری

به گام‌های کسان، می‌برم گمان که تویی

دلم ز سینه برون شد ز بس تپید، بیا!

به گام‌های کسان، می‌برم گمان که تویی دلم ز سینه برون شد ز بس تپید، بیا!

هوای زیستن،

یا رب چنین سنگین چرا باید؟

****

همیشه همین طور است

کمی به سحر مانده

که دلهره می ریزد

درین دل وامانده !

****

روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند

دیده‌ام غنچه به دیدار کسی وا نکند

****

چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی

چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی

اشعار کنایه دار سیمین بهبهانی

سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود یک تار مو نبرده

****

سودای همرهی را گیسو به باد دادی رفت آن سوار با خود یک تار مو نبرده  سیمین بهبهانی

‏ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ‌ﺍﺕ را
ﺑﻪ ﺳﻤﺖ هیچ‌کس ﺩﺭﺍﺯ نکن!
تا ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ ﺧﺎﻃﺮﻩ‌ی اشتباهی
ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﯽ‌کسی‌ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ!

****

‏دوری راه به نزدیکی دل چاره شود
کرمی کن که به در دوخته چشم تر ماست.

****

‏بعد از این ساخته‌ام با نی و چنگ و می و ساقی
بی تو من دامن این چار به ناچار گرفتم.

****

دلی دارم به وسعت آسمانی
درو هر خواهشی چون کهکشانی

نمیری، شور ِ خواهش ها، نمیری
بمانی، عشق ِ خواهش زا، بمانی!

اشعار معروف سیمین بهبهانی

گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند
که من به گوشه خلوت، چه عالمی دارم

تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم

****

یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را
تا آب کند این دل یخ بسته ما را

من سردم و سردم، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم، تو دوا باش خدا را

****

دوباره می‌سازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش

ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش

دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو

دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش

یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را تا آب کند این دل یخ بسته ما را سیمین بهبهانی

گرچه با دوری او

زندگی ام نیست ولی

یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز

اشعار سیمین بهبهانی مناسب برای کپشن

ای زن، چه دلفریب و چه زیبایی
گویی گل شکفته ی دنیایی

تو را گل گفتم، ز گفته خجل ماندم
گل را کجاست چون تو دلارایی؟

 و گل چون تو کی، به لطف، سخن گوید ؟
تنها تویی که نوگل گویایی

گر نوبهار، غنچه و گل زاید
ای زن،‌ تو نوبهار همی زایی

چون روی نغز طفل تو، آیا کس
کی دیده نو بهار تماشایی؟

***

زمين کروی شکل است شنيدی و می دانی

یمین و یسارش نیست‌ چنین که تو می خوانی

جهت نتوانی جُست‌ ز اطلس جغرافی

به زخم سرانگشتش‌جهت چو بگردانی

‌قرار تو شد با من‌که شرق بخوانیم‌اش

اگرچه توان راندش‌به غرب، به آسانی

مگو سخن از مغرب!غروب نخواهی ديد

اگر ز پی خورشيد هميشه به تک رانی

****

جهان به خطِ تقسیم‌ دوپاره‌ی مُردار است

که کرکس و کفتارش‌ نشسته به مهمانی

تو با مگسانْ بسيار نشسته براین مردار

به شادی اين پندارکه مُنعِمِ اين خوانی!

به جنبشی ازکرکس‌به خورنِشی از کفتار

گروه مگس خیزد به کار پرافشانی

تو را چو مگس اين بس‌که شُکرِ چنین خوان را

دو دست به سرگيری دعای شکم خوانی!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بازی انفجار
جت بت
lanacasino
بت فوروارد
1xbet
jetbet
yekbet
جت بت
betforward
river poker
emperor poker
بت
شرط بندی بلک جک
سایت شرط بندی با واریز مستقیم
انفجار۲
bet303.com
قدیمی ترین سایت شرط بندی ایران
303bet
betyek
jet90bet
ace90bet
یک بت
سایت شرط بندی پوکر
وان ایکس
وان ایکس ایران
plinko
بکس بت
آدرس جدید وان ایکس بت
لینک بدون فیلتر کانن بت
کانن بت
سایت کانن بت
ماه بت
خرید آنتی ویروس