اشعار عارفانه | مجموعه زیباترین اشعار عارفانه و عاشقانه

در این پست مجموعه ای از اشعار عارفانه | مجموعه زیباترین اشعار عارفانه و عاشقانه برای دوست داران ادبیات غنی و زیبای فارسی گردآوری شده است.
زیباترین اشعار عارفانه و عاشقانه
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
****
وصف رخسار تو را دیدم و دلدار شدم
من به هر آینه ای در پیِ دیدار شدم
((من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم زیبای تو را دیدم و بیمار شدم))
فکر من جز به در خانه ی تو راه نرود
از خیال تو منِ مجنون وب یکار شدم
مهر تو در دل این فرد حقیر می ماند
من به هرمهری به جز مهر تو بیزار شدم
من به وِرد وبه دعا وُ به نماز سحری
به غم دوری تو (عارف) دلدار شدم
عارف همدانی
****
در منزل غم فگنده مفرش ماییم
وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم
عالم چو ستم کند ستمکش ماییم
دست خوش روزگار ناخوش ماییم
هر چه شکفتم تو ندیدی مرا
رفتی و افسوس نچیدی مراماندم و پژمرده شدم ریختم
تا که به دامان تو آویختمدامن خود را متکان ای عزیز
این منم ای دوست به خاکم مریزوای مرا ساده سپردی به باد
حیف که نشناخته بردی ز یادهمسفر بادم از آن پس مدام
میگذرم بی خبر از بام و شاممی رسم اما به تو روزی دگر
پنجره را باز گذاری اگر
اشعار عارفانه حافظ
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند / باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی / آن شب قدر که این تازه براتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد / اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود / که ز بند غم ایام نجاتم دادند
****
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
****
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
اشعار تک بیتی عارفانه
خوشا بر حال مهمانی که با بسیاری نعمت
دلش با نعمت دیدار صاحبخانه میسازد…
هادی رنجی
****
حدیث عشق نگردد کهن که سال به سال
بهار حسن تو گـــــلهای تازهتر دارد…….
صادق سرمد
****
آن را که به زلــف تــــــو دل آویخته باشــــد
گر ملک جهانش رود از دست٬ غمی نیست
غمام همدانی
جام جهان نماست ضمیر منیر دوســت
اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است؟
حافظ
****
ربوده مهری چو ذره تابم٬ ز آفتابی در اضطرابم
که گر فروغش به کوه افتد٬ ز بیقراری در آید از پا
مشتاق اصفهانی
اشعار عارفانه برای استوری
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج بغیر خود مگردان ما را
****
گر ما خطا کنیم، عطای تو بی حد است
نومیدی از عطای تو، حد خطای ماست
****
یا رب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دلی بیدار ده
دل سیر نگرددت ز بیدادگری
چشم آب نگرددت، چو در من نگری
این طرفه که دوست تر ز جانت دارم
با آن که ز صد هزار دشمن بتری
اشعار عارفانه و احساسی دلنشین
تا کسی رخ ننماید، نبرد دل ز کسی
دلبر ما، دل ما برد و به ما رخ ننمود
****
طعنه بر ما مزن ای دوست که خود معترفیم
دف زنان بر سر بازار به رسوایی خویش
****
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد؟
می باید این نصیحت، کردن به دل سِتانان
بهترین تک بیتیهای عارفانه
آفاق را گردیدهام، مهر بُتان ورزیدهام
بسیار خوبان دیدهام، امّا تو چیز دیگری
امیر خسرو دهلوی
****
چیست از این خوبتر در همه آفاق، کار
دوست به نزدیک دوست، یار به نزدیک یار
ابوسعید ابولخیر
***
چون گل چیده که در آب نگه میدارند
عکس رخسار تو در دیده پر نم دارم
***
کسی نمانده دگر تا به تیغ ِ ناز کُشی
مگر که زنده کنی مرده را و باز کُشی