اشعار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی در دوره شاه طهماسب صفوی یکی از مهمترین شاعران مرثیهسرای شیعه بود. گزیده ای از اشعار محتشم کاشانی در این پست گردآوری شده است.
گلچینی از رباعیات محتشم کاشانی
ای کرده قدوم تو سرافراز مرا
وز یک جهتان ساخته ممتاز مرا
از خاک مذلتم چو برداشتهای
یک باره نگهدار و مینداز مرا
****
ای شمع سرا پرده شاهنشاهی
سرگرم تو ذرات ز مه تا ماهی
گر پرده ز چهره افکنی برخیزد
بانگ از عرب و عجم که ماهی ماهی
****
ای بی تو چو هم دم به من خسته نموده
آیینه که بینم این تن غم فرسود
آمد به نظر خیالی اما آن نیز
چون نیک نمود جز خیال تو نبود
ای قصر بلند آسمان پیش تو پست
خلقت همه زیردست از روز الست
بر تافته روزگار دستم به جفا
دریاب و گرنه می رود کار ز دست
اشعار زیبای محتشم کاشانی
بنیاد دو بینی چو شد از عشق خراب
وان چشم دو بین که بود هم رفت به خواب
دادیم هزار بوسه بر یک سده
کردیم هزار سجده در یک محراب
****
این کوثر فیض بخش کز خجلت او
آب چه زمزم به زمین رفته فرو
گر جوشد و بیرون رود از سرچه عجب
کز عکس رخ تو آتش افتاده درو
گفتند ز حادثات این دیر خراب
بر بستر درد رفته پای تو به خواب
دست الم تو را خدا برتابد
تا پای سلامتت درآید به رکاب
****
اسلام که صید اهل ایمان فن اوست
دام دل و دین طرز نگه کردن اوست
خون دل عاشقان که صید حرمند
در گردن آهوان صید افکن اوست
بهترین اشعار محتشم کاشانی
روزی که دلم خیال ابروی تو بست
وز ناز به من نمودی آن نرگس مستتیری ز کمانخانه ابروی تو جست
در سینه من تا پر و سوفار نشست
****
این عید حضور خان چو ملک افروزست
عید که و مه مبارک و فیروزستکاشان به خود ار بنازد امروز بجاست
چون عید بزرگ کاشیان امروزست
****
سلاخ که آدمیکشی شیوه اوست
چون ریزش خون دوست میدارد دوستگر سر ببرد مرا نپیچم گردن
ور پوست کند مرا نگنجم در پوست
در بزم حکیمان ز می شورانگیز
نی تاب نشستن است و نی پای گریزاز بهر من تنگ سراب ای ساقی
مینا به سر پیاله کجدار و مریز
****
آن ماه که در خوبی او نیست خلاف
ور مهر منیر خوانمش نیست گزافدر خلوت خواب او فلک دانی چیست
چادر شب زرنگار بالای لحاف
تک بیتهای ناب از محتشم کاشانی
گفتم اقرار به عشق تو نمیکردم کاش
گفت اقرار چو کردی، دگر انکار مکن
هردم کَنَم صد کوه غم در بیستون عشق تو
من سختجان دیگرم نسبت به فرهادم مده
****
گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن
گفت اگر یار منی شکوه ز آزار مکن
****
من بودم و دلی و هزاران شکستگی
آن هم به زلف پرشکنت رفتهرفته رفت
چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد
دگر زحمت مکش جانا که تیرت بر نشان آمد
متن اشعار محتشم کاشانی
ای بلند اختر سپهر وجود
وی گران گوهر خزانه جودبه خدایی که داشت ارزانی
به تو در ملک خود سلیمانیکه اگر زین فتاده مور ضعیف
برسد عرضهای به سمع شریفآن چنان کن کز استماع نوید
نشود نا امید گوش امید
****
خانی که سپهرش به سجود آمده است
مه بر درش از چرخ کبود آمده استدر سایه ی آفتاب عیسی نسبی است
کز چرخ چهارمین فرود آمده است
****
چیزی که به گل داده خدا زیباییست
وان نیز که داده سرور ار عنائیستاما به تو آن چه داده از پا تا سر
اسباب یگانگی و بی همتاییست
****
این حوض که دل هلاک نظاره اوست
صد آیه فیض بیش درباره اوستدر دعوی اعجاز زبانیست بلیغ
آبی که زبانه کش ز فواره اوست
****
گردون که به امر کن فکان چاکرتست
فرمانده از آنست که فرمانبر توستدر سایه محال نیست خورشید که تو
خورشیدی و سایه خدا بر سر توست
اشعار عاشقانه محتشم کاشانی
مرا بی وفا خواند آن بی وفا
که هرگز نگوید سخن بی جفا
ز من چون رسد بی وفائی بدوست
که دشمن نبیند ز من جز وفا
ندانم صواب از خطا زین قبل
امشب اي شمع طرب دوست که همخانه توست
هجر بال و پرما بسته که پروانه توست
من گلافشان کاشانه خویشم بسرشک
که بخار مژه جاروب کش منزل توست
****
من خود از عشق تو مجنون کهن سلسلهام
که ز نو شهر بهم برزده دیوانه توستدل ویران من ای گنج طرب رفته به باد
دل آباد که ویران شده ویرانه توست
****
من ز بزمت شده از بادیه پیمایانم
باده پیما که در آن بزم به پیمانه توست
مکن ز افسانه غم رفته به خواب اجلم
تا ز سر خواب که بیرون کن افسانه توست
****
محتشم حیف که شد مونس غیر آن دلدار
که انیس دل و جان من و جانانهٔ توست
اشعار ناب محتشم کاشانی
چه گویم نطقم آن قدرت ندارد
که اینجا کلک خود در جنبش آردکند آغاز ناخوش داستانی
برد خوشحالی از طبع جهانی
****
این خشک لب فتاده دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون، حسین توستاین قالب طپان، که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون، حسین توست
****
این آب که شعله وش ز جا می خیزد
وز میل به ذیل باد می آویزدماناست به اشگ محتشم کز تف دل
می جوشد و از درون برون می ریزد
****
ای شیخ که هست دایم از نخوت تو
در طعنه آلایش من عصمت توگر عفو خدا کم بود از طاعت تو
دوزخ ز من و بهشت از حضرت تو
****
نواب کز و نیم مه و سال جدا
این عیدم از آن قبله آمال جداامروز که طواف کعبه فرض است و ضرور
من ماندهام از کعبه اقبال جدا
اشعار ناب و زیبای محتشم کاشانی
با من بدی امروز، ز اطوار تو پیداست
بدگو سخنی گفته ز گفتار تو پیداستآن نکتهٔ سربسته که مستیست بیانش
زآشفتگیِ بستن دستار تو پیداست
****
از خون یکی کردهای امروز صبوحی
از سرخوشی نرگس خونخوار تو پیداستساغر زده میآیی و کیفیت مستی
از بی سر و سامانی رفتار تو پیداست
****
داری سر آزار، که تهدید نهانی
از جنبش لبهای شکر بار تو پیداستدزدیده بهم بر زدهای خاطر جمعی
از درهمیِ طرهٔ طرار تو پیداست
در حرف زدن محتشم از حیرت آن رو
رفته است شعور تو ز اشعار تو پیداست
اشعار مشهور محتشم کاشانی
باز این چه شورش است، که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟این صبح تیره باز دمید از کجا، کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم استگویا، طلوع می کند از مغرب آفتاب
کآشوب در تمامی ذرات عالم استگر خوانمش قیامت دنیا، بعید نیست
این رستخیز عام، که نامش محرم استدر بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم استجن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا، عزای اشرف اولاد آدم استخورشید آسمان وزمین، نور مشرقین
پرورده کنار رسول خدا، حسین
***
سخن طی میکنم ناگاه در خواب
در آن بی گه که در جو خفته بود آببه گوش آمد صدایی در چنانم
که کرد از هزیمت مرغ جانمآه چنان برخاستم از جا مشوش
که برخیزد سپند از روی آتشچنان بیرون دویدم بیخودانه
که خود را ساختم گم در میانهمن درمانده کز بیرون این در
به آن صیاد جان بودم گمان برز شست شوق تیری خورده بودم
که تا در میگشودم مرده بودم
****
اگر مقدار عشق پاک را دلدار دانستی
مرا بسیار جستی قدر من بسیار دانستینبودی کوه کن در عشق اگر بی غیرتی چون من
رقابت با هوسناکی چو خسرو عار دانستیبه قدر درک و دانش مرد را مقدرا میدانند
چه خوش بودی اگر یار من این مقدار دانستیتفاوت ها شدی در غیرت و بی غیرتی پیدا
اگر آن بی تفاوت یار از اغیار دانستیسیه چشمی که در خوابست از کید بداندیشان
چه بودی قدر پاس دیده بیدار دانستیبت پر کار من کائین دلداری نمی داند
نجستی یک دل از دستش اگر این کار دانستینگشتی شعله بازار رنجش یک نفس ساکن
اگر ازار او را محتشم آزار دانستی