شعر برای نوشتن یادگاری
در این پست مجموعه ای از بهترین شعر برای نوشتن یادگاری را براتون آوردیم. که از این متنها برای نوشتن یادگاری استفاده کنید.
شعری زیبا برای یادگاری
به تو نزدیکم
چون تنی برهنه به چاقو
چون درختی دست نخورده
به یادگاری
قلبی در من است که فقط
تو آن را می بینی.
***
تخته سنگ یادگاری ها امشب
دلش برای تن نوشته هایش کوچک شده
***
به تو نزدیکم
چون تنی برهنه به چاقو
چون درختی دست نخورده
به یادگاری
قلبی در من است که فقط
تو آن را می بینی
***
درد می کشم ، درد
هم تلخ است هم ارزان ، هم گیراییش بالاست
هم اینکه تابلو نمی شوم و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد ناباب نبود ، اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود که
ماندنی نیست ، همین !
***
وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای
یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را
***
وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای
یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را
***
می نویسم یادگاری
تا بماند روزگاری
گر نبودم روزگاری
این بماند یادگاری
باشه پیشم یادگاری
اون نگاهت که حروم شد
تویه لحظه جدایی
یه بهار ناتموم شد
باشه چشمات مال آفتاب
من شب سیاه دردم
رسیدی روزی به خورشید
برسون سلام سردم
***
استاد گفت فعل رفتنو صرف كن
گفتم: رفتم، رفتي، رفت
ساكت شدم، خنديدم، ولي خنده ام تلخ شد
استاد داد زد خب بعد؟
گفتم: رفت رفت رفت
شعر در مورد عکس یادگاری
دیروز یادگاری هایت همدم من شدند
و به حرف های نگفته من گوش دادند و برایم دلسوزی کردند.
البته به روش خودشان که همان سکوت تکراری بود
و یادآوری خاطرات با تو بودن.
دستنوشته ات را می بوسیدم و گریه می کردم
تخته سنگ یادگاری ها امشب
دلش برای تن نوشته هایش کوچک شده
***
خنده ی تلخ
ک عکاس
پس از سیب گرفت
یادگاریست
که آدم سر عشقش دارد
شعر کوتاه در مورد یادگاری
شاعر که شدم
نردبانی بلند بر می دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه
می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم
***
تخته سنگ یادگاری ها امشب
دلش برای تن نوشته هایش کوچک شده
برای آمدنت
صَف كشيدهاَند،
چراغهای خيابان حتی!
***
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
***
تخته سنگ یادگاری ها امشب
دلش برای تن نوشته هایش کوچک شده
***
دست های تو
یادگاری هایی شگفت انگیزند
از سکونت ماه بر خاک
وقتی زندگی تاریک می شود
به دست های تو فکر می کنم
وقتی کارها گره می خورند
درها باز نمی شوند
به دست های تو فکر می کنم
***
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
بانو
عاشق کفش های بندی هستم
حداقل ایناها رفتنت را دقیقه ای به تاخیر می اندازند
***
دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
شعری زیبا برای یادگار
در شبی طوفانی
به خانه ات یورش آوردند
و هر آنچه یادگاری از عشق ما بود
به تاراج بردند
***
ماه امشب عروس می شود
نارنجزارها پشت معبر سفیدرود دیوانه می کنند
شبگردهای بهاری را
تخته سنگ یادگاری ها
امشب دلش برای تن نوشته هایش کوچک شده.
تن لخت شالیزار تشنه ی دل آوازهای دخترکان خواب،
شالیها را چرت می زند.
قورباغه های آوازه خوان ترانه ای مبهم را زمزمه می کنند.
نسیم بهار که میان سبزینه های برگ ها طنازی می کند،
رازی در دل دارد.
من هم در بغچه ام رازی دارم
در شبی طوفانی
به خانه ات یورش آوردند
و هر آنچه یادگاری از عشق ما بود
به تاراج بردند
***
خنده ی تلخ
ک عکاس
پس از سیب گرفت
یادگاریست
که آدم سر عشقش دارد
***
گــوشهـایـــم را مــی گیـــرم
چـشـم هــایــم را مــی بـنــدم
زبـانــم را گـاز مـی گیـــرم
ولــی حریـــف افکـــارم نـمـــی شــوم
بانو ، دلتنـگـــــــــم !!!
***
کنون رؤیای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
به ساق هر درختش یادگاری ها
***
با دوست عشق زیباست،
با یار بی قراری
از دوست درد ماند،
از یار یادگاری..!
کنون رؤیای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
به ساق هر درختش یادگاری ها
***
من رای میدهم…
.
.
.
.
…به کسے که قول دهد تمام خیابان های این شهر و خاطرههایش را عوض کند…!!
***
دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
***
کنار بالشم یک قاب عکسی از تو افتاده
امان از خاطرات دردناک یادگاری ها
چی برام مونده از تو
فقط یه نامه یادگاری
توئی که با من غریبی،
تویی که دوستم نداری
چی ازم مونده به جز غم،
که اونم حبسه توسینه
که ازت یه یادگاره،
دیگه حتی چشمام نمی بینه
***
مثل عکس رخ مهتاب
که افتاده در آب
در دلم هستی و
بین ِمن و تو
فاصله هاست
***
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری
***
عاقبت گر عمری باشد ماندگار
میگذارم این سخن را یادگار
مینویسم روی کوه بیستون
زنده باد یاران خوب روزگار
شعر در مورد یادگار پدر
گاهی دلم می خواهد بدانی حال من چگونه است.
بدانی چطور دلتنگت می شوم.
اما بدان که من همیشه حال تو را می دانم!!
می دانم قرار نبود که بیایی و چه زیبا می شود،
کسی وقتی بیاید که قرار نیست…!!
دلم که برایت تنگ می شود
به عکس های یادگاری مان نگاه می کنم
و هر لحظه تو را نفس می کشم.
راستی آن چیزی را که چند سال پیش بردی، کجاست؟
اینگونه نگاهم نکن، دلم را می گویم..!
ای از رخ دوست یادگاری
یا معتمدی و یا شفایی
***
تو آمدی و ساده ترین سلام را
همراه یادگاری هایت کردی و با پاک ترین
لبخند وجودم را به اسارت گرفتی
تو آمدی و عمیق ترین نگاه را
از میان چشمان دریایی ات بر ساحل قلبم نشاندی
و زیباترین خاطرات را زنده کردی
تو آمدی و گرمی حضوری خورشید وار را
بر طلوع آرزوهایم هک کردی…
***
از اون همه روزای عاشقونه
از اون همه حرفای بی بهونه
چی مونده جز این همه یادگاری
انگشتر و اتاق و قاب خالی
هق هق گریه هایه من صدایم
سرخیه چشمان ترم گواهم
نگاه نازنینتو ندارم
نیستی که من دلو برات بیارم
از مترسکي سوال کردم: آيا از ماندن در اين مزرعه بيزار نشده اي؟
پاسخم داد و گفت:در ترساندن ديگران لذتي بياد مانديست پس من از کار خود راضي هستم و هرگز از ان بيزار نمي شوم
اندکي انديشيدم و سپس گفتم: راست گفتي من نيز چنين لذتي را تجربه کرده بودم.
گفت:تو اشتباه ميکني. زيرا کسي نمي تواند چنين لذتي را ببرد مگر آنکه درونش از کاه پر شده باشد.
“جبران خليل جبران”
***
دو بوسی یادگاری داد ما را
دو می می داد پیش از دیده با هم
***
در گوشه ی دنج
یکی از همین روزهایی که رنگین کمان دلتنگی تــــــو
بر سقف آن خودنمایی می کند،
زانو در بغل گرفته ام
و سر بر سنگفرش های جادویی نگاه یادگاری تــــــــو ،
بر این قاب، خاطره می سایم….
حریر خوشبوی چشمان تـــــــو را
بر تنم رخت میکنم
و سراپا هوش میشوم
برای چشیدن طعم کودکانه ی واژه های ناب تـــــــو…
***
بهار از دکه من حله گیرد
شکوفه باشد از من یادگاری
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
***
گاهی وقتها کمی خودخواه بودن چیز بدی نیست.
اگر دیگران را عادت بدهی که همیشه آب میوه ی مانده
ته دستگاه آب میوه گیری سهم تو باشد
یا کتلت زیادی برشته شده،
یا بدمزه ترین آب نبات مانده در ظرف شکلات
یا هر چیزی که دیگران دوستش ندارند؛
به مرور این می شود سلیقه ات، می شود سهمت!
هیچ کس هم نمی گوید:”آه چه موجود فداکار و دیگر دوستی”.
بد نیست گاهی برای خودت
بهترین و خنک ترین نوشابه ها را باز کنی.
چرا سهم تو نرم ترین بالش نباشد
یا بهترین یادگاری از سفر،
یا سرگل غذا یا حتی ساعتی از برنامه ی دلخواه تلویزیونی؟
گاهی باید مثل ملکه ها رفتار کرد
***
بخواهم یادگاری از تو، لیکن
خیال است اینکه بدهی یادگاری
***
آه سهراب
زندگی دارد لب طاقچه عادت
از یادم میرود….
***
دنیای قشنگی نیست
آدمهامثل رود خانه ها جاری اند
زلال که باشی سنگهایت را میبیند برمیدارند
و نشانه میگیرند درست به سمت خودت!!!
می توانستیم
دوباره عکسی به یادگار بگیریم
اگر
از قاب بیرون می امدی…
***
وقتی قرار است بروی، دل دل نکن …
منتظر نمان
هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند.
وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای
یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را …
یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم
و باران هایی که بر سرمان بارید
و چراغ قرمز هایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم
شعر یادگاری برای دوست
به غم شادم ازان، کاندر فراقت
ندارم از تو جز غم یادگاری
***
می گویند قسمت نیست
حکمت است
خدایا من معنی قسمت و حکمت را نمی دانم
اما تو معنی طاقت را می دانی !!
مگـــــه نـــــــه؟؟؟
***
به هر وقت از سخن های حکیمان
به رویش بر ببینم یادگاری