اشعار عاشقانه سعدی
بهترین و شیرینترین شعرهای عاشقانه پارسی، اشعار عاشقانه سعدی هستند که آن را در این پست برای شما عزیزان قرار دادیم. از همراهی شما سپاسگزاریم.
گزیده غزلیات عاشقانه سعدی
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من نمیکنیدل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منیدیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
****
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درتجرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برتجای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرتراه آه سحر از شوق نمییارم داد
تا نباید که بشوراند خواب سحرت
****
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشمتو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشمخویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشمهرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشمهرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشمگر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشممن چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشمگر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشمنه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
اشعار کوتاه و عاشقانه سعدی
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمیدانی ای گل سیراب
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
****
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خونخوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
****
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبحرویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
وه که گر من باز بینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را
اشعار دوبیتی رمانتیک و عاشقانه سعدی
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم
وز رستنی نبینی بر گور من گیاهیسعدی به هر چه آید گردن بنه که شاید
پیش که داد خواهی از دست پادشاهی
****
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیمسعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
****
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما راعلاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
مرا مپرس که چونی! به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی! به هر لقب که تو خوانیتو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی؟
****
عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکیآزمودم درد و داغ عشق باری صد هزار
همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی
اشعار تک بیتی ناب و پرمعنی سعدی
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازای سالی
برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان
بگذار تا ببینم که که میزند به تیرم
****
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
****
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
اگر مراد نیابم بقدر وسع بکوشم
جماعتی که نظر را حرام می گویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
اشعار عاشقانه سعدی برای پروفایل
شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
****
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
****
آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
****
مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست
وگر کنند ملامت نه بر من تنهاست
****
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
اشعار عاشقانه سعدی برای ولنتاین
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
****
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
****
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
****
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهای؟
اشعار زیبا و کوتاه سعدی
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیستخالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
****
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هستروا بود که چنین بیحساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
****
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
چشم بد از روی تو دور ای صنمروی مپوشان که بهشتی بود
هر که ببیند چو تو حور ای صنم
****
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن به از آن که ببندی و نپاییدوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
****
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
زیباترین اشعار سعدی درباره زندگی
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن، فرصت شمار امروز را
****
منه دل بر سرای عمر، سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
****
ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین می نمود
کی گمان بردم که شهد آلوده زهر ناب داشت
سعدی گر آسمان بشکر پرورد ترا
چون می کشد به زهر ندارد تفضلی
بهترین اشعار پرمعنی سعدی
گاوان و خران بار بردار
به ز آدمیان مردم آزار
***
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
****
امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان