گلچین بهترین متن و اشعار در مورد شیراز
شیراز شهری شاعر پرور و عاشق مسلک است. همان طور که شاعران زیادی در دل این شهر بوده اند متن و اشعار در مورد شیراز نیز بسیار زیاد و دل نشین است. شاعران معاصر و قدیم هر یک در وصف شیراز بیت ها سروده اند. در این صفحه برای شما تعدادی از زیباترین متن ها و شعر ها در خصوص این شهر زیبا گلچین کرده ایم.
تکست و عکس نوشته شیراز
به خاکمال حوادث بساز زیر فلک
به آسیا نتوان گفت گرد کمتر کن
ز شعر حافظ شیراز چون بپردازی
به گوشه ای بنشین شعر صائب از بر کن
****
ای قدمت تاریخ، تو را همره و آغاز
اقلیم بلند اختر ِشعر و ادب و راز!
گسترده به دامان چمن، بید و صنوبر
سر بر زده سرو تو به گردون، زسر ناز
آوازهی تو شهرهی سرتاسر عالم
خنیا گر افسانه سرا، موطن ممتاز
ای شعر تو را ورد زبان عالِم و عامی
صدلشکر احساس، تو را حامی و سرباز
دامان تو معراج ادیبانهی حافظ
تا عرش غزل، کرده خداوندی و اعجاز
خفته ست بدامان پر از مهر تو سعدی
بر درگه تو، خواجوی ِ کرمان ِغزل باز!
ای شهر سخن پرور ِمن دیر بمانی
همواره چو بستان و گلستان ِسرافراز
گیرا تر از این خاک نبودست و نباشد
ای هستی من! شهر غزل پرور شیراز!
****
ریشه ای ناپیدا که حافظ را
سروده است
و سعدی را به نظم
کشیده است
شهری که خود شعر است و
دیوان است
و قصیده ای طولانی
در جهان است
شهری که آشوب می کند قلب
مجنون را
مجنون اگر خواهی
همین است مکانش
شیراز جان است
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید
اگر آن یار سفرکرده ما بازآید
گو تو بازآی که گر خون منت درخوردست
پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید
نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار
چیست تا در نظر عاشق جانباز آید
من خود این سنگ به جان میطلبیدم همه عمر
کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید
اگر این داغ جگرسوز که بر جان منست
بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید
من همان روز که روی تو بدیدم گفتم
هیچ شک نیست که از روی چنین ناز آید
هر چه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس
آن که محبوب منست از همه ممتاز آید
گر تو بازآیی و بر ناظر سعدی بروی
هیچ غم نیست که منظور به اعزاز آید
شعر در مورد شیراز
که سعدی از حق شیراز روز و شب می گفت
که شهرها همه بازند و شهر ما شهباز
****
خوشا سپیدهدمی باشد آنکه بینم باز
رسیده بر سر الله اکبر شیراز
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین
که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز
من تو را لمس کرده ام من که متبرک ام کرده اند از ترانه های شیراز
من که تمامی این سال ها یکی لحظه حتی خواب به راهم نبرده است
من دست برداشته و پا بریده توام تو ماه ابرینه پوش من دست خط شفای سروش …
من در غیاب تو با سنگ سخن گفته ام من در غیاب تو
با صبح، با ستاره، با سلیمان سخن گفته ام
من در غیاب تو زخم های بی شمار شب ایوب را شسته ام
من در غیاب تو کلمات سربریده بسیاری را شفا داده ام
هنوز هم در غیاب تو نماز ملائک قضا می شود
کبوتر از آرایش آسمان می ترسد پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است
****
واصل بحر شود خاک ز همراهی سیل
مرکب تن می چون آب روان مارا بس
صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
این اشارت ز جهان گذران ما را بس
شعر در مورد دروازه قرآن شیراز
شهر ما شهر گل و شعر و شعوره
شهر ما جوی آدموی پر شر و شوره
اولش دروازه قران که برم در بهشته
ییه برش سعدی و حافظ او برش رشک بهشته
ییه برش باغ قوام مچدنو مچدجولا
وسطش شاهچراغ نگین بهشته
شهر ما اگرچه ییه تکه ای از خاک زمینه
عاموای خوب نگاش کنی تکهای از خاک بهشته
****
شیراز
زیباترین نام
جغرافیای ایران
است
که همتایی برایش نیست
****
هوای عاشقی دارم
چه شبها عاشقی یادش
من و آن یار دیوانه
تو را؛ من عاشقی خواهد
دلم دیوانگی خواهد
به زیر چتر این طاووس
صدای زندگی خواهد
دلم دور از نماز توست
شب وصلم توان توست
چه زیبا گریهها کردی
ز شوق شور مستانه
صدای خنده ی چشمت…
دل و آن نرگس شیراز
کجایی نرگس شیراز
الهام صوفی
رفتم از خطه شیراز و به جان در خطرموه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرممیروم دست زنان بر سر و پای اندر گلزین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرمگاه چون بلبل شوریده درآیم به خروشگاه چون غنچه دلتنگ گریبان بدرممن از این شهر اگر برشکنم در شکنممن از این کوی اگر برگذرم درگذرمبی خود و بی دل و بی یار برون از شیراز«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم »قوت دست ندارم چو عنان میگیرم«خبر از پای ندارم که زمین می سپرم »این چنین زار که امروز منم در غم عشققول ناصح نکند چاره و پند پدرمای عبید این سفری نیست که من میخواهممیکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
****
خوشا شیراز و وضع بیمثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
شعر در مورد شیرازی ها
زمستان که می آید … می شود دهان جاده ها را بست با زنجیر!
با زنجیر بست تا نگوید به کسی تقویم چشم های تو، بهار ندارد! اما…
فصل های زرد عمر من بی تو، باران دارد بی امان…
تا دلت بخواهد! تا دلت بخواهد سرمای تنم آغوش بی کسی هایم را خاطره می سازد!
یاقوت های این طاق آویخته ی رَز نشان شراب تلخ شیراز لبان تو شده است
که مست، مست، شاعران جهان را باده پرست مذهب تو کرده است!
کرده است هر آنچه نباید بکـند!
این روزها طعنه می زند به لبخندم قاب عکس تاکستانت…
چه بود عالم ایجاد، که صحرای جنون
از دل تنگ به چشمم قفسی می آید
صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
****
شبهای شراب
شبهای آغشته به شعر
ای شبهای شیراز
ستروند باد نام کسی که نکند به نیکی یاد
از تو
ای شیراز!!
دروازهایت
قرآن میخوانند
به نام شاخه نبات
و بیدها برای مجنون
شعر میگویند
ای شیراز
فاصلهای نیست
بین من و تو
فقط یک بغل عاشقیست
یک آه…
فاصله
یک شعر مسافت…
ای شیراز
****
شیراز
بهشت زمین است و
این بار من
به آن رانده شده ام
شیراز کشور شعر است
و جاودانه ترین سرود ایران
شیراز شهر عشق
است و بی بدیل ترین
واژگان هستی از
سینه این شهر
زاده شده اند
شیراز شگفت جهان
است
روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی
بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را
چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند
یا رب که دادست این کمان آن ترک تیرانداز را
شور غم عشقش چنین حیفست پنهان داشتن
در گوش نی رمزی بگو تا برکشد آواز را
شیراز پرغوغا شدست از فتنه چشم خوشت
ترسم که آشوب خوشت برهم زند شیراز را
شعری در مورد شیراز
گر من ز محبتت بمیرم
دامن به قیامتت بگیرم
از دنیی و آخرت گزیر است
وز صحبت دوست ناگزیرم
ای مرهم ریش دردمندان
درمان دگر نمیپذیرم
آن کس که به جز تو کس ندارد
در هر دو جهان من آن فقیرم
ای محتسب از جوان چه خواهی
من توبه نمیکنم که پیرم
یک روز کمان ابروانش
میبوسم و گو بزن به تیرم
ای باد بهار عنبرین بوی
در پای لطافت تو میرم
چون میگذری به خاک شیراز
گو من به فلان زمین اسیرم
در خواب نمیروم که بی دوست
پهلو نه خوش است بر حریرم
ای مونس روزگار سعدی
رفتی و نرفتی از ضمیرم
****
خوشا شیراز و خاک دلستانش
نسیم دلکش و عنبرفشانش
عروس ملک ایران است شیراز
شگفتیها، ز عهد باستانش
****
ای شیراز
ای چشم بیدار ایران
به روی هر سیاحتگر جهان
امروز من نیز مهمان تو هستم
ای شیراز ای جام جهان بین من
ارادت دارم ای فردوس بی پایان ایران
ای شیراز
ای رویای بی پایان
****
وضف اگر خواهم بگویم من ز شهری بهترین
گویم از شیراز شهرم از همه زیباترین
شهره با شعر و شراب و بلبل و گل هست چون
برترین، رنگین ترین، عاشق ترین، خوشبوترین
فصل سرما بار خود را بر زمین دارد هنوز
کاروان گل رسد با بویهای عنبرین
زین لطافت در هوا مشکل توان گوید کسی
بر سر این شاخهها گل باشد اما آخرین
من که دورم سالها از آن دیار چون بهشت
رشکم آید هم چو دیگر غایبین بر حاضرین
شهرها را شهرداران چون نظر افکندهاند
شهر ما دارد از آنها لوحههای آفرین
راست باشد گر بگویم چون بهشتی هست شهر
بین کوه و تنگه ها الله اکبر برترین
سرو قدانی چنین زیبا کجا دیدی دگر
چشم مشکی مو سیه، در علم هم والاترین
ملک ایران شاعرانی دارد الحق بس بزرگ
سعدی و حافظ ولیکن خود ز نام آورترین
پارسی را نثر سعدی بوده حافظ تا کنون
شعر حافظ هم روان هم دلکش و هم شکرین
گوی سبقت را هنوز این شهر دارد در سخن
من که با این شعر شیرین در ردیف کمترین
جعفر تهرانی
****
بیا شیراز و بنگر بر فضایش
به مردان و زنان با وفایش
که شهره در میان خاص و عامند
که باشد قل هو الله در ندايش
هنر خواهی بجویی کل ایران
نگر بر مردمان با خدایش
که دست در دست هم دارند شب و روز
که دشمن را رسانند بر سزایش
چو مهمان آید اندر شهر شیراز
بخوانند ایت الکرسی برایش
زبوی گل نجویی مشک و ساقی
چه خوب است در بهار آب و هوایش
صبا را چون نباشد هجر شیراز
که هرگز او نخواهد کرد رهایش
امیر عباس دستلان
شعر کوتاه در مورد شیراز
دیدمت دورنمای در و بام ای شیراز
سرم آمد به بر سینه، سلام ای شیراز
وامداریم سرافکنده ز خجلت در پیش
که پس انداخته ایم اینهمه وام ای شیراز
توسن بخت نه رام است خدا می داند
ورنه دانی که مرا چیست مرام ای شیراز
نکهت باغ گل و نزهت نارنجستان
از نسیمم بنوازند مشام ای شیراز
نرگسم سوی چمن خواند و سروم سوی باغ
من مردد که دهم دل به کدام ای شیراز
به قیام از بر هر گنبد سبزی سروی
چون عروسان خرامان به خیام ای شیراز
توئی آن کشور افسانه که خشت و گل تست
با من از عهد کهن پیک و پیام ای شیراز
سرورانت مگر از سرو روانت زادند
که در آفاق بلندند و به نام ای شیراز
قرن ها می رود و ذکر جمیل سعدی
همچنان مانده در افواه انام ای شیراز
خواجه بفشرد سخن را و فکندش همه پوست
تا به لب راند همه جان کلام ای شیراز
زان می لعل که خمخانه به حافظ دادی
جرعه ای نیز مرا ریز به جام ای شیراز
زان خرابات که بر مسند آن خواجه مقیم
گوشه ای نیز مرا بخش مقام ای شیراز
ترک جوشی زده ام نیم پز و نامطبوع
تب عشقی که بتابیم تمام ای شیراز
شهسوار سخنم لیک نه با آن شمشیر
که به روی تو برآید ز نیام ای شیراز
شاید از گرد و غبار سفرم نشناسی
شهریارم به در خواجه غلام ای شیراز
شیراز را همیشه بگردیم!
در کُنجِ حُجرههای قدیمی در دِنجِ هر رباط پستوی خانهها
در گوشههای مسجد، میخانه، خانقاه ویرانهای – هنوز اگر هست – از دیر، یا خرابات؛
یا در رواقِ مدرسهها – هر جا – شیراز را همیشه بگردیم.
با سالخوردگان بنشینیم
لای کتابهای کهن را ده، صد، هزار بار ببینیم…
****
در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایام با هرکسی
چو پاکان شیراز خاکی نهاد
ندیدم، که رحمت براین خاک باد
****
شیراز
برای من دخترکیست
با لباسی از جنس گل نرگس
لبانی از لعل
که تنها حافظ او را را میشناسد
و سعدی در وصفش مانده!
سعید غلامی نیا
****
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز تا اصفهان
که داننده خواندش مرز مهان
شعر در مورد شیراز و عشق
رسید رایت منصور شاه بنده نوا
به خرمی و سعادت به خطه شیراز
جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق
خدایگان مخالف کش موافق ساز
****
وقتی قلب آدم به تپش های همیشه
عادت دارد
اینجا دیگر سعی می کنی
خود را از دست
طپش هایت پنهان کنی
سر را باید
در روح بی آرامت فرو ببری
اینجا به قول شاعر
جمله باید جا نباشی
جان خسته را بیاور
با شیراز عاشق برگرد
****
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد
ترک از خراسان آمدست از پارس یغما میبرد
شیراز مشکین میکند چون ناف آهوی ختن
گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا میبرد
من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان
کان چشم خواب آلوده خواب از دیده ما میبرد
برتاس در بر میکنم یک لحظه بی اندام او
چون خارپشتم گوییا سوزن در اعضا میبرد
بسیار میگفتم که دل با کس نپیوندم ولی
دیدار خوبان اختیار از دست دانا میبرد
دل برد و تن دردادهام ور میکشد استادهام
کآخر نداند بیش از این یا میکشد یا میبرد
چون حلقه در گوشم کند هر روز لطفش وعدهای
دیگر چو شب نزدیک شد چون زلف در پا میبرد
حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی
من خود به رغبت در کمند افتادهام تا میبرد
هر کو نصیحت میکند در روزگار حسن او
دیوانگان عشق را دیگر به سودا میبرد
وصفش نداند کرد کس دریای شیرینست و بس
سعدی که شوخی میکند گوهر به دریا میبرد
****
خواهم اندر پایش افتادن چو گوی
ور به چوگانم زند هیچش مگوی
بر سر عشاق طوفان گو ببار
در ره مشتاق پیکان گو بروی
گر به داغت میکند فرمان ببر
ور به دردت میکشد درمان مجوی
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فرو ریزند خون آید به جوی
شاد باش ای مجلس روحانیان
تا که خورد این می که من مستم به بوی
هر که سودانامه سعدی نبشت
دفتر پرهیزگاری گو بشوی
هر که نشنیدهست وقتی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک من ببوی
****
مرا دلیست گرفتار خطه شیراز
ز من بریده و خو کرده با تنعم و ناز
خوش ایستاده و با لعل دلبران در عشق
طرب گزیده و با جور نیکوان دمساز
شعر در مورد دختر شیرازی
اگر دانی به دل راز است؟
وآنهم شوق پرواز است!
چرا با من به دلتنگی؟
بزن ساز خوش آهنگی!
که لبهایت
صدایش بس خوش آواز است
بیا ققنوس من!
یک دم پری بگشا
که قفل این قفس باز است!
پسین دلگشا!
یار مرا برگو!
به این دروازهی قرآن
که چون کوهی سرافراز است
دلم فرش قدمهایش
رواق جفت چشمانم
مهیا بهر پیشواز است
که تا باور کند
از اهل شیراز است
فهیمه زارعی
****
دیدمت دورنمای در و بام ای شیراز
سرم آمد به بر سینه، سلام ای شیراز
وامداریم سرافکنده ز خجلت در پیش
که پس انداخته ایم اینهمه وام ای شیراز
توسن بخت نه رام است خدا می داند
ورنه دانی که مرا چیست مرام ای شیراز
نکهت باغ گل و نزهت نارنجستان
از نسیمم بنوازند مشام ای شیراز
نرگسم سوی چمن خواند و سروم سوی باغ
من مردد که دهم دل به کدام ای شیراز
به قیام از بر هر گنبد سبزی سروی
چون عروسان خرامان به خیام ای شیراز
توئی آن کشور افسانه که خشت و گل تست
با من از عهد کهن پیک و پیام ای شیراز
سرورانت مگر از سرو روانت زادند
که در آفاق بلندند و به نام ای شیراز
قرن ها می رود و ذکر جمیل سعدی
همچنان مانده در افواه انام ای شیراز
خواجه بفشرد سخن را و فکندش همه پوست
تا به لب راند همه جان کلام ای شیراز
زان می لعل که خمخانه به حافظ دادی
جرعه ای نیز مرا ریز به جام ای شیراز
زان خرابات که بر مسند آن خواجه مقیم
گوشه ای نیز مرا بخش مقام ای شیراز
ترک جوشی زده ام نیم پز و نامطبوع
تب عشقی که بتابیم تمام ای شیراز
شهسوار سخنم لیک نه با آن شمشیر
که به روی تو برآید ز نیام ای شیراز
شاید از گرد و غبار سفرم نشناسی
شهریارم به در خواجه غلام ای شیراز
****
چه بود عالم ایجاد، که صحرای جنون
از دل تنگ به چشمم قفسی می آید
صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
بر صندلی چوبی
بر صندلی نیئی
بر مبل های سلطنتی
بر سکوهای سیمانی
بر پله های حافظیه
بر سنگ و بر ابریشم
و قالی های کریم خان
نشسته ام
لحظه ای بعد گویی بر ابرها نشسته ام
که صدایی حافظ خوانی می کند
قطعات کوتاه شعر درباره شهر شیراز
آخر آغوش خیال از خویش خالی کردنست
شیشه ئی داری دو روزی گرم کن جای پری
تا کجا گردد غبار وحشت اسباب جمع
بگذر از شیراز بندی های اجزای پری
***
بیا بیا که تو حور بهشت را رضواندر این جهان ز برای دل رهی آوردهمی رویم به شیراز با عنایت بختزهی رفیق که بختم به همرهی آورد
****
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس