شعر در مورد کتاب
در این پست مجموعه ای از بهترین شعر در مورد کتاب را براتون آوردیم. امیدواریم از این متنها خوشتون بیاد و با دوستان و آشنایانتان به اشتراک بگذارید.
شعر درباره ی کتاب و کتاب خوانی
شنیدم شبی در کتب خانه من
به پروانه میگفت کرم کتابیبه اوراق سینا نشیمن گرفتم
بسی دیدم از نسخه فاریابینفهمیدهام حکمت زندگی را
همان تیرهروزم ز بی آفتابینکو گفت پروانه نیم سوزی
که این نکته را در کتابی نیابیتپش میکند زندهتر زندگی را
تپش میدهد بال و پر زندگی رااقبال لاهوری
***
یک روز در اتاقم
تنها نشسته بودم
بی حال و کم حوصله ،
غمگین و خسته بودم
برادرم به من داد ،
چند کتاب قصه
گفت بخوان ای خواهر
دوری بکن ز غصه
من آن کتابها را
خوشحال و شاد خواندم
با قصه غصه ها را
از قلب خویش راندم
شد باز در به رویم ،
درهای روشنایی
می یافتم از آن پس
رفیق آشنایی
***
در لوح و قلم شاهد آثار کتاب است
سر منزل و مقصود گهربار کتاب است
تاریخ اگر ثبت شده در صف ایام
تصویر ُرخش در خور گفتار کتاب است
رب ازلی نور جلی بر قلم آموخت
بنویس که این دفتر پر بار کتاب است
در عرش قلم قامت خود تا که بیاراست
بر سجده سر آورد که دلدار کتاب است
هر نکته که بر چهره آثار نشسته
در سینه لوح همدم و معیار کتاب است
اعجاز حقیقت بطریقت دو رقم زد
اوّل به قلم بعد به رخسار کتاب است
در حرکت هر ذرّه چه در عرش و چه در فرش
منقوش سخن سینه پر کار کتاب است
هر نکته بداند و هر آن نغمه براند
در عالم هستی سر و سردار کتاب است
هر کس بشناسد سخن خالق سبحان
آن نور که نازل شده بسیار کتاب است
خالق نشناخت دیده آدم مگر آن دم
کو جانب دل شد که جهان دار کتاب است
ای دانش عالم همه در سینه تو ضبط
دانند همگان شهد گهربار کتاب است
هر دیده بینا دل روشن چو ترا دید
فهمید که سرچشمه اسرار کتاب است
هر کس بتو آویخت دل و دیده و جانرا
آراست قدش اینهمه انوار کتاب است
از دانش روی تو فروزان دل انسان
مسکین به غنا میرسد تا یار کتاب استشعر روز کتابخوانی : گلچینی از اشعار ناب درباره کتاب و کتابخوانی
شعرهای زیبا درباره کتاب
«شعر کتاب خوب»
من یار مهربانم
دانا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان
با آن که بی زبانم
پندت دهم فراوان
من یار پند دانم
من دوستی هنرمند
با سود و بی زیانم
از من مباش غافل
من یار مهربانم
“عباس یمینی شریف”
***
نانوشته حرف می خوانیم ما
این کتاب نیک می دانیم ما
مخزن اسرار او ما یافتیم
نقد گنج کُنج ویرانیم ما
ما به او علم لدنی خوانده ایم
این چنین علمی نکو دانیم ماشاه نعمت الله ولی
***
دختری آسوده که این روزها سرگرمی اش،
جزوه و درس و کتاب و کاغذ و دفتر شده ست!
***
شد مدتی که خشت سر خم کتاب ماست
موج شراب، سرخی سرهای باب ماست…از بس کتاب در گرو باده کردهایم
امروز خشت میکدهها از کتاب ماستصائب تبریزی
گر که خواهی پیشرفتی با شتاب
بهره بردن از زمانت خوب و ناب
لحظههای عمر را غافل مشو
از رفیق مهربانی چون کتاب
***
قشنگم و تمیزم پر از چراغ و میزم
کتاب دارم فراوان برای هر کتابخوان
چند تا کتابدار دارم اعضای بسیار دارم
کتاب ها دسته دسته در قفسه نشسته
کتاب دانه دانه بزرگ و کودکانه
چیده شده مرتب از هنر و از ادب
کتاب مهربانند رفیق کودکانند
کتاب ها را باز کنید با آنها پرواز کنید !
***
حریفی که از وی نیازرد کس
بسی آزمودم، کتاب است و بس
رساند سخن را به خـوبی به بن
به بسمالله آغاز سازد سخن
نگیرد به کس سبقت ازهیچ باب
از او تا نپرسی نگوید جواب
توان خـواند در لـوح پیشانیش
خـط سرنوشت سخـن دانیش
ز طورش به خلوتگه انجمن
همه خاموشی، با تو گوید سخن
کند مستمع، گر قبول کتاب
تو در کوچه ها انسان خواهی شد
نه در لا به لای کتاب ها
***
از من دوری
خیلی دور
اما من تو را همین جا قاب گرفته ام
کنار شعرهایم
دست هایم
ارغوان هایم
کتاب هایم
و تنهایی ام که بی تو
هر روز وسیع تر میشود
شعر عاشقانه در مورد کتاب
من بی تو
یک واژه ی ساده بیش نیستم
اما کنارت،
همچون یک کتاب عاشقانه آرام میشوم
ورق بزن مرا
که سطر به سطرم
پر از دوستت دارم است…
***
حریفی که از وی نیازرد کس
بسی آزمودم، کتاب است و بسرساند سخن را به خوبی به بن
به بسمالله آغاز سازد سخننگیرد به کس سبقت از هیچ باب
از او تا نپرسی نگوید جوابتوان خواند در لوح پیشانیش
خط سرنوشت سخندانیشز طورش به خلوتگه انجمن
همه خاموشی، با تو گوید سخنکند مستمع، گر قبولِ کتاب
توان گفت در وصف او صد کتابمنسوب به فخرالدین عراقی
انیس کنج تنهایی کتاب است
فروغ صبح دانایی کتاب است
بود بی مزد و منت اوستادی
ز دانش بخشدت هر دم گشادی
ندیمی مغز داری پوست پوشی
به سر کار گویایی خموشی
درونش همچو غنچه از ورق پر
به قیمت هر ورق زان یک طبق در
ز یک رنگی همه هم روی و هم پشت
گر ایشان را زند کس بر لب انگشت
به تقریر لطایف لب گشایند
هزاران گوهر معنی نمایند“جامی”
***
آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته
بازم کتاب قصه کنار من نشسته
عجب کتاب نازی! عجب کتاب نابی!
بابام برام خریده به به چه انتخابی
وا می کنم با شادی صفحه اولش را
مثل نویسنده ها اول میگم بسم الله
***
من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توایم دو دلبسته از قدیم به همفاضل نظری
***
کتاب عشق بر طاق بلند است
ورای دست هر کوته پسند استفرو گیر این کتاب از گوشه طاق
که نگشودش کس و فرسودش اوراقورق نوساز این دیرین رقم را
ولی نازک تراشی ده قلم رااگر حرفت نزاکت بار باید
قلم را نازکی بسیار بایدچو مطرب نازکی خواهد در آهنگ
زند مضراب نازک بر رگ چنگقلم بردار و نوک خامه کن تیز
به شیرین نغمههای رغبت آمیزنوای عشق را کن پردهای ساز
که در طاق سپهرش پیچد آوازفلک هنگامه کن حرف وفا را
برآر از چنگ ناهید این نوا راحدیث عشق گو کز جمله آن به
ز هر جا قصه آن داستان بهمحبتنامهای از خود برون آر
تو خود دانی نمیگویم که چون آروحشی بافقی
شعر در مورد کتاب و مطالعه
تو در کوه ها، در جاده ها، و در کنارِ ستمدیدگانِ واقعی،
رسم زندگی را یاد خواهی گرفت
نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاق های دربسته نوشته شده
و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانسته اند
و قایقی در تن طوفان را
حریفی که از وی نیازرد کس
بسی آزمودم، کتاب است و بس
رساند سخن را به خـوبی به بن
به بسمالله آغاز سازد سخن
نگیرد به کس سبقت ازهیچ باب
از او تا نپرسی نگوید جواب
توان خـواند در لـوح پیشانیش
خـط سرنوشت سخـندانیش
زطورش به خلوتگه انجمن
همه خاموشی، با تو گوید سخن
کند مستمع، گر قبول ِکتاب
توان گفت در وصف او صدکتاب
“عراقی”
***
کتاب من یه قصه اس قصه ای از یه دنیا
کتاب من یه دوسته دوست همه بچه ها
کتاب چه مهربونه هر چیزی رو میدونه
یاد میگیریم از کتاب درسای خوب و زیبا
شعر در مورد کتاب خواندن از جامی
انیس کنج تنهایی کتاب است
فروغ صبح دانایی کتاب است
بود بی مزد و منت اوستادی
ز دانش بخشدت هر دم گشادی
ندیمی مغز داری پوست پوشی
به سر کار گویایی خموشی
درونش همچو غنچه از ورق پر
به قیمت هر ورق زان یک طبق در
ز یک رنگی همه هم روی و هم پشت
گر ایشان را زند کس بر لب انگشت
به تقریر لطایف لب گشایند
هزاران گوهر معنی نمایند
***
نیست کاری به دو رویان جهانم صائب
روی دل از همه عالم به کتابست مرا
انیس کنج تنهایی کتاب است
فروغ صبح دانایی کتاب استبود بی مزد و منت اوستادی
ز دانش بخشدت هر دم گشادیندیمی مغز داری پوست پوشی
به سر کار گویایی خموشیدرونش همچو غنچه از ورق پر
به قیمت هر ورق زان یک طبق درز یک رنگی همه هم روی و هم پشت
گر ایشان را زند کس بر لب انگشتبه تقریر لطایف لب گشایند
هزاران گوهر معنی نمایندمنسوب به جامی
شعر در مورد کتاب زندگی
لبهایت را
بیشتر از تمامی کتاب هایم دوست می دارم
چرا که با لبان تو
بیش از آنکه باید بدانم، می دانم.
***
بچـــــــــــه ها من کتابم اماده جوابم
از دست بچــه لوس، همیشه در عذابـم
بچه لوس کتاب و می اندازه این ور و اون ور
جــر می دهـد کاغذاش و از اولش تا آخر
بچـــــه خوب کتاب و تو قفســه می ذاره
هـــر وقت که لازم داره از اونجا بر میــداره
***
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنیحافظ
شعر در مورد کتاب از قول حافظ
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
شنیدم شبی در کتب خانه من به پروانه میگفت کرم کتابی
به اوراق سینا نشیمن گرفتم بسی دیدم از نسخه فاریابی
نفهمیدهام حکمت زندگی را همان تیرهروزم ز بی آفتابی
نکو گفت پروانه نیم سوزی که این نکته را در کتابی نیابی
تپش میکند زندهتر زندگی را تپش میدهد بال و پر زندگی را
اقبال لاهوری
***
من زندگی کردم،نگاه کردم و خواندم.
مگر با خواندن چه میشود کرد؟باخواندن تقریبا همه چیز را میفهمی.
من هم میخوانم . . . ولی یک نوع خواندن در همه موارد مناسب نیست ، بلکه هر خواننده نیاز به نوع خاصی از خواندن دارد.
عده ای حتی یک عمر میخوانند ولی هرگز از حد متن فراتر نمیروند ، آنها به صفحه ای میچسبند و نمیدانند که کلمات ، همچون سنگ های بستر رودخانه برای رفتن به آن طرف هستند .
شعر در مورد کتاب برای کودکان
اگر سرت کتاب نبود و
فوران فوارەهای روشنایی در آن نبود
رنگ موهایت از خیالم پر می کشید
***
در لوح و قلم شاهد آثار کتاب است
سر منزل و مقصود گهربار کتاب استتاریخ اگر ثبت شده در صف ایام
تصویر رخش در خور گفتار کتاب استرب ازلی نور جلی بر قلم آموخت
بنویس که این دفتر پر بار کتاب استدر عرش قلم قامت خود تا که بیاراست
بر سجده سر آورد که دلدار کتاب استهر نکته که بر چهره آثار نشسته
در سینه لوح همدم و معیار کتاب استاعجاز حقیقت بطریقت دو رقم زد
اول به قلم بعد به رخسار کتاب استدر حرکت هر ذره چه در عرش و چه در فرش
منقوش سخن سینه پر کار کتاب استهر نکته بداند و هر آن نغمه براند
در عالم هستی سر و سردار کتاب استهر کس بشناسد سخن خالق سبحان
آن نور که نازل شده بسیار کتاب استخالق نشناخت دیده آدم مگر آن دم
کو جانب دل شد که جهان دار کتاب استای دانش عالم همه در سینه تو ضبط
دانند همگان شهد گهربار کتاب استهر دیده بینا دل روشن چو ترا دید
فهمید که سرچشمه اسرار کتاب استهر کس به تو آویخت دل و دیده و جان را
آراست قدش این همه انوار کتاب استاز دانش روی تو فروزان دل انسان
مسکین به غنا میرسد تا یار کتاب است
کتاب ها،
تا آن حد که رسمِ دوستی و انسانیت بیاموزند،
معتبرند،
نه تا آن حد که مثل
دریایی مُرده از کلمات ِ مُرده،
تو را در خود غرق کنند و فرو ببرن
اشعار نو در مورد کتاب
نیست کاری به دو رویان جهانم صائب
روی دل از همه عالم به کتابست مرا
***
بگو دوستم داری تا به قدیسی بدل شوم
بگو دوستم داری تا از کتاب شعرم کتاب مقدس بسازی
تقویم را واژگون میکنم
و فصلها را جابهجا میکنم اگر تو بخواهی
***
برایم کتابی بخوان
کتابی که هر واژهاش عطر مخصوص دارد
و هر صفحهاش ابتدای بهار است
و هر فصل آن، شاخهای از رسیدن.
تک بیتهای ناب با مضمون مرتبط با کتاب
همچو کتابیست جهان جامع احکام نهان
جان تو سردفتر آن فهم کن این مسئله را
حریفی که از وی نیازرد کس بسی آزمودم، کتاب است و بس
رساند سخن را به خوبی به بن به بسمالله آغاز سازد سخن
نگیرد به کس سبقت از هیچ باب از او تا نپرسی نگوید جواب
توان خواند در لوح پیشانیش خط سرنوشت سخندانیش
ز طورش به خلوتگه انجمن همه خاموشی، با تو گوید سخن
کند مستمع، گر قبولِ کتاب توان گفت در وصف او صد کتاب
منسوب به فخرالدین عراقی
***
کتابِ عشق بر طاقِ بلند است
ورایِ دستِ هر کوته پسند است
فروگیر این کتاب از گوشه طاق
که نگشودش کس و فرسودش اوراق
شعر در مورد امانت دادن کتاب از ادیب الممالک فراهانی
کتاب عاریه دادن به مردمان ندهد
ترا نتیجه جز آه و حسرت و افسوس
بود کتاب عروس ای پسر به حجله علم
کسی به عاریه هرگز نداده است عروس!
تمامِ آن چیزی که دربارهی تو در سرم هست
دهها کتاب میشود
اما تمام چیزی که در دلم هست
فقط دو کلمه است:
دوستت دارم
***
ز دست گریه کتابت نمیتوانم کرد
که مینویسم و در حال میشود مغسول
***
اگر روزی بمیرم
تمام کتاب هایی را که دوست دارم
با خودم خواهم برد
قبرم را از عکس کسانی که دوستشان دارم پر خواهم کرد
و خوشحال از اینکه اتاق کوچکی دارم
بی آنکه از آینده وحشتی داشته باشم
دراز می کشم
***
کتاب عشق بر طاق بلند است ورای دست هر کوته پسند است
فرو گیر این کتاب از گوشه طاق که نگشودش کس و فرسودش اوراق
ورق نوساز این دیرین رقم را ولی نازک تراشی ده قلم را
اگر حرفت نزاکت بار باید قلم را نازکی بسیار باید
چو مطرب نازکی خواهد در آهنگ زند مضراب نازک بر رگ چنگ
قلم بردار و نوک خامه کن تیز به شیرین نغمههای رغبت آمیز
نوای عشق را کن پردهای ساز که در طاق سپهرش پیچد آواز
فلک هنگامه کن حرف وفا را برآر از چنگ ناهید این نوا را
حدیث عشق گو کز جمله آن به ز هر جا قصه آن داستان به
محبتنامهای از خود برون آر تو خود دانی نمیگویم که چون آر
وحشی بافقی
کتاب از دست دادن سست رایی است
که اغلب خوی مردم بی وفاییست
اشعار سنتی درباره کتاب
شنیدم شبی در کتب خانه من
به پروانه می گفت کرم کتابیبه اوراق سینا نشیمن گرفتم
بسی دیدم از نسخه فاریابینفهمیده ام حکمت زندگی را
همان تیره روزم ز بی آفتابینکو گفت پروانه نیم سوزی
که این نکته را در کتابی نیابیتپش می کند زنده تر زندگی را
تپش می دهد بال و پر زندگی رااقبال لاهوری
***
من تمام روز لم داده بودم و کتاب می خواندم؛ نه
به یاد تو بودم به خاطر تمام حرف هایی که می شد
با تو کنج حیاط ما زیر آفتاب نشست و زد؛
***
کتاب من یه قصه است
قصهای از یه دنیاکتاب من یه دوستهدوست همه بچههاکتاب چه مهربونههرچیزی رو میدونهیاد میگیریم از کتابدرسهای خوب و زیبا
***
انیس کنج تنهایی کتاب است فروغ صبح دانایی کتاب است
بود بی مزد و منت اوستادی ز دانش بخشدت هر دم گشادی
ندیمی مغز داری پوست پوشی به سر کار گویایی خموشی
درونش همچو غنچه از ورق پر به قیمت هر ورق زان یک طبق در
ز یک رنگی همه هم روی و هم پشت گر ایشان را زند کس بر لب انگشت
به تقریر لطایف لب گشایند هزاران گوهر معنی نمایند
منسوب به جامی
کتابِ عشق بر طاقِ بلند است
ورایِ دستِ هر کوته پسند است
فروگیر این کتاب از گوشه طاق
که نگشودش کس و فرسودش اوراق
***
کهنه کتابیست غمت در دلم
خواندن این قصه تو آغاز کن
بی تو تمامم شده لبریز غم
بغض گلوگیر مرا باز کن
***
دیگر چه باشی چه نباشی
تنها کتاب بالینیِ من شدهای
در این اتاقِ پُر از کتابهای ناخوانده
***
بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
***
روز کودک مادرم
هدیه ای زیبا خرید
بعد از این انگار من
دوستی دارم جدیدیک رفیق کاغذی
یک رفیق از جنس چوب
نازک است و نازنین
خوشگل و دانا و خوبدر کنار دوستم
می نشینم روی تخت
این رفیق مهربان
می دهد بود درختدر دلم این روزها
شوق بی اندازه است
توی دست کوچکم
یک کتاب تازه ست
“دادیار احمدی”