متن در مورد چشم خمار

در مورد چشم خمار که یک اصطلاح در ادبیات میباشد متن ها و شعرهای زیادی گفته شده که در ذیل توجه شما را به آن جلب میکنیم.
متن و جملات زیبا در مورد چشم خمار
من را همان دو چشم خمار تو کافیست که پگاهان که از خواب بلند می شوم، چشمان خمار تو را بنگرم و شب ها به هنگام خواب با آن چشمان خمار تو سر را بر بالین بگذارم. دیگر چه آرزویی بیشتر از این می توان انتظار داشت که چشمان خمار تو را در اختیار داشت.
****
جفت چشم خمار یار گاهی کاری با دل یک فرد می کنند که با همان نگاه اول هوش را از چشمان وی می ربایند. به گونه ای که با هیچ چیز دیگری نمی توان آتیش این عشق بی نظیر را خاموش کرد. چشمان خمار یار نیرویی دارند که هر کسی را مجذوب خود می کنند. یک نیروی جذب فوق العاده که در هیچ نیروی کششی وجود نخواهد داشت.
****
من در جهان ندانم
جز چَشم پُر خمارش …
“مولانا”
من و این چَشمِ خُمارِ دوره گرد
محوِ نقاشیِ لبخندِ توایم….
متن زیبا در مورد چشم خمار کشیده
در پیله ی خود
غرق خیالم
در سیر دو چشمان خمارم…
****
شب ست و چشمِ مستِ تو به اوج می برد مرا
چگونه دل رها شود زدستِ این خمارها..#فرشته_خدابنده
وقتی به چشمان خمار تو می نگرم، همان لحظه دوست دارم تا دنیا متوقف شود و ساعت ها و روزها و سال ها همین گونه به چشمان تو بنگرم و عشق و عاشقی را در آن ها به روح و روان خودم تزریق کنم.
****
تو آمدی جانم به زندگی من و ندانستی که چه نیرویی در صورت خویش داری که من را این گونه جذب تو کرده است. آن دو چشم خماری که روی صورت تو خودنمایی می کنند، هوش را از سر هر عاقلی می ربایند و اینک من با تمام غرور مردانگی ام اعتراف می کنم که همان دو چشم خمار بوده اند که قلب من را دیوانه خود کرده اند. حالا دیگر آتیش قلب من را دیگر نمی توان با هیچ چیزی خاموش کرد.
متن عاشقانه در مورد چشم خمار همسر
نیرویی که در چشمان خمار تو وجود دارند، بی گمان در هیچ چیز دیگری وجود نخواهد داشت. حتی بزرگترین آهنربا های جهان هم نمی توانند نیروی کششی بیشتری از چشمان سیاه و خمار تو داشته باشند. چشمان تو کاری کرده اند که من را غرق زیبایی خود ساخته اند تا من و تو هم اینک یکی شویم.
****
میکشد
چشم تو ما را به خمار،
ای ساقی…
“سلمان ساوجی”
****
عمریست ندیدهایم گلزار ترا
وان نرگس پرخمار خمار ترا
پنهانشدهای ز خلق مانند وفا
دیریست ندیدهایم رخسار ترا#حضرت_مولانا
دیدن چشمان خمار یار تنها چیزی است که در عین حال که می تواند برای یک نفر زهر باشد، می تواند برای وی هم به عنوان پادزهری ظاهر گردد. با دیدن اولیه به آن دل هر کسی را بیمار می سازد و در عین حال می تواند با دیداری مجدد بیماری وی را درمان سازد.
****
هر چقدر از وصف آن چشم خمار تو گویم، باز هم کم است. شاعر بیچاره چه می داند که آن چشمان تو با من چه کرده اند. زیبایی آن ها در هیچ شعر و کلمه و توصیفی نمی گنجند. بی گمان اگر همان شاعر هم در برابر چشمان خمار تو می ایستاد بی هیچ شک و تردیدی درجا سر جای خود جان به جان آفرین پهن زمین می شد.
شعر در مورد چشم خمار
چشمان خمار خود ببند و بگذر
گرباز بود به پا کند فتنه و شر
آتش زده ای به خرمن هستی ما
مردیم زبس زدیم آژیر خطر
زلفان پریشانت پریشان خاطرم کرده
چشمان خمار تو مرا شاعرم کرده
****
به آیه آیه چشم خمار تو سوگند
پس از نگاه خرابت شراب نازل شد
****
تا به چشمان خمار تو دلم بند زدم
دردرون قفس تنگ دلم هلهله شد
گوشه چشم تو و رقص لب سرخابی
شورشی در سرم افکند و به دل ولوله شد
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ماراه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابتبه یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
چشمان همیشه خمار
می برد هوش از سرم جادوی چشمان خمار
پشت مژگانت دلم را باز زندان میکند
****
از من درباره عشق و عاشقی نپرسید. چرا که من هر چقدر از زیبایی و قدرت جذب دو چشم خمار یار بگویم، کسی باور نمی کند. تنها کسی می فهمد که من چه چیزی می گویم که دو چشم خمار و سیاه یار را دیده باشد.
****
بازهم تشنه دیدارم اگر برگردی
چشمهای تو خریدارم اگر برگردی
از دم صبح غزل تا دل این تنگ غروب
ذکر نام تو شود کارم اگر برگردی
باز با حرمت چشمان تو من از دل شب
تا سحر یکسره بیدارم اگر برگردی
****
اگر توانستی دو دقیقه به چشمان مشکی خمار یار نگاه کنی و باز هم عاقلانه تصمیم بگیری، تو هیچ گاه عاشق نخواهی شد. عاشق حقیقی کسی است که با اولین نگاه به آن چشمان سیاه و خمارگونه درونش متحیر و دلش آشوب می گردد.
****
در پیله ی خود
غرق خیالم
در سیر دو چشمان خمارم…
پیاله خون چشم خمار یار
چه کسی گفته است که با یک نگاه نمی توان عاشق شد؟!!!! اگر به دو چشم خمار و مشکی یار هم نگاه کند، باز هم همین نظر را خواهد داشت؟!!!! بی گمان این گونه نخواهد بود. نگریستن به چشمان خمار یار عقل هر عاقلی را می گیرد. دل هر فردی را دگرگون می سازد و هر بیماری را زنده می سازد.
بی هیچ اغراقی باید اعتراف کرد که من در به در و آواره آن چشم خمارت شده ام که دل من را با خود به نوک قله ها بالا برده است. طرز نگریستن با آن چشمان سیاه و زیبایت به گونه ای در دل من نشسته است که هر صبح و شامگاه پنجره اتاقم را باز نگه داشته ام تا رفتن و آمدن تو را پشت پنجره ها زیر باران آسمانی خدا بنگرم.
****
چشمان خمار تو دل شیدای من را دیوانه خود ساخته اند. من آن مجنونی ام که با دیدن یک جفت چشم خمار مشکی، هوش از سرم پریده است و با زل زدن در چشم هایش کل جسمم خشک زده است و اینک در فراغ یار روزی هزار مرتبه تصویر زیبای آن دو چشم زیبای خمارگونه یار را به پس پرده نقاشی می کشم.
****
جمعه ها شرح دلم یک غزل کوتاه است
که ردیفش همه دلتنگ تو ام می آید
****
چشمان خمار تو با دل من کاری کرده اند که روز و شب بر فراغ دیدار تو به آسمان و زمین فریاد بر می آورم و دیدار مجدد تو را خواستارم. کی شود روزی آید و باری دیگر به آن چشمان تو زل بزنم و عشق را در آن ها به عینه لمس کنم؟!!!
متن چشمان زیبای خمار
وقتی به چشمان خمار تو می نگرم، همان لحظه دوست دارم تا دنیا متوقف شود و ساعت ها و روزها و سال ها همین گونه به چشمان تو بنگرم و عشق و عاشقی را در آن ها به روح و روان خودم تزریق کنم.
****
آن چشمان خمار تو دیدن دارند. من به فدای آن چشم خمار تو شوم که اگر آن چشمان نبودند، بی گمان هیچ شاعری نبود که شعری زیبا بسراید و هیچ عاشقی نبود که عاشق آن ها گردد. چشم تو با دل من به گونه ای بازی کرده است که هر شب و روز به یاد تو هستم.
****
مات و مبهوت مانده ام که دو چشم خمار چگونه می توانند این همه گیرایی و کارایی از خود داشته باشند که کل جسم و جان من را بیمار دیدار خود سازند؟!!!!
****
تصویر چشمان خمار تو را باید قاب گرفت و آن را همیشه بالای سرم نگه دارم تا بتوانم هر لحظه و هر پاسی از شبانه روز با دیدن چشمان زیبایت روز و روزگار بگذرانم.
****
تیزی چشمان خمار یار از تیزی شمشیر هم برنده تر هستند و به گونه ای زیبا و دلربا هستند که هر کسی را شیفته خود می سازند.
متن چشمان خمار رنگی
هر چقدر از وصف آن چشم خمار تو گویم، باز هم کم است. شاعر بیچاره چه می داند که آن چشمان تو با من چه کرده اند. زیبایی آن ها در هیچ شعر و کلمه و توصیفی نمی گنجند. بی گمان اگر همان شاعر هم در برابر چشمان خمار تو می ایستاد بی هیچ شک و تردیدی درجا سر جای خود جان به جان آفرین پهن زمین می شد
****
چشم خمار، نوید کسی می دهد که با آمدنش در زندگیم روح و روان من را تحت شعاع زیبایی های خود قرار داده است. وقتی به آن چشمان خمار می نگری، دیگر نمی دانی کیستی و کجایی و چه می کنی؟!!!! فقط می دانی که باید خود را غرق در زیبایی های آن کنی و همین گونه زل بزنی به چشمایش.
****
چشم خمار تو در پس پرده آن مژه های بلند و مشکی ات هوش را از سر من ربوده اند و اینک من مانده ام با سویدای دلم چه کنم؟ لحظه لحظه زیبایی آن دو چشم خمارت پیش روی من است و با دل من بازی می کنند.
وقتی برای اولین بار به آن چشمان خمار تو نگریستم، رعشه به کل بدنم افتاد و به گونه ای غرق در زیبایی های آن شدم که هیچ غواصی را یارای نجات دادن من نبود.
متن در مورد چشم خمار، موی مشکی، صورت گرد و زیبا
اگر بگویم که دوای این دل بیمار من را دیدن آن دو چشم خمار تنها می توانند، درمان سازند، چیز گزافی نگفته ام. عشق را می توان در همان دو چشم به نظاره نشست و دید که چه شور و شعفی در آن نگاه های پر از عشق و سرور وجود دارند.
***
برای توصیف آن دو چشم خمارت دست به گریبان بهترین شعرای عصر شده ام. هیچ کس نتوانستند حتی گوشه ای از زیبایی های تو را در قالب شعر و شعر سرایی توصیف نمایند. چشمان خمار تو انگار گونه ای دیگر از زیبایی های خلقت هستند که خداوند در صورت تو قرار داده است تا دل عاشق و بیمار من را مجذوب خود کند.
****
هیچ دانی که با چشمان سیاه و خمارت طبیب این دل بیمار من گشته ای و جسم و جان بی جانم را با قدرت چشمانت پر از عشق و امید به زندگی کرده ای؟!!!