شعر در مورد جوانی

جوانی، زیبا ترین و عجیب ترین دوره ی زندگی هر آدمی هست که هر کسی یه جوری وصفش میکنه. اما بهترین و شیرین ترین وصف هاش رو اینجا در قالب شعر براتون آماده کردم تا حسابی لذت ببرید.
شعر زیبا درباره جوانی
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجزو نا توانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی میکند
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
“شهریارا” گو دل از ما مهربانان نشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند
شهریار
****
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
****
جوانی چنین گفت روزی به پیری
که چون است با پیری ات زندگانی
بگفت اندر این نامه حرفی است مبهم
که معنیش جز وقت پیری ندانی
تو بِهْ کز توانایی خویش گویی
چه میپرسی از دوره ناتوانی؟
جوانی نکو دار کاین مرغ زیبا
نمانَد در این خانه استخوانی
متاعی که من رایگان دادم از کف
تو گر میتوانی، مَدِه رایگانی
چو سرمایهام سوخت، از کار ماندم
که بازی است بی مایه بازارگانی
از آن بُرد گنج مرا، دزد گیتی
که در خواب بودم گهِ پاسبانی
پروین اعتصامی
شادی کنید ای دوستان من شادم و آسودهام
بوی جوانی بشنوید از پیکر فرسودهام
شعر جوانی
بار دیگر گر فرود آری سری با ما جوانی
داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی
واعزیزا گوئی آخر گر عزیزت مرده باشد
من چرا از دل نگویم وا جوانی وا جوانی
****
بر ساحل دریای جوانی چو نشینم
هر دم گذرد از سر من موج خیالی
جوانی گفت پیری را چه تدبیرکه یار از من گریزد چون شوم پیر
جوابش داد پیر نغز گفتار
که در پیری تو خود بگریزی از یار
نظامی
****
عیش خوش و ایّام جوانی همه گوئی
چون بوی گلی بود که همراه صبا بود
شعر دلنشین برای جوانی
در آسمان عمر، جوانی ستارهای است
یک بار بیشتر نکند در جهان طلوع
چون اصل عمر توست، بدان قدر و قیمتش
اصل ار فنا شود نبری نفع از فروع
****
روزگارم نام داد و کامرانی را گرفت
تا زبانم داد، شوق همزبانی را گرفت
هیچ دانی روزگار حیلهگر با من چه کرد
سالها عمر عبث داد و جوانی را گرفت
مهدی سهیلی
****
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیدهام
ای جوانی
رفتی ز دستم، در خون نشستم
جوانی، کجایی؟
چرا رفتی که من با تو عهدی نبستم
غم پیری، نبود دیری، که در هم شکستم
جوانی را ز کف دادهام رایگانی
کنون حسرت برم روز و شب بر جوانی
نه هوشیار و نه مستم
ندانم که چه هستم
جوانی چو رفتی تو ز دستم
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
جفا کن که بودم دردا که دیدم از مهربانان، نامهربانی
غمت را نهفتم در سینه اما با کس نگفتم راز نهانی
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
چو این دل به نشا دادم
که چون جویم از رهابم
امیدم کجایی، کجایی؟
اگر در برم نیایی، بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
****
جوانی چون سواری بود و بگذشت
به گلزاری بهاری بود و بگذشت
شعر زیبای جوانی
موی سپید ر ا فلکم رایگان نداداین رشته را به نقد جوانی خریدهام
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیدهام
رهی معیری
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی
خوشا با پریچهرگان زندگانی
به وقت جوانی بکن عیش؛ زیرا
که هنگام پیری بُوَد ناتوانی
جوانی و از عشق پرهیز کردن
چه باشد ندانی، به جز جان گرانی
جوانی که پیوسته عاشق نباشد
دریغ است ازو روزگار جوانی
****
همه کس راتن و اندام و جمال است و جوانی
وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی؟
****
جوانی در درون دل نهفته است
جوانی در نشاط و شور خفته است
چو گم شد از دلت عشق هوسباز
همانا شام پیری گشته آغاز
حسین مسرور
خمید نرگس پژمردهای ز اندوه و شرم
چو دید جلوه گلهای بوستانی را
فکند بر گل خودروی دیده امید
نهفته گفت بدو این غم نهانی را
که بر نکرده سر از خاک در بسیط زمین
شدم نشانه بلاهای آسمانی را
مرا به سفره خالی زمانه مهمان کرد
ندیده چشم کس اینگونه میهمانی را
طبیب باد صبا را بگوی از ره مهر
که تا دوا کند این درد ناگهانی را
ز کاردانی دیروز من چه سود امروز
چو کار نیست چه تاثیر کاردانی را
به چشم خیره ایام هر چه خیره شدم
ندید دیده من روی مهربانی را
من از صبا و چمن بدگمان نمیگشتم
زمانه در دلم افکند بدگمانی را
چنان خوشند گل و ارغوان که پنداری
خریدهاند همه ملک شادمانی را
شکستم و نشد آگاه باغبان قضا
نخوانده بود مگر درس باغبانی را
بمن جوانی خود را بسیم و زر بفروش
که زر و سیم کلید است کامرانی را
جواب داد که آئین روزگار اینست
بسی بلند و پستی است زندگانی را
بکس نداد توانائی این سپهر بلند
که از پیش نفرستاد ناتوانی را
هنوز تازه رسیدی و اوستاد فلک
نگفته بهر تو اسرار باستانی را
در آن مکان که جوانی دمی و عمر شبی است
بخیره میطلبی عمر جاودانی را
نهان هر گل و بهر سبزهای دو صد معنی است
بجز زمانه نداند کس این معانی را
ز گنج وقت نوائی ببر که شبرو دهر
برایگان برد این گنج رایگانی را
ز رنگ سرخ گل ارغوان مشو دلتنگ
خزان سیه کند آن روی ارغوانی را
گرانبهاست گل اندر چمن ولی مشتاب
بدل کنند به ارزانی این گرانی را
زمانه بر تن ریحان و لاله و نسرین
بسی دریده قباهای پرنیانی را
من و تو را ببرد دزد چرخ پیر از آنک
ز دزد خواسته بودیم پاسبانی را
چمن چگونه رهد ز آفت دی و بهمن
صبا چه چاره کند باد مهرگانی را
تو زر و سیم نگهدار کاندرین بازار
بسیم و زر نخریده است کس جوانی را
“شعر جوانی پروین اعتصامی”
شعر جوانی جذاب
بر باد رفت در غم و حسرت جوانیم
بی آرزو چه سود دگر زندگانیم
****
ندانستم چو نیکو قدر ایام جوانی را
دلم خون میشود چون بشنوم نام جوانی را
نه تنها از جوانی کام من شیرین نشد هرگز
که کردم تلخ از دیوانگی کام جوانی را
کاظم پزشکی
****
پند پیران بهتر از عمر دراز
زآنکه ایشانند خود در عین راز
پند پیران بهتر از بخت جوان
بشنو این معنا ز پیر غیب دان
پند پیران هم چو اسم اعظم است
بر جراحتها مثال مرهم است
پند پیران مرهم جانی بود
پند پیران راز پنهانی بود
پند پیران باشدت چون پیشوا
پند پیران باشدت خود مقتدا
پند پیران آفتاب بی زوال
پند پیران است ماه و عمر و سال
پند پیران است فتح الباب دین
پند پیرانت کند با دین قرین
****
“پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند”
کاش بر می گشت آن هم مثل خیلی چیزها
****
ز دامنگیری پیری اگر آگاه میگشتم
به دست غم نمیدادم گریبان جوانی را
مهری هراتی
شعر ناب برای جوانی
کاش چون پاییز بودم…. کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب یکایک زرد می شد
آسمان سینهام پر درد میشد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ زد
وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پرشور رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من میخواند… شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله میزد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من …
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم میریخت بر دلهای خسته
پیش رویم:
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر
منزلگه اندوه و درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم … کاش چون پاییز بودم
(شعر بلند جوانی از فروغ فرخزاد)
حد من نیست ثنایت گفتن
گوهر شکر عطایت سفتن
نوجوانی به جوانی مغرور
رخش پندار همی راند ز دور
****
افسانه بود جوانی، فریب بود امیددرون دام حقیقت قرار و تابم نیست
لعبت شیبانی
****
ای جوان چشم دلِ خود باز کن
زندگی را با هدف آغاز کن
راه پاکان و نیاکان پیش گیرپند از یاران نیک اندیش گیر
هست آینده یکی کوه بلند
تا رسی آنجا، به پستی دل نبندجوانا ره طاعت امروز گیر
که فردا نیاید جوانی ز پیر
قضا روزگاری ز من در ربودکه هر روزی از وی شب قدر بود
من این روز را قدر نشناختم
بدانستم اکنون که در باختم
****
نوجوان گشتی و شکل ناز را نشناختی
جای تسکین نیست زین پس بی قراران ترا
هر که را امروز خواندی باز فردا کشتیش
بارک الله این چه اقبال است یاران ترا
شعر در وصف جوانی
نه وصلت دیده بودم کاشکی ایگل نه هجرانتکه جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
شهریار
****
تو بادبادک بازیگوشی بودی
که با دنباله ی عطرش
هر روز از خیابان نوجوانیام می گذشت !
و من کودکی که می دوید
می دوید… می دوید… و نمی رسید
****
آمد بهار و تازه و تر شد گل و صبا
زان سرو نوجوان خبر تازه بر نداد
خوشوقت بادکش گذری هست
از آن طرف هر چند دور مانده ما را خبر نداد
****
ای سرو که اسباب جوانی همه داریبا ما به جفا پنجه مینداز که پیریم
اوحدی
****
انگار در این همهمه تنها ماندم
از وصف تمام عاشقان جا ماندم
در حسرت آن نگاه زیبا و قشنگ
صد حیف که از جوانی ام وا ماندم
شعر دلنشین جوانی
شباب عمر عجب با شتاب میگذرد
به دین شتاب خدایا شباب میگذرد
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقی
شتاب کن که جهان با شتاب میگذرد
****
مرا ز هجر تو امید زندگانی کو؟در آرزوی توام، لذّت جوانی کو؟
خواجوی کرمانی
****
سحرگه به راهی یکی پیـــــر دیــدم
سوی خاک خم گشته از ناتوانی
بگفتم : چه گم کردهای اندرین راه؟
بگفتا: جــوانی، جـوانی، جــوانی
تو جوانمرد و دولت تو جوان
می به بخت تو نوجوان آمد
گل دگر ره به گلستان آمد
واره باغ و بوستان آمد
شعر پر طرفدار برای جوانی
مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری
به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را
پروین اعتصامی
***
عمر از کف رایگانی می رود
کودکی رفت و جوانی می رود
این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی می رود
****
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
که زندگانی ده روزه زندگانی نیست
به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمار
شراب تلخ کم از آب زندگانی نیست
ز شرم موی سفیدست هوشیاری من
وگرنه نشئه مستی کم از جوانی نیست
جدا بود شکر و شیر، همچو روغن و آب
درین زمانه که آثار مهربانی نیست
ز صبح صادق پیری چه فیض خواهم برد؟
مرا که بهره به جز غفلت از جوانی نیست
برون میار سر از زیر بال خود صائب
که تنگنای فلک جای پرفشانی نیست
صائب تبریزی