شعر باران
زیباترین و خاص ترین احساسات شاعرانه رو میشه تو شعر باران پیدا کرد به همین دلیل ما این پست رو آماده کردیم تا شما بتونید این اشعار زیبا رو بخونید و تو روزای بارونی تو صفحاتتون تو شبکه های اجتماعی از این اشعار استفاده کنید یا برای عزیزانتون ارسال کنید
شعر باران
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمراز دیده گر سرشک چو باران چکد رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمراین یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است
دریاب کار ما که نه پیداست کار عمرتا کی می صبوح و شکرخواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمردی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمراندیشه از محیط فنا نیست هر که را
بر نقطه دهان تو باشد مدار عمردر هر طرف ز خیل حوادث کمینگهیست
زان رو عنان گسسته دواند سوار عمربی عمر زندهام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمرحافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش ماند از قلمت یادگار عمرحافظ
****
تارهای بی کوک و کمان باد ولنگار
باران را گو بی آهنگ ببار
غبارآلوده از جهان تصویری واژگونه در آبگینه بی قرارباران را گو بی مقصود ببار
لبخند بی صدای صد هزار حباب در فرارباران را گو به ریشخند ببار
چون تارها کشیده و کمان کش باد آزمودهتر شود
و نجوای بی کوک به ملال انجامد
باران را رها کن و خاک را بگذار تا با همه گلویش سبز بخواند
باران را اکنون گو بازیگوشانه بباراحمد شاملو
****
ﺑﻌﻀﻲ وﻗﺘﺎ ﻛﻪ ﻣﻴﺎي ﺳﺮ روي ﺷﻮﻧﻢ ﻣﻴﺬاري
ﺗـﻤﻮم ﻏﺼـﻪﻫﺎ رو از دل ﻣـﻦ ﺑـﺮ ﻣـﻲداري
اﻣﺎ اﻳﻦ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﺧﻮاﺑﻪ، ﺧﻮاب ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮه
وﻗﺖ ﺑـﻴﺪاري ﺑـﺎزم ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه
ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه
خوشا هر باغ را، بارانی از سبز
خوشا هر دشت را، دامانی از سبز
برای هر دریچه، سهمی از نور
لب هر پنجره، گلدانی از سبزقیصر امین پور
شعر در مورد باران
خيلي وقته ديگه بارون نزده
رنگ عشق به اين خيابون نزده
خيلي وقته ابري پرپر نشده
دل آسمون سبك تر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توي سينه ي منه
ابر چشمام پر اشكه اي خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده
قلبم از دوري تو بد جوري دلتنگ شده
بعد تو هيچ چيزي دوست داشتني نيست
كوه غصه از دلم رفتني نيست
حرف عشق تو رو من با كي بگم؟
همه حرفها كه آخه گفتني نيست
خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده
قلبم از دوري تو بدجوري دلتنگ شده
****
اشک و باران با هم از روی نگاهش می چکند
او سرش را می برد پایین… خیابانِ شلوغ
عابران مانند باران در زمین گم میشوند
او فقط می ماند و چندین خیابانِ شلوغ
او فقط می ماند و دنیایی از دلواپسی
با غمی بر شانه اش سنگین… خیابانِ شلوغ
( نجمه زارع)
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شدآب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شدکس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شدلعلی از کان مروت برنیامد سال هاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شدشهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شدگوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
کس به میدان درنمی آید سواران را چه شدصد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شدزهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شدحافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شدحافظ
****
چترم را
کنار ایستگاهی در مه
جا گذاشته ام
خیس و خسته آمده ام
و حالا
شاعر که نه،
بارانم!
( نجوا رستگار)
پیامک باران
دلم باران سرد صبح پاییزی
هوس دارد…
که نم نم می رسد از راه و
عاشق می شود شهری …
شیوا الله وردی
****
مثل باران بهاری که نمی گوید کی
بی خبر در بزن و سرزده از راه برس
****
وای ؛ باران باران
شیشه ی پنجره را بَاران شست.
از دل من اما ،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پرمرغان نگاهم را شست.
«حمید مصدق»
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند
بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران كه می بارد شما را تر كند
****
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شستواژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشتزندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون”است.
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را
گرمی لانه لکلک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغسهراب سپهری
اشعار بارانی
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد
با همه مردم شهر، زير باران بايد رفت
دوست را، زير باران بايد ديد
عشق را، زير باران بايد جستسهراب سپهری
شعر باران
آه ، باز هم باران …
باران که می بارد دلت را محکم بچسب
زیر باران دل به اشاره ای می رود …
****
بر نیمکت شکسته ای در باران
در دست تو چتر بسته ای در باران
باران باران باران باران باران
تنها تنها نشسته ای در بارانجلیل صفربیگی
****
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند
بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران كه می بارد شما را تر كند
من نمیگویم درین عالم
گرم پو، تابنده، هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران
مثل مروارید باش
شعر بلند باران
دلم لک زده
برای یک بار هم شده باران که میبارد
تو در خیالم که نه در کنارم باشی
****
حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت میدارمشوریدهوار و پریشان باریدن
بر خزهها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب، بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردنحکایت بارانی بیقرار است
این گونه که من دوستت میدارممحمد شمس لنگرودی
****
آنقدر “باورت” دارم
که “اگر” در “کویر” بگویی
“باران” هست
به “حرمت” صدایت
“خیس” می شوم
****
گر ز باران ابر آزاری
سپهی را کند سپر داری
نگذارد که تیر آن باران
بر سپه بارد و سپه داران
****
شعر: دیشب باران قرار با پنجره داشت
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک… چکار با پنجره داشت؟
شعر باران سهراب سپهری
بزن باران که امشب مست مستم
حکایت نامه عشقم رو بستم
بزن سازی بر آن چشمان مستش
بزن تا قیامت با تو هستم
گاهی ممکن است یادت برود
دانههایت را کجا کاشتهای
باران به تو خواهد گفت
بگذار تا ببارد
****
یک حس عجیب ، یک غزل ، بارانی
غمهای بزرگ یک بغل ، بارانی
هر روز به روی ریل بی تابی ها
درگیر هزار و یک شتل ، بارانی
از کودکیش چقدر دور است اما
عاشق شدنش چه بی محل ، بارانی
ای کوچه ی خاطرات ، من هم بازی
گرگم به هوا ، اتل متل ، بارانی
یک ظهر صدای شیشه ی همسایه
با شیطنت حسن کچل ، بارانی
بعد از گذر تمام آنها امروز
آلوده به ذهن مبتذل ، بارانی
****
باران بهانه ای بود که زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی …
کاش نه کوچه انتها داشت نه باران بند می آمد …
****
دلتنگ توام دراین شب بارانی
از عشق تو در دلم شده طوفانی
یک روز اگر نبینمت می میرم
این فاصله ها می کشدم می دانی؟
شعر قدم زدن زیر بارون
مي توان در قاب خيس پنجره
چك چك آواز باران را شنيد
مي توان دلتنگي يك ابر را
در بلور قطره ها بر شيشه ديد
مي توان لبريز شد از قطره ها
مهربان و بي ريا و ساده بود
مي توان با واژه هاي تازه تر
مثل ابري شعر باران را سرود
مي توان در زير باران گام زد
لحظه هاي تازه اي آغاز كرد
پاك شد در چشمه هاي آسمان
زير باران تا خدا پرواز كرد.
****
می زند آهسته باران
تق و تق بر روی شیشه
می نشیند روی خانه
باز هم مثل همیشه
من کنار شیشه هستم
می زند باران صدایم
می نشیند توی ایوان
شعر می خواند برایم
شعرهایش خوب و زیبا
مثل لالایی مادر
می نویسم شعر او را
با مدادم توی دفتر
****
برای چشمهایم
نماز باران بخوان
بغض کرده
ابری ست
اما نمیبارد
****
چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فکر را خاطره را زير باران بايد برد
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد ديد
عشق را زير باران بايد جست
هر کجا هستم٬باشم
آسمان مال من است
پنجره٬فکر٬هوا٬عشق
زمين مال من است
چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
****
یک فنجان یادت کافی ست
تا باران بند نیاید …
تا صبح ،پشت پنجره بنشیند
و انگشتش را
جلوی دهانش بگیرد رو به گنجشک ها , که هیس !
آرام بگیرید
اینجا کسی توی فنجانش
ماه را
دارد هنوز …
معصومه صابر
شعر نوی باران
بریز ای نم نم باران دلم خون شد ز تنهایی
اسیر دردم ای باران چرا دردم نمی کاهی؟
ببار ای قطره ی مرهم، زبانم تشنگی دارد
به این دل خسته عاشق که او هم عالمی دارد
****
شعر / فصل باران
چتر سفيد و قرمز
زرد و بنفش و آبي
مثل شكوفه هاي
سيب و به وگلابي
روي سربچه هاست
تو راه كودكستان
تو فصل پاييز شده
مدرسه ها گلستان
بارون مياد جَرجَر
تو كوچه و خيابون
شر شر آب مي خونه
رسيده فصل بارون
****
وقتی بارون می* یاد خیس می* شن آجرا تو كوچه* ها
می* پیچه توی كوچه خیال ما، بوی خاطره* ها
خدای بارون تو آسمون، درست می* كنه رنگین* كمون
كبوترها بال و پرزنون پرمی* كشن سوی آسمون
خدای بارون تو آسمون درست می* كنه رنگین* كمون
وای، باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟حمید مصدق
شعر کوتاه احساسی باران
چقدر این دوستداشتنهای بیدلیل
خوب استمثل همین باران بیسوال
که هی میبارد
که هی اتفاقاً آرام و شمرده شمرده
میباردسیدعلی صالحی
***
باران می خواهم …
آنقدر شدید که من و تنهاییم را با خودش بشوید و ببرد
****
چترهای آسمانیمان را باز کنیم
خدا میبارد بر کوه
ابرها بر شانههای کوه سنگینی میکنند
آنان را تا نزد آلاچیقهای خود راه دهیم
دارد باران میبارد