شعر عاشقانه طنز + اشعار خنده دار عاشقانه

شعر های جدید و جذاب خنده دار عاشقانه را در اینجا مشاهده کنید. اشعار عاشقانه طنز که می توانید برای هر کسی ارسال کنید.
شعر طنز عشق دروغی
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
می توانی یک نفر را خر کنی
کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی
می شود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی
می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی
خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
وصف جام و باده و ساغر کنی
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی
می شود او عا شق تعریف هات
اندکی لب را اگر ترتر کنی!
نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابرو ی زیور کنی
پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی
روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقه ای دیگر کنی
از دروغت خار گل می گردد و
می شود تقدیم یک بهتر کنی
گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستون ها ی دروغ
***
اول روضه میرسد از راه
قد بلند است و پردهها کوتاهآه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماه
***
از روی کینه نیست
اگر خنجر به سینه ات می زنند !
این مردمان تنها به شرط چاقو دل می برند
شاعر: یاری
مجموعه بهترین اشعار طنز عاشقانه
اول روضه میرسد از راه
قد بلند است و پردهها کوتاهآه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماهبچهی هیأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سیاهمویت از زیر روسری پیداست
دخترِه …، لا اله الا الله!به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراهچشمهایم زبان نمیفهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواهچای دارم میآورم آنور
خواهران عزیز! یا الله!سینی چای داشت میلرزید
میرسیدم کنار تو … ناگاهپا شدی و نسیم چادر تو
برد با خود دل مرا چون کاهوای وقتی که شد زلیخایم
با یکی از برادران همراهیوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه«زاغکی قالب پنیری دید»
و چه راحت گرفت از او روباهمیگریزد و میرود آهو
میکشم من فقط برایش آهآی دنیا! همیشه خرمایت
بر نخیل است و دست ما کوتاهقاسم صرافان
***
الحق و والنصاف که چشمان تو دیوانه کننده است
خندیدن تو لذت پرواز پرنده است
موھای رھایت چون گندم متحرک
در چشم حسود این حرکت خیلی زننده است
شیرینی لبھای تو حلوای ھرنگ است
راه رفتن زیبای تو آھوی رمنده است
انگشت ظرف تو عجب شعبده بازیست
لطفا نزنید دست خیلی شکننده است
آن لعل شکروار شکر خنده نابت
بی جام و سبوه گیچ کند نھشه کننده است
با عقل به تشخصیص پزشکان سرطان زاست
خندیدن تو عامل بیماری قند است
بالای دوچشمت خط ابروی بلندیست
چون لوله گاز کز عسلو عازم ھند است
ایلود به خرمای بنامش جھانیست
خرمای ھلاو پیش تو منسوخ شونده است
لبخند ملیح تو لطیف است ودل انگیز
چون قلقلک روی شکم حاوی خنده است
آن خوس لباس زری و سرمه چشمت
شیرازه بپاشد زه ھم و خیلی کشنده است
لکنت بگرفتم ز تو و دلبری تو
ت ت تنھا غزلی بود که بی قافیه بند است
***
عاشقی شغل مطمئنی نیست
دو سه معشوقه یدک داریمطبق «اصل بقای عشق» اگر
نازنین رفت، روشنک داریم…
اشعار طنز جالب نیمه عاشقانه
بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمی شود ؟!
در دل بی قــــرار من عشق تو شـــر نمی شودگر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمی شودلطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو – سه متر فاصله رفع خطر نمی شودکور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمی شود !اسب خیالِ شعر من می رمد از کنار تو
عشوه ی بیهوده نکن اسب که خر نمی شودهرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمی شودسرو چمان من دگر همدم گل نمی شود
میل چمن نمی کند سیخ جـگر نمی شود !
ماه من شو
قول میدهم
دلت همیشه قرص بماند!
***
شنیدم که لیلی سیهفام بود
ز چاقی حسابی بد اندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش
کمربند بر اِشکَمَش بست سفت
سه ماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال!
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاددل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت: این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت: خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پرده شرم مردم مدر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟
رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربه سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»
***
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
به جز مراسم عقد و عروسی و غیره
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
دروغ میگه طرف خوشکل تر از راستتو این دنیای مرموز مجازی
که نه پیداست کی دزده کی قاضیکه اقدس توش شده ریتا و مهسا
بطول خانم شده مهناز و طنازکامنت و لایک و پست و چسب بینی
تو هر برنامه مجبوری ببینیطرف داره نخ قالی میریسه
کامنت داده ی هفته س انگلیسهطرف بیش از یه سال یار با ماست
میگفت سولماز اسمش شکل پریاستپریشب تازه فهمیدیم عاقاست
کبوتر با کبوتر چیپس با ماستشاعر: ؟
***
گفتم غم تو دارم
گفتا زیاد یا کم؟گفتم زیاد خیلی
گفتا به قدر لیلی؟گفتم فزونتر از آن
گفتا بگو به قرآن؟گفتم چه جای شک است؟
گفت: احتیاط شرط استگفتم دلت ز سنگ است
گفتا نه، مَیل جنگ استگفتم به لب رسیده جانم
گفتا به من چه؟ جانم!گفتم ترَحُّم ات کو
گفتا به من، پول ات کو؟گفتم دلم کباب است
گفتا مرا چه باک است؟!گفتم به من نگاهی
گفتا شما کِیاهی؟گفتم اسیر چشمت
گفتا که اوووف ز دستتگفتم اجازه هست سوالی
گفتا بگو چه خواهی؟گفتم کمی پول قرض
دور شد تا لب مرز…
شعر عاشقانه طنز
مثل بیماری که بالاجبار خوابش میبرد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش میبردمیشمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش میبرددر میان بسترش تا صبح میپیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش میبردجنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش میبردرخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش میبرددردناک است اینکه میگویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش میبردبی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است
مست هم در قصر و هم در غار خوابش میبردتو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش میبردمن کی ام!؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش میبردیا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش میبرددر کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش میبردسر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش میبردیا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش میبردمن به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش میبردوقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش میبردمن در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش میبرد«دوستت دارم» که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش میبردصبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش میبرداصغر عظیمی مهر
***
دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است
شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس
چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی
خری آمد بسوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهی پیش
برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان
زبین این همه خرهای خوشگل یکی کن نشان چون نیست مشکل
خرک از شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه
دو تا پالان خریدند پای عقدش یه افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کتاب خود گشایید وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضایی؟ به عقد این خر خوش تیپ در آیی؟
یکی از حاضرین گفتا به خنده عروس خانم بهر گل چیدین برفته
برای بار سوم خر بپرسید خر خانم سرش یکباره جنبید
خران عرعر کنان شادی نمودند به یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی برای این دو خر در زندگانی
شعر طنز عاشقانه می خواهم
گفته بودم که تو را می خواهم
آری،آری، به خـدا می خواهــم
عاشقــم،جرم من این است فـقط
ذره ای مهر و وفا می خـواهـم
آن قدَر خوشــگل و خوش اطواری
که یکی نه ، دو سه تا می خواهم!چشــم نامحرم اگــر دید تو را
چشمش از کاسه جدا می خواهــم
کاش یــک ذره تـپل تر بــودی
تا بگویم که چرا می خواهـم؟!
بنده از جنـس بـشر بـــیزارم
بلکه یک مرغ دو پا می خواهم!
***
مثل بیماری که بالاجبار خوابش میبرد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش میبردمیشمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش میبرددر میان بسترش تا صبح میپیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش میبردجنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش میبردرخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش میبرددردناک است اینکه میگویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش میبردبی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است
مست هم در قصر و هم در غار خوابش میبردتو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش میبردمن کی ام!؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش میبردیا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش میبرددر کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش میبردسر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش میبردیا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش میبردمن به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش میبردوقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش میبردمن در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش میبرد«دوستت دارم» که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش میبردصبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش میبرداصغر عظیمی مهر
***
با اینکه لب از کلام بستید شما
ساکت سرجایتان نشستید شماامواج نگاهتان دلم را لرزاند
اصلا نکند زلزله هستید شما؟
شعر طنز عاشقانه دختر و پسر
تو نگات شبیه شیشه
عشق من یه تیکه خورشید
عشق تو دویست و شیشه
من نگام دربدر تو
تو حواست پیش بنزه
کاش از اول می دونستم
توی چشمای تو لنزه
تو مال جردنی و من
بچه یه جای آبادم
آره تو end کلاسی
اما من خیلی بی کلاسم
زن من نمی شی اما
می ری دنبال یه حمال
اما چشم به رات می مونم
همه سالو با آبسال
تو شبای بی ستاره
مثل جنگلای دوری
تو موهات خیلی قشنگه
سرتو با چی می شوری؟
خوب می دونم اگه بازم
مانتوی گلی بپوشی
جلو پات نگه می داره
وانت میوه فروشی !!!
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
میتوانی یک نفر را خر کنی
کذب را هنگام فعل مخزنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی
میشود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی
میتوانی گر چه هستی بیسواد
شعرهای خوشگلی از برکنی
خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
وصف جام و باده و ساغر کنی
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی
میشود او عاشق تعریفهایت
اندکی لب را اگر ترتر کنی!
نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابروی زیور کنی
پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی
روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقهای دیگر کنی
از دروغت خار گل میگردد و
میشود تقدیم یک بهتر کنی
گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
***
عشق یعنی اینکه تو باور کنیمی توانی یک نفر را خر کنیکذب را هنگام فعل مخ زنیآنچنان گویی که خود باور کنیبا دروغی جور شد گر امر خیرراست را هرگز مبادا شرکنیعشق همچون طایری توخالی استراست گر در آن رود پنچر کنیمی شود چون موم در دستت اگراز خودت حرف قلمبه در کنیمی توانی گر چه هستی بی سوادشعرهای خوشگلی از برکنیخیز و جهدی کن چو حافظ تا مگروصف جام و باده و ساغر کنیبعد یک مقدار تمرین، کذب محضمی شود جاری چو لب را تر کنیمی شود او عاشق تعریف هاتاندکی لب را اگر ترتر کنی!نزد اختر چون که بنشینی مبادوصف چشم و ابرو ی زیور کنیپیش زیور نیز چون هستی مبادنقل رنگ گیسوی آذر کنیروی هم رفته نباید پیش زنصحبت از معشوقه ای دیگر کنیاز دروغت خار گل می گردد ومی شود تقدیم یک بهتر کنیگر پسر هستی بیابی دخترییا اگر هم دختری، شوهر کنیاینچنین عشقی است عشق پرفروغزندگی روی ستون ها ی دروغ
شعر طنز عاشقانه پیامک لیلی و مجنون
پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرون
بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را
پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت
دعا کن …
دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد
وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد
چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت
شعر طنز پیامک لیلی و مجنوناس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی
پیشنهاد ویژه
***
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
میتوانی یک نفر را خر کنیکذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنیبا دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنیعشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنیمیشود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنیمی توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی:«تن مپوشانید از باد بهار»
نقل قول از شخص پیغمبر کنی«بر سر عشاق گو طوفان ببار»
چتری از اغراق را بر سر کنی«خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر»
وصف جام و باده و ساغر کنیبعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنیمی شود او عاشق تعریف هات
اندکی لب را اگر تر تر کنینزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابروی زیور کنیپیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنیروی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقهای دیگر کنیاز دروغت خار گل میگردد و
میشود تقدیم یک جیگر کنیگر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنیاینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستونهای دروغ…
چشم هایت به خدا مَنشأ هر مُشکل بود
بَه چه سرسبز ؛ چه زیبا؛ چقــد خوشگل بود !
صبح که از خواب بیدار شـدی فهمیدم
مشکل از چَشم که نه کُلُّـهم از ریمِل بود
شعر طنز عاشقانه واسوخت
تعجب می کند یارم ز رفتاری که من دارم
تصور می کند دیوانه ام یاری که من دارم
نه او، هر کس دگر باشد تعجب می کند طبعاً
ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم
همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است
و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم
خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم
ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم
و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:
خودت -یارا!- مرض داری و پنداری که من دارم
همیشه فکر می کردی که من از خویش شک دارم
کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟
چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟
که رفتارم شده مشتق ز افکاری که من دارمکسی دیگر مرا کی می تواند کنترل کردن؟
نباشد دست کس -غیر تو- افساری که من دارمبرایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمی
کنون نقل محافلهاست آماری که من دارم
نه پولم می دهد، نه احترامم پاس می دارد
طلبکار است خود گویی بدهکاری که من دارم
تمام سالمندان از پرستار جوان گویند
ولی صد سال سن دارد پرستاری که من دارم
***
باز شوهر بی بهانه / با ادایی کودکانه
هیکل چون استوانه / میکند غر غر به خانه
یادم آید روز اول/ گردنش کج, دست و پا شل
پیش بابا موش میشد / سرخیش تا گوش میشد
دختری افتاده بودم / مهربان و ساده بودم
نرم و نازک / شاد و چابک
چشمهایم همچو آهو / عطر موهایم چو شب بو
میشنیدم از لب او / حرفهایی همچو جادو؛
من غلام خانه زادت / جان دهم هر دم به یادت
گر نیایی خانه من / میگریزد روحم از تن
بعد از آن گفتار زیبا / خام گشتم من همانجا
شد به پا جشن عروسی / کیک و شام و دیده بوسی
بعد از آن دیگر ندیدم / هرگز آن اوقات بی غم
قسمتم یک مرد جانی / اندکی لوس و روانی
بیاراده همچو یابو! / پرخور و مغرور و پر رو
بشنو از من جان خواهر/ هر که کرد این دوره شوهر
خاک بر سر گشت و حیران /شد پشیمان، شد پشیمان، شد پشیمان
***
خوش خلقی و خشم همزمان یعنی چه؟
بیزاری و عشق توامان یعنی چه؟با رفتن من اگر موافق هستی
پس این بنشین، نرو، بمان، یعنی چه؟
شعر طنز عشق مرده
مُرده هم بیگمان دلی دارد
مثلِ ما «زید» خوشگلی دارد
در کنارِ پریوَشان در قبر
هر شب جمعه محفلی دارد
با «شهین» و «مَهینِ» آن دنیا
روز و شب عیش کاملی دارد
هر زمانی که میشود دلتنگ
لب دریا و ساحلی دارد
مُرده هم آدم است در واقع
رفقای اراذلی دارد!
چون تمامِ مجردان او هم،
در امورش مشاکلی دارد
شام اگر مرغ یا که جوجه نبود
ساندویچ فلافلی دارد
غالباً در حجاب و پوشش خود
مطمئناً مسایلی دارد
نه پلیسی که گیرد او یقهاش
نه محل مَرد جاهلی دارد
ما که بیمسکنیم ! اما او،
خوش به حالش که منزلی دارد!
با رفیقانِ شاعرش هر شب
فاعلاتن مفاعلی دارد!
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
میتوانی یک نفر را خر کنیکذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنیبا دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنیعشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنیمیشود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنیمی توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی:«تن مپوشانید از باد بهار»
نقل قول از شخص پیغمبر کنی«بر سر عشاق گو طوفان ببار»
چتری از اغراق را بر سر کنی«خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر»
وصف جام و باده و ساغر کنیبعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنیمی شود او عاشق تعریف هات
اندکی لب را اگر تر تر کنینزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابروی زیور کنیپیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنیروی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقهای دیگر کنیاز دروغت خار گل میگردد و
میشود تقدیم یک جیگر کنیگر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنیاینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستونهای دروغ…
***
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
دروغ میگه طرف خوشکل تر از راستتو این دنیای مرموز مجازی
که نه پیداست کی دزده کی قاضیکه اقدس توش شده ریتا و مهسا
بطول خانم شده مهناز و طنازکامنت و لایک و پست و چسب بینی
تو هر برنامه مجبوری ببینیطرف داره نخ قالی میریسه
کامنت داده ی هفته س انگلیسهطرف بیش از یه سال یار با ماست
میگفت سولماز اسمش شکل پریاستپریشب تازه فهمیدیم عاقاست
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
شعرهای کوتاه و بلند طنز عاشقانه
دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشتدر پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلامدختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگگفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدرمن که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کاردختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمهدختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصتدر چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!
***
شبی مجنون نوشت از بهر لیلی
الهی که بِـری زیرِ ترِیلی
تعجب میکند یارم ز رفتاری که من دارم
تصور میکند دیوانهام یاری که من دارم
نه او، هر کس دگر باشد تعجب میکند طبعاً
ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم
همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است
و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم
خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم
ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم
و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی
خودت -یارا!- مرض داری و پنداری که من دارم
همیشه فکر میکردی که من از خویش شک دارم
کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟
چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟
که رفتارم شده مشتق ز افکاری که من دارم
کسی دیگر مرا کی میتواند کنترل کردن؟
نباشد دست کس -غیر تو- افساری که من دارم
برایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمی
کنون نقل محافلهاست آماری که من دارم
نه پولم میدهد، نه احترامم پاس میدارد
طلبکار است خود گویی بدهکاری که من دارم
تمام سالمندان از پرستار جوان گویند
ولی صد سال سن دارد پرستاری که من دارم
***
اگر عشق دگر در سر نداری
چه معنی دارد این (last seen recently)؟
***
بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمیشود؟!
در دل بی قرار من عشق تو شر نمیشودگر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمیشودلطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو سه متر فاصله رفع خطر نمیشودکور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمیشوداسب خیالِ شعر من میرمد از کنار تو
عشوه بیهوده نکن اسب که خر نمیشودهرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمیشودسرو چمان من دگر همدم گل نمیشود
میل چمن نمیکند سیخ جگر نمیشودمهدی استاد احمد
***
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ، ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندد ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ بر من
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندد ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
***
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
میتوانی یک نفر را خر کنیکذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنیبا دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنیعشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنیمیشود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنیمی توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی:«تن مپوشانید از باد بهار»
نقل قول از شخص پیغمبر کنی«بر سر عشاق گو طوفان ببار»
چتری از اغراق را بر سر کنی«خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر»
وصف جام و باده و ساغر کنیبعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنیمی شود او عاشق تعریف هات
اندکی لب را اگر تر تر کنینزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابروی زیور کنیپیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنیروی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقهای دیگر کنیاز دروغت خار گل میگردد و
میشود تقدیم یک جیگر کنیگر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنیاینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستونهای دروغ…
بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمیشود؟!
در دل بی قرار من عشق تو شر نمیشودگر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمیشودلطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو سه متر فاصله رفع خطر نمیشودکور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمیشوداسب خیالِ شعر من میرمد از کنار تو
عشوه بیهوده نکن اسب که خر نمیشودهرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمیشودسرو چمان من دگر همدم گل نمیشود
میل چمن نمیکند سیخ جگر نمیشودمهدی استاد احمد
***
گفته بودم که تو را میخواهم
آری،آری، به خدا میخواهمعاشقم،جرم من این است فقط
ذره ای مهر و وفا میخواهمآن قدَر خوشگل و خوش اطواری
که یکی نه، دو سه تا میخواهمچشم نامحرم اگر دید تو را
چشمش از کاسه جدا میخواهمکاش یک ذره تپل تر بودی
تا بگویم که چرا میخواهم؟!بنده از جنس بشر بیزارم
بلکه یک مرغ دو پا میخواهم
***
هر مردی باید یک روزی ازدواج کنه،چون شادی تنها چیز زندگی نیست
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندد ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ، ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میخندیم ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ میخندم ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ !!!
***
بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمیشود؟!
در دل بی قرار من عشق تو شر نمیشودگر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمیشودلطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو سه متر فاصله رفع خطر نمیشودکور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمیشوداسب خیالِ شعر من میرمد از کنار تو
عشوه بیهوده نکن اسب که خر نمیشودهرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمیشودسرو چمان من دگر همدم گل نمیشود
میل چمن نمیکند سیخ جگر نمیشود
***
مردها کاین گریه در فقدان همسر میکنند
بعد مرگ همسر خود، خاک بر سر میکنندخاک گورش را به کیسه، سوی منزل میبرند
دشت داغ سینه ی خود، لاله پرور میکنندچون مجانین! خیره بر دیوار و بر در میشوند
خاک زیر پای خود، از گریه، هی! تر میکنندروز و شب با عکس او، پیوسته صحبت میکنند
دیده را از خون دل، دریای احمر میکننددر میان گریه هاشان، یک نظر با قصد خیر
بر رخ ناهید و مینا و صنوبر میکنندبعدٍ چندی کز وفات جانگداز او گذشت
بابت تسلیّت خود! فکر دیگر میکننددلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال
جانشین بی بدیل یار و همسر میکنندکج نیندیشید فکر همسر دیگر نیَند
از برای بچه هاشان، فکر مادر میکنند
***
گفته بودم که تو را میخواهم
آری،آری، به خدا میخواهمعاشقم،جرم من این است فقط
ذره ای مهر و وفا میخواهمآن قدَر خوشگل و خوش اطواری
که یکی نه، دو سه تا میخواهمچشم نامحرم اگر دید تو را
چشمش از کاسه جدا میخواهمکاش یک ذره تپل تر بودی
تا بگویم که چرا میخواهم؟!بنده از جنس بشر بیزارم
بلکه یک مرغ دو پا میخواهم
من همیشه دستان همسرم را در دستم میگیرم، چون اگه رهاش کنم اون میره خرید
***
باز شوهر بی بهانه
با ادایی کودکانههیکل چون استوانه
میکند غر غر به خانهیادم آید روز اول
گردنش کج, دست و پا شلپیش بابا موش می شد
سرخیش تا گوش می شددختری افتاده بودم
مهربان و ساده بودمنرم و نازک
شاد و چابکچشمهایم همچو آهو
عطر موهایم چو شب بومی شنیدم از لب او
حرفهایی همچو جادو:من غلام خانه زادت
جان دهم هر دم به یادتگر نیایی خانه ی من
می گریزد روحم از تنبعد از آن گفتار زیبا
خام گشتم من همانجاشد به پا جشن عروسی
کیک و شام و دیده بوسیبعد از آن دیگر ندیدم
هرگز آن اوقات بی غمقسمتم یک مرد جانی
اندکی لوس و روانیبی اراده همچو یابو!
پرخور و مغرور و پر روبشنو از من جان خواهر
هر که کرد این دوره شوهرخاک بر سر گشت و حیران
شد پشیمان,شد پشیمان, شد پشیمان
***
اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که میخواهم تورا قد تریلی
دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است
شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس
چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی
***
مُرده هم بیگمان دلی دارد
مثلِ ما «زید» خوشگلی دارددر کنارِ پریوَشان در قبر
هر شب جمعه محفلی داردبا «شهین» و «مَهینِ» آن دنیا
روز و شب عیش کاملی داردهر زمانی که میشود دلتنگ
لب دریا و ساحلی داردمُرده هم آدم است در واقع
رفقای اراذلی داردچون تمامِ مجردان او هم،
در امورش مشاکلی داردشام اگر مرغ یا که جوجه نبود
ساندویچ فلافلی داردغالباً در حجاب و پوشش خود
مطمئناً مسایلی داردنه پلیسی که گیرد او یقهاش
نه محل مَرد جاهلی داردما که بیمسکنیم! اما او،
خوش به حالش که منزلی داردبا رفیقانِ شاعرش هر شب
فاعلاتن مفاعلی دارد
***
رتبه اول کنکور رو نمیخوام
دخترخوشگل و پولدار نمیخوامدوست دارم چتیدنو ولی
جز تو از هیچ کسی pm نمیخوامبی تو من یاهو مسنجر نمیخوام
تو که نیستی سیستمم رو نمیخوامیکی پرسید اگه id یت هک بشه؟
حتی این خیال زشتو نمیخواممن تو رو میخوام، تو رو میخوام
اونا رو نمیخوام
اولی: ببینم برای روز تولد زنت چی براش خریدی؟
دومی: یک گردنبند.
اولی: مگه قرار نبود یه ماشین براش بخری؟
دومی: آخه ماشین بدلی که نمی سازن!
***
داد تغییر شغل و شد شوهر
بعد عمری نبرد مردانه
شد سلحشور آشپزخانه
وز پس عشق نا بهنگامی
از شکوهش نماند جز نامی
ای بسا مردمان که گمنامند
کشته عشق نابهنگامند
عاشق یار دلفروز شدند
نشکفتند و غنچه سوز شدند
نیست در عشق،نام و پول و پله
پسرم بیخودی نکن عجله
شعرهای طنز عشق در دنیای مدرن
گله میکرد ز مجنون لیلی که
شده رابطهمان ایمیلیحیف از آن رابطهی انسانی
که چنین شد که خودت میدانیعشق وقتی بشود دات کامی
حاصلش نیست به جز ناکامینازنین خورده مگر گرگ تو را؟
برده به دات کام و دات ارگ تو را؟بهرت ایمیل زدم بیشترک
جای سابجکت نوشتم به درکبه درک گر دل من غمگین است
به درک گر غم من سنگین استبه درک رابطه گر خورده ترک
قطع آن هم به جهنم به درکآنقدر دلخور از این ایمیلم
که به این رابطه هم بیمیلممرگ لیلی نت و مت را ول کن
همه را جای OK کنسل کنOFF کن کامپیوتر را جانم
یار من باش و ببین من ON اماگرت حرفی و پیغامی هست
روی کاغذ بنویس با دستنامه یک حالت دیگر دارد
خط تو لطف مکرر داردخسته از Font و ز Format شدهام
دلخور از گردلی @ ( ات ) شدهامکرد رپلای به لیلی مجنون
که دلم هست از این سابجکت خونباشه فردا تلفن خواهم کرد
هر چه گفتی که بکن خواهم کردزودتر پیش تو خواهم آمد
هی مرتب به تو سر خواهم زدراست گفتی تو عزیزم لیلی
دیگر از من نرسد ایمیلینامهای پست نمودم بهرت
به امیدی که سر آید قهرت…
***
حرفای گریه دار نمی پسندین
می خواید یه جک بگم کمی بخندین
خوشا به حال اون که تو محلش
هوای عاشقی زده به کلش
کسی که قلبش اتصالی داره
می دونه عاشقی چه حالی داره
با اینکه سخته باز دلنشینه
***
شدم با چت اسیر و مبتلایش
شبا پیغام میدادم برایشبه من میگفت هیجده ساله هستم
تو اسمت را بگو من هاله هستمبگفتم اسم من هم هست فرهاد
زدست عاشقی صد داد و بیدادبگفت هاله زموهای کمندش
کمان ابرو و قد بلندشبگفت چشمان من خیلی فریباست
ز صورت هم نگو البته زیباستندیده عاشق زارش شدم من
اسیرش گشته بیمارش شدم منز بس هرشب به او چت مینمودم
به او من کم کم عادت مینمودمدر او دیدم تمام آرزوهام
که باشد همسر و امید فردامبرای دیدنش بی تاب بودم
ز فکرش بی خور و بی خواب بودمبه خود گفتم که وقت آن رسیده
که بینم چهرهی آن نور دیدهبه او گفتم که قصدم دیدن توست
زمان دیدن و بوییدن توستز رویاروییام او طفره میرفت
هراسان بود اواز دیدنم سختخلاصه راضی اش کردم به اجبار
گرفتم روز بعدش وقت دیداررسید از راه وقت و روز موعود
زدم ازخانه بیرون اندکی زودچودیدم چهره اش قلبم فروریخت
توگویی اژدهایی برمن آویختبه جای هالهی ناز و فریبا
بدیدم زشت رویی بود آنجاندیدم من اثر از قد رعنا
کمان ابرو و چشم فریبامسن تر بود او از مادر من
بشد صد خاک عالم بر سر منز ترس و وحشتم از هوش رفتم
از آن ماتم کده مدهوش رفتمبه خود چون آمدم دیدم که اونیست
دگر آن هاله ی بی چشم ورو نیستبه خود لعنت فرستادم که دیگر
نیابم با چت از بهر خود همسربگفتم سرگذشتم را به راوی
به شعر آورد او هم آنچه بشنیدکه تا گیرند از آن درس عبرت
سرانجامی ندارد قصه چت