متن و جملات

شعر بلند در مورد مادر

یکی دیگه از کارایی که میشه برای خاص کردن یک هدیه علی الخصوص هدیه روز مادر انجام داد، نوشتن نامه دست نویس و یا یک صفحه شعر است که میتواند ان روز را در خاطره ها ثبت نماید. شعر بلند درمورد مادر را روی کارت پستال خود نوشته و به مادر خود دهید تا این هدیه را مقداری خاص تر نمایید.

چند شعر زیبای بلند برای مادر عزیز و مهربان از شاعران مختلف

وای بر من، ای خدا

آن دلربا آن مهربان دستان

آن دم گرم و دل بی خار و بی پایان

وز برایم، وای سرد است، وای سرد است

مادر ای مادر، باز مادر باز آن عشق الهی باز آن آغوش گرم جاودانی

چه می بینم خدایا باورم نیست هنوز

گرمی آغوش مادر دست های پر چروک و گرم مادر

بوسه های آتشینش حرف های دلنشینش

نیست دیگر از برایم

هزاران وای بر من

پیکرش سرد است نازنین مادر هم سرد است

علی اکبر ثابتیان

****

لای لائی و ترنم های ناز مادرم

آن نوازش های پر لطف و صفا

و آن نوای دلنشین و مهرانگیز او

خفتن رویائی او در برم

آرمیدن، در آغوش پر از مهر او

خاطراتی دور و عطرآگین

شعله ای پر نور ز مهر مادری

همان گونه در قلب ودر احساس من

خوشه پروین وار

در آسمان عشق

سو سو می زند

قطره های اشک آن دلسوخته

آتشی در سینه ام افروخته

صبر

ایمان

شکیبائی

و مهر

جملگی را از کتاب عشق

سطر اندر سطر، چه زیبا

همچو استادی به من آموخته

****

ای آن که تویی صبور خانه ، مادر

ای شمع تویی فروغ خانه ، مادر

ای عطر تو عطر هر بهار است ، مادر

وای (وی) مهر تو در حد کمال است ، مادر

ای نام تو ملک ،چه بی ریایی ، مادر

هم شاه غم و ملک وفایی ، مادر

ای آن که بهشت بود تو را ، ای مادر

کآن وعده ی اوست ، خدا ، تورا ای مادر

ای افضل و ای سرور و ای شاه کلیدم ، مادر

زآن لحظه ی کودکی تویی امیدم ، مادر

ای خواب تو بی خواب شده ، هر شب و روز

زآن لحظه خدا تو را صدا زد ، مادر

این نام تو ، نام توست زآن روز نخست

زآن دم همه مبهوت ثنایت ، مادر

مادر ای یکدانه وتنهاترین غم خوارمن

از من عاشق تربه من دیوانه و بیمارمن

وصف تو نتوان به صدها دفترودیوان نوشت

ای که وصفت روز و شبهاتا ابددرکارمن

پروراندی جان من بارنجهای بی شمار

کی شود قربانیت این جان بی مقدارمن

خرج کردی عمر خود را تا بروید جان من

من به لطفت زنده ام ای ابرباران دارمن

شرح لطفت درازل افسانه ای ننوشته بود

جان به قربان تو ای زیباترین پندارمن

قصهٌ ننوشتۀ مهرو وفاراخوانده ای

ای که مهرت تاابددرسینهٌ تبدارمن

درد هایم دردتو رنجم همه درجان تو

ای به دردم مرحم و ای مخزن اسرارمن

هستیم هست ازتو و نامم زتو نامی گرفت

سبز می باشم ز توای سبزی افکارمن

سالهای عمرت افزون ازهزاران سال باد

سالهای عمرمن قربانیت ای یارمن

شعر بلند در مورد مادر

کاشکی می‌شد بهت بگم؛ چقدر صدات‌و دوست دارم
چقدر مث بچگی‌هام؛ لالایی‌هات‌و دوست دارمسادگی‌هات‌و دوست دارم، خستگی‌هات‌و دوست دارم
چادر نماز و زیر لب، خدا خدات‌و‌ دوست دارمکاشکی رو تاقچه دلت آینه و شمعدون می‌شدم
تو دشت ابری چشات، یه قطره بارون می‌شدمکاشکی می‌شد یه دشت گل برات لالایی بخونم
یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونملالایی لا لا لا لا…

بخواب که می‌خوام تو چشات ستاره‌هام‌و بشمارم
پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم

دنیا اگه خوب، اگه بد، با تو برام دیدنیه
باغ گل‌های اطلسی، با تو برام چیدنیه

مجموعه شعر بلند در مورد مادر

جوانى سر از رأى مادر بتافت
دل دردمندش به آذر بتافتچو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که اى سست مهر فراموش عهدنه در مهد نیروى حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود؟تو آنى کزان یک مگس رنجه‌اى
که امروز سالار و سرپنجه‌اى…چه پوشیده چشمى ببینى که راه
نداند همى وقت رفتن ز چاه

تو گر شکر کردى که با دیده‌اى
وگرنه تو هم چشم پوشیده‌اى

****

شد صفحه روزگار تیره

تا دفتر من گشود مادر

از هستی من، نشانه ای نیست

خود بودن من چه بود، مادر

ناموخت مرا زمانه درسی

رندانه ام آزمود، مادر

من در یتیم و گردش چرخ

از دست توام ربود مادر

در دامن روزگارم افکند

از دامن خود چه زود مادر

حالیست مرا که گفتی نیست

گریم همه رود رود مادر

هر روز سپهر سفله داغی

بر داغ دلم فزود مادر

از اختر من شدست گویی

دریای فلک کبود مادر

این ابر منم کز آتش دل

بر چرخ شدم چو دود، مادر

با من همه بخت در ستیزاست

من خاستم، او غنود، مادر

ابریشم بخت من تهی گشت

یکباره ز تار و پود، مادر

این کودک درد آشنا را

ایکاش نزاده بود، مادر

شعریست که در غم تو، فرزند

با خون جگر سرود مادر

شعر بلند در مورد مادر

مادر اون چشاتو قربون
هر چی عشقه تو چشاته

مهر تو تموم نمیشه
آخه چشمه حیاته!

اشعار زیبا در مورد مادر

از تو می پرسم، ای اهورا

چیست سرمایه رستگاری؟

میرسد پاسخ از آسمان ها

… دین خود رابه مادر ادا کن!

… ای گرانمایه مادر

جان فدای صفای شما باد

با شما از سَر و زَر چه گویم

هستی من فدای شما باد!

با شما، صحبت از «من» خطا رفت

من که باشم؟ بقای شما باد!

فریدون مشیری

****

وای بر من، ای خدا
آن دلربا آن مهربان دستان
آن دم گرم و دل بی خار و بی پایان
وز برایم، وای سرد است، وای سرد است
مادر ای مادر، باز مادر باز آن عشق الهی باز آن آغوش گرم جاودانی
چه می‌بینم خدایا باورم نیست هنوز
گرمی آغوش مادر دست‌های پر چروک و گرم مادر
بوسه‌های آتشینش حرف‌های دلنشینش
نیست دیگر از برایم
هزاران وای بر من
پیکرش سرد است نازنین مادر هم سرد استعلی اکبر ثابتیان

****

مادر اي معنی ایثار
تو گل باغ خدایی

توی روزگار غربت
با غم دل آشنایی

شعر بلند در مورد مادر

مادر یعنی زندگی ،

مادر یعنی عشق ،

مادر یعنی مهر ،

مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت ، اشک میریزه ،

با خنده هات می خنده ،

مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر لبخندت ، زندگی میکنه ،

مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت و به تو میگه ؛ پیر بشی مادر ، درد و بلات به جونم…

مادر یعنی اون فرشته ای که صبح که خوابی آروم میز صبحونه رو میچینه تا وقتی بلند شدی زندگی رو لمس کنی ،

مادر یعنی اون فرشته ای که شبایی که غم داری یا مریضی تا صب بالا سرت می شینه و نگرانه ،

مادر یعنی اون فرشته ای ، که وقتی موقع کار میگی خسته شدم ، با اینکه پاهاش درد میکنه میگه تو بشین مادر من انجام میدم ،

مادر یعنی اون فرشته ای که هیچ وقت باور نمیکنی مرض بشه یا پیر بشه ، چون همیشه و توی هر حالتی به روت لبخند میزنه ،

مادر یعنی اون فرشته ای که طاقت دیدن اشکاش رو نداری …

مادر یعنی همه زندگی …

شعر بلند زیبا در مورد مادر

مادر ای جان و روانم

ای که سرشارترین مهر خدایی

مهر سرشارِ تو رابا چه همانند کنم من که ندانم…

آن که بیش از همه ی دریافت تو خوبی

خدا بود

چون به تو داد بسی ویژگی ویژه خودرا

چون خدا مهر فراوان به تو داده

مهر در یک دلِ چون چشمه جوشان به تو داده

هیچ چیزی به جهان نیست چو تو مادر خوبم

چون خدا زایش فرزند تو را داد

آفریداری و پروردن و شیدایی بی چند تو را داد

بهترین غنچه لبخند تو را داد

چون خدا ویژگی ویژه خود رابه تو داده ست

کجا این من کم مایه توانم سخنی از تو بگویم؟

مهدی سلحشوری

شعر بلند در مورد مادر

دستت را هیزم و طناب بریده و زخمی کرده است

قدت را نشاء و خرمن کوبی خم نموده است

حتی یک لحظه در دنیا نیاسودی

عمرت در گشتن و دویدن در جنگل و صحرا تمام شده است

لالالالا، به قربان تن خسته ات

فدای بوی پیراهن مادرم بشوم

به فدایت که مرا در گهواره تاب می دادی

به فدایت که شب ها برایم نمی خوابیدی

برایم تا صبح لالایی می خواندی

به فدایت که برایم آرزوها داشتی

لالا، به فدایت که دلم پر از حسرت و آرزوست

بدون تو دنیا برایم زندان است

به فدایت که کوله باری از هیزم بر پشتت نهادی

به فدایت که دستانت پینه بسته است

یا مشغول نشاء و یا به دنبال دام ها روانه بودی

لالا، چشمم پر از اشک است، به فدایت

تو خوشی دنیای من بودی

خورشید، حتی گوشه دل تو نمی شود

بهار، نیز بنفشه دستانت نخواهد شد

اگر تمام خوشی های دنیا برای من باشد

هرگز ارزش خوابیدن در آغوش گرم مادر را نخواهد داشت

لالا، به فدای غمخوار خودم

به فدایش که اکنون تنش بیمار و رنجور است.

****

ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد تیز مشتاب و چندین مکوش

ستمگر چرا گشتی ای ماهروی
همه رازها پیش مادر بگوی

گر از تور دارد ز مادر نژاد
هم از تخم شاهی نپیچد ز داد

شعر بلند در مورد مادر

آتشی افروخته در قلب من،

بوسه های ناز و بی همتای تو

نیست آهنگی،

به زیبائی لالائی مهر انگیز تو

پس بمان ای مادرم،

ای هدهد صهبای من

تا اوج فرداها،

تا فتح شهر عشق

تا انتهای فصل

تا بارش باران

محمد جوکار

شعر زیبا در وصف مادر

نگر به موسی عمران که از بر مادر
به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

****

خبر تازه‌ای نیست
مادرم شاعر غمگینی بود
مرا که از شیر گرفت
به شعر سپرد

حسن اسماعیل زاده

****

مادر ای جان و روانم

ای که سرشارترین مهر خدایی

مهر سرشارِ تو رابا چه همانند کنم من که ندانم…

آن که بیش از همه ی دریافت تو خوبی

خدا بود

چون به تو داد بسی ویژگی ویژه خودرا

چون خدا مهر فراوان به تو داده

مهر در یک دلِ چون چشمه جوشان به تو داده

هیچ چیزی به جهان نیست چو تو مادر خوبم

چون خدا زایش فرزند تو را داد

آفریداری و پروردن و شیدایی بی چند تو را داد

بهترین غنچه لبخند تو را داد

چون خدا ویژگی ویژه خود رابه تو داده ست

کجا این من کم مایه توانم سخنی از تو بگویم؟

مهدی سلحشوری

شعر عاشقانه برای مادر

دستت را هیزم و طناب بریده و زخمی کرده است

قدت را نشاء و خرمن کوبی خم نموده است

حتی یک لحظه در دنیا نیاسودی

عمرت در گشتن و دویدن در جنگل و صحرا تمام شده است

لالالالا، به قربان تن خسته ات

فدای بوی پیراهن مادرم بشوم

به فدایت که مرا در گهواره تاب می دادی

به فدایت که شب ها برایم نمی خوابیدی

برایم تا صبح لالایی می خواندی

به فدایت که برایم آرزوها داشتی

لالا، به فدایت که دلم پر از حسرت و آرزوست

بدون تو دنیا برایم زندان است

به فدایت که کوله باری از هیزم بر پشتت نهادی

به فدایت که دستانت پینه بسته است

یا مشغول نشاء و یا به دنبال دام ها روانه بودی

لالا، چشمم پر از اشک است، به فدایت

تو خوشی دنیای من بودی

خورشید، حتی گوشه دل تو نمی شود

بهار، نیز بنفشه دستانت نخواهد شد

اگر تمام خوشی های دنیا برای من باشد

هرگز ارزش خوابیدن در آغوش گرم مادر را نخواهد داشت

لالا، به فدای غمخوار خودم

به فدایش که اکنون تنش بیمار و رنجور است.

شعر بلند در مورد مادر

من زاده شدم به عشق مادر

پرورده شدم به عشق مادر

در دامن او شدم چنین نور

پیوسته شدم به عشق مادر

بوی تن او بهار هر فصل

بشکفته شدم به عشق مادر

تعلیم نمودیم بیاموز

وارسته شدم به عشق مادر

از رنج زمان عبور دادی

نی خسته شدم به عشق مادر

آموخت مرا صبور باشم

دل بسته شدم به عشق مادر…

جعفر جعفری

****

هر بار گریه می‌کنم
و انگار
جمله‌ای را گم کرده‌ام
دلتنگی‌ها هیچ وقت راه دوری نمی‌روند
مثل شانه‌های مادر
که هر بار گریه کردم
لرزید…
هر بار گریه کردم
که قرار بود
چیزی نگویم

امیرمحمد مصطفی زاده

****

زنم از دیده بر دل روی مادر

منم مست کمان ابروی مادر

گل از خجلت نقابی بر رخش زد

چو آمد عطر مشکین بوی مادر

ز رنج بی حد و این خرمن غم

سپیدی خیمه زد بر موی مادر

به پروازم به دشت آرزوها

روم از بیکران ها سوی مادر

بسی آواره گشتم سوی هر کوی

ندیدم خوش تر از این خوی مادر

هزاران روی و لعل لب چه خواهم

چو دارم روی این دل جوی مادر…

رامین امید

اشعار عاشقانه بلند و زیبا برای مادر عزیز

هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
شیشه عطرم شکسته بود
حیاط پر از بوی خدا شده بود
ستاره‌ام – درشت و درخشان-
روبه رویم پشت به دیوار،
سر بر گریبان برده بود
و من در آغوش ماه
برای همیشه به خواب رفته بودم
با گونه خیس و کبود سیزده سالگی‌ام
که جای آخرین بوسه مادرم بودحسین پناهی

****

شعر بلند در مورد مادر

مادرم ای بهتر از فصل بهار

مادرم روشن تر از هر چشمه سار

مادرم ای عطر ناب زندگی

مادرم ای شعله ی بخشندگی

مادرم ای حوری هفت آسمان

مادرم ای نام خوب و جاودان

مادرم ای حس خوب عاشقی

مادرم خوشتر ز عطر رازقی

مادرم ای مایه آرامشم

مادرم ای واژه آسایشم

مادرم ای جاودان در قلب من

مادرم ای صاحب این جسم و تن

مادرم می خواهمت تا فصل دور

مادرم پاینده باشی پر غرور

مادرم روزت مبارک ناز من

****

گاهی دلم هیچ چیز نمی‌خواهد
جز گپ ریز ریز با مادرم
هی من حرف بزنم
هی او چای تازه دم بریزد
هی چای‌ام سرد بشود
هی دلم گرم
آنجا که چای‌ات سرد می‌شود
و دلت گرم
خانه مادر است

نسرین بهجتی

****

آهسته باز از بغل پلّه‌ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش‌هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می‌خورد
هر کنج خانه صحنه‌ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرمهر روز می‌گذشت از این زیر پلّه‌ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می‌رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله‌دار
او فکر بچّه‌هاست
هرجا شده هویج هم امروز می‌خرد
بیچاره پیرزن، همه برف است کوچه‌هااو از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب در آید از در یک خانه فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته‌ای‌ست، سزاوار احترام:تبریز ما! به دور نمای قدیم شهر
در «باغ بیشه» خانه مردی است باخدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
اینجا به داد ناله مظلوم می‌رسند
اینجا کفیل خرج موکّل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در، باز و سفره، پهن
بر سفره اش چه گرسنه‌ها سیر می‌شوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من استانصاف می‌دهم که پدر رادمرد بود
با آن همه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مرد، روزی یکسال خود نداشت
اما قطارهای پُر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله‌های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغنه، او نمرده، می‌شنوم من صدای او
با بچه‌ها هنوز سر و کلّه می‌زند
ناهید، لال شو
بیژن، برو کنار
کفگیر بی‌صدا
دارد برای ناخوش خود آش می‌پزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
امّا ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف‌ها برای تو مادر نمی‌شود.پس این که بود؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد،
در نصفه‌های شب.
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیک‌های صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا،‌
راز و نیاز داشت
نه، او نمرده است.

شعر زیبای احساسی برای تشکر از مادر

مادرم ای بهتر از فصل بهار

مادرم روشن تر از هر چشمه سار

مادرم ای عطر ناب زندگی

مادرم ای شعله ی بخشندگی

مادرم ای حوری هفت آسمان

مادرم ای نام خوب و جاودان

مادرم ای حس خوب عاشقی

مادرم خوشتر ز عطر رازقی

مادرم ای مایه آرامشم

مادرم ای واژه آسایشم

مادرم ای جاودان در قلب من

مادرم ای صاحب این جسم و تن

مادرم می خواهمت تا فصل دور

مادرم پاینده باشی پر غرور

مادرم روزت مبارک ناز من

****

نه او نمرده است که من زنده‌ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می‌شود خموش
آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»

او با ترانه‌های محلّی که می‌سرود
با قصه‌های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من بساز و نَوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت
وانگه به اشک‌های خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی

او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
امّا پسر چه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امید دیگران
یک‌روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.

در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می‌گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره یاسین چکید
مادر به خاک رفت.

آن شب پدر به خواب من آمد، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آنجا که زندگی، ‌ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر، که بدرقه‌اش می‌کند به گور
یک قطره اشک، مُزد همه زجرهای او
اما خلاص می‌شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.

آینده بود و قصه بی‌مادری من
ناگاه ضجه‌ای که به هم زد سکوت مرگ
من می‌دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می‌کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو

می‌آمدیم و کله من گیج و مَنگ بود
انگار جیوه در دل من آب می‌کنند
پیچیده صحنه‌های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می‌گریختند
می‌گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
می‌آمد و به مغز من آهسته می‌خلید:
تنها شدی پسر.

باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی‌گذارمت ای بینوا پسر
می‌خواستم به خنده درآیم ز اشتباه
امّا خیال بود
ای وای مادرم

محمدحسین شهریار

شعر بلند در مورد مادر

تاج از فرق فلک برداشتن

جاودان آن تاج بر سر داشتن

در بهشت آرزو ، ره یافتن

هر نفس شهدی به ساغر داشتن

روز در انواع نعمت ها و ناز

شب بتی چون ماه در بر داشتن

صبح از بام جهان چون آفتاب

روی گیتی را منور داشتن

شامگه چون ماهِ رویا آفرین

ناز بر افلاک اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلک

بال در بال کبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمانی یافتن

شوکت و فر سکندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن

ملک هستی را مسخر داشتن

بر تو ارزانی که ما را خوش تر است

لذت یک لحظه مادر داشتن !

متون جالب و زیبا در رابطه با مادر

مادر! گناه زندگیم را به من ببخش
زیرا اگر گناه من این بود، از تو بودهرگز نخواستم که ترا سرزنش کنم
اما ترا به راستی از زادن چه سود؟در دل مگو که از تو و رنج تو آگهم
هرگز مرا چنانکه خودستی گمان مدار…دردم یکی نبود که زودش دوا کنی
آن به که دل نبندی ازین پس به کار من مادر! من آن امید ز کف رفته توام
کز هر چه بگذری، نتوانی بدو رسید…مادر! من آن امید ز کف رفته توام
درد مرا مپرس و گناه مرا ببخش…مادر! تو بی گناهی و من نیز بی گناه
اما سزای هستی ما، در کنار ماستاز یکدگر رمیده و بیگانه مانده ایم
وین درد، درد زندگی و روزگار ماست

 

نادر نادرپور

****

مادر بهشت من همه آغوش گرم تست

گویی سرم هنوز به بالین نرم تست

پیوسته در هوای تو چشمم به جستجوست

هرلحظه با خیال تو جانم به گفتگوست

در خواب و خیال همه با توام هنوز

تنهائیم مباد که تیره است بی تو روز

دائم حریم قدس تو احساس می کنم

احساس قدس آن دم انفاس می کنم

موسیقی بهشت همانا صدای تست

گوش دلم به زمزمه لای لای تست

مادر به قصه های تو می خفت غصه ها

می رفت چشم و گوش به دنبال قصه ها

با شادیت نبود غمی را مجال ایست

امّا به گریه تو هم آفاق می گریست

صد قصه عشق بودی و می خواندمت مدام

رفتیّ و ماند قصه صد عشق ناتمام

ای سینه داشته سپر هر بلای من

اکنون بکن شفاعت من با خدای من

امروز هستیم به امید دعای توست

فردا کلید باغ بهشتم رضای توست

این راز آن حدیث که نقل از پیمبر است

جنت نهاده زیر قدم های مادر است

محمدحسین شهریار

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
خرید آنتی ویروس