شعر ناب عاشقانه
گاهی عاشقانه رها رو نمیشه با متن و نثر بیان کرد فقط باید از شعر ناب عاشقانه استفاده کرد تا مفهوم و منظور و عمق عشق بیان بشه. در این مجموعه منتخب اثار بزرگان ادبیات رو در کنار هم آوردیم تا شما بتونید راحت تر ابراز عشق کنید به مخاطبتون.
شعر ناب عاشقانه
حلالم کن اگر روزی گرفتار دلت بودم ……
نفهمیدم که خوش بودی و تنها مشکلت بودم
تو قاب عکس این دنیا فقط چشم تو را دیدم
حلالم کن اگه هر شب تو افکار تو چرخیدم
خودت هر روز میگفتی که از تنهائی بیزاری
بگو این لحن دلگیرو هنوز در خاطرت داری
گلوم سر شاره از بغضه،یه بغض تلخ و پژمرده
یه موسیقی پر درده از یه آهنگساز سر خورده
هوای خونمون سرده گلامون سخت بیمارن
چشام رو قاب عکس تو تگرگ اشک میبارن..؟؟
****
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با سد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
وحشی بافقی
****
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی
شروع وسوسه انگیز شعر ناب منیمن آن سکوت شکسته در آسمان توام
و تو درآمد دنیا و آفتاب منیچقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها
تویی که نقطه ی پایان اضطراب منیبرای زندگی ی بی جواب و تکراری
به موقع آمدی و بهترین جواب منیروان در اوج خیالم چو رود می مانی
همیشه جاری و مانا در عمق خواب منینفس پس از گذرت از حساب می افتد
و تو دلیل نفس های بی حساب منیرها مکن غزلم را همیشه با من باش
که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی
یا چشم بپوش
از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
فاضل نظری
شعر ناب عاشقانه برای همسر و عشق زندگی
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
****
با هر که به غیر از غمتوفاصله دارم
با من بنشین با تودلی یک دله دارم
سر میرود از دست همه ی حوصله ي من
یعنی که برای تو فقط حوصله دارم
عشق یعنی در میان صدهزاران مثنوی
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند“فاضل نظری”
****
چمدان دستِ تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است
اشعار عاشقانه مولانا
می شود امشب میان ِ لحظه های عاشقی
دست در دستان ِ من ، دعوت به یک رقصم کنی
امشب از لبهای خود جای شراب ِ قرمزی
مرده ام ، شاید که شد با بوسه ای “هستم” کنی!
****
گر شاخهها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان، تو چیزی دیگری
****
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهیست که اول من مسکین کردمتو که از صورت حال دل ما بیخبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردمای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردمتو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردمعهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردممن که روی از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بمانی فردمراست خواهی تو مرا شیفته میگردانی
گرد عالم به چنین روز نه من میگردمخاک نعلین توای دوست نمییارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردمروز دیوان جزا دست من و دامن تو
تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردمسعدی
****
اگر می خواهید برای ایجاد آشتی در جهان
کاری انجام دهید،
به خانه تان بروید
و خانواده تان را دوست بدارید.
ترانه عاشقانه با ریتمی دلنشین
پشت دیوار کج فاصله ها پنهانیم
غربت دل را به خدا میدانیم
اگرچه دوریم ز هم با همه ی خاطره ها
به امید خبری تازه ز هم می مانیم
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست”
هوشنگ ابتهاج
****
دلبسته به یک ثانیه دیدارِتو بودم
این عمرکه بی حوصله ناچارِتوبودم
تونازترین حادثه در زندگی من
من شاخ ترین عاشق بی عارِتوبودم
تاآخرِ بی حوصلگی شعرنوشتم
هرشب که توخوابیدی وبیدارِتوبودم
هرثانیه آتش زده ام پیرهنم را
من ریزَعلیِ سخت فداکارِتوبودم
هرفتنه که کردی تو، مراحصرنمودند
من موسویِ خسته زِ افکارِتوبودم
بارایت یک فاجعه رفتی و دریغا
یک عمر غریبانه گرفتارِتوبودم
توشاه ترین پهلویِ حادثه بودی
من فاطمیِ خسته زِ دربارِ توبودم
ای کاش فراموش شود بینِ من وتو
آن فاصله ای را که بدهکارِتوبودم
****
از چشم و دل مپرس که
در اولین نگاه شد
چشم من، خراب دل
و دل، خراب چشم
صائب تبریزی
باز امشب غزلی كنج دلم زندانی است
آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است
هيچ كسی تلخی لبخند مرا درک نكرد
های های دل ديوانه ی من پنهانی است
جملات و شعرهای عاشقانه زیبا
شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند؟
احمد طیبی
****
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادیخوبی و کرم را چو نکو بنیادی
ای دنیا را ز تو هزار آزادی
****
هر وقت دودݪ بــودے
هر وقت نمیدونستــے چے
خوبـہ چـہ بـد ؛
چشمــاتو ببند
یہ نفس عمیق بڪش؛
خودتو رها ڪن،
بسپـار بــہ خدا
بذار جواب سوالتو
توو قلبت جاری کنه
****
به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم“شفیعی کدکنی”
****
فاش می گویم و
از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و
از هر دو جهان آزادم
حافظ
شعرهای عاشقانه و احساسی
صدایم کن،نگاهم کن، که عشقت کرده ویرانم
دو چشمان قشنگت ، آتشی افکنده بر جانم
تو ای مه روی زیبایم ، بکش دست نوازش را
که همچون بره آهویی ، دوچشمت کرده حیرانم
اگر عالم همه پرخار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بیکار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد
****
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادیز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشتر
تو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادیچه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادیتویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادیز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادیبه سر بلندتای سرو که در شب زمینکن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادیبه کرانههای معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادیهوشنگ ابتهاج
****
مشام ِ من لبریز تو
مگر بهاری
نفس در نفس
سبز و سرخ می روید
در سینه ام
گل
****
صدایم کن، نگاهم کن، که عشقت کرده ویرانم
دو چشمان قشنگت، آتشی افکنده بر جانم
تو ای مه روی زیبایم، بکش دست نوازش را
که همچون بره آهویی، دو چشمت کرده حیرانم
شعر عاشقانه مولانا
من سردم و سردم ، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا راجان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ست
با گرمترین پرتو خورشید بیارااز دیده بر آنم همه را جز تو برانم
پاکیزه کنم پیش رخت آینه ها رامن برکه ی آرام و تو پوینده نسیمی
دریاب ز من لذت تسلیم و رضا راگر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا راهر لحظه که گل بشکفد آن لحظه بهار است
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها رامی خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا رااز باده اگر مستی جاوید بخواهی
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا
سیمین بهبهانی
****
عشق
چیز عجیبے ستوقتے از من
دیڪتاتورے مے سازد ، زود رنج
ڪه تنها تو را
انحصارے مے خواهداز تو
نازڪ دلے
ڪه اشڪ مرا
تاب نمے آورد …عشق چیز عجیبے نیست
شاید
اما
من و تو
عجیب …
عاشق شده ایم !
****
ای نگاهت از شب باغ نظر، شیرازتردیگران نازند و تو از نازنینان، نازترچنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیستچنگی از تو چنگتر، یا سازی از تو سازترقصه گیسویت از امواج تحریر قمرهم بلند آوازهتر شد، هم بلند آوازترگشتهام دیوان حافظ را، ولی بیتی نداشت
چون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازترچشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشم اندازی از این بازتراز شب جادو عبورم دادی و دیدم نبود
جادویی از سحر چشمان تو پُر اعجازترآن که چشمان مراتر کرد، اندوه تو بود
گر چه چشم عاشقان بوده ست از آغاز، تَرعلیرضا قزوه
****
محترم دار دلم کاین مگس قند پرست
تا هوا خواه تو شد فر همایی دارداز عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارداشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی داردستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی داردنغز گفت آن بت ترسا بچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد
****
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شوهم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
مجموعه شعر عاشقانه جدید
شاملو نیستم
تا آن چنان ڪه او مے توانست
دوست داشتنم را ڪه در فراسوے مرزهاے تنت
از تو وعده ے دیدارے مے خواست
به بند شعر بڪشم
قبانے نیستم
تا با شعرهایم معناے دوست داشتن را تغییر دهم
و پوزش تمامے عاشقانه هایے ڪه در انتظارم هستند را بخواهم
تا به دنبال شعرِ تو بگردم
من فقط شاعرڪے هستم
ڪه اگر غربالے در دست بگیرے از تمامے پرت و پلاهایم
جز یڪ جمله به چیزے نمے رسے
تا با آن چشم در شعر چشمهایت بدوزم و بگویم
دوستت دارم
****
همه را بیازمودم
ز تو خوش ترم نیامد
همه را بیازمودم
ز تو خوش ترم نیامد
****
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم
گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم
“گلم”
که صدایت می کنم
شمعدانی
چه اخمی می کند!
مانده ام “جانم” را
چقدر آهسته بگویمت
که هم تو بشنوی
و هم آب از دل هیچ گنجشکی
تکان نخورد.
عکس نوشته های عاشقانه
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم
***
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شبمرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شبچنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شبدلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شبکجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
محمد علی بهمنی
****
ميشود تنها شويم يک بوسه از چشمت کنم؟
حلقه ي پيوندمان را دزدکي دستت کنم؟
ميشود هر ثانيه نام مرا نجوا کني؟
من بگويم “جان” ولي با بقيه بدتا کني؟
ميشود آغوش تو منزلگه جانم شود!؟
چشم تو جانم بگيرد عشق مهمانم شود؟
ميشود مردم بدانند من چقد ديوانه ام؟
جز تو ديگر هيچ بينم با همه بيگانه ام.؟!
آنقدر ديوانه ام تا هر که ميبيند مرا
آه تلخي ميکشد با خنده ميپرسد چرا؟