متن و جملات

شعر عاشقانه طنز + اشعار خنده دار عاشقانه

شعر های جدید و جذاب خنده دار عاشقانه را در اینجا مشاهده کنید. اشعار عاشقانه طنز که می توانید برای هر کسی ارسال کنید.

شعر طنز عشق دروغی

عشق یعنی اینکه تو باور کنی

می توانی یک نفر را خر کنی

کذب را هنگام فعل مخ زنی

آنچنان گویی که خود باور کنی

با دروغی جور شد گر امر خیر

راست را هرگز مبادا شرکنی

عشق همچون طایری توخالی است

راست گر در آن رود پنچر کنی

می شود چون موم در دستت اگر

از خودت حرف قلمبه در کنی

می توانی گر چه هستی بی سواد

شعرهای خوشگلی از برکنی

خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر

وصف جام و باده و ساغر کنی

بعد یک مقدار تمرین، کذب محض

می شود جاری چو لب را تر کنی

می شود او عا شق تعریف هات

اندکی لب را اگر ترتر کنی!

نزد اختر چون که بنشینی مباد

وصف چشم و ابرو ی زیور کنی

پیش زیور نیز چون هستی مباد

نقل رنگ گیسوی آذر کنی

روی هم رفته نباید پیش زن

صحبت از معشوقه ای دیگر کنی

از دروغت خار گل می گردد و

می شود تقدیم یک بهتر کنی

گر پسر هستی بیابی دختری

یا اگر هم دختری، شوهر کنی

اینچنین عشقی است عشق پرفروغ

زندگی روی ستون ها ی دروغ

***

اول روضه می‌رسد از راه
قد بلند است و پرده‌ها کوتاه

آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماه

***

از روی کینه نیست

اگر خنجر به سینه ات می زنند !

این مردمان تنها به شرط چاقو دل می برند

شاعر: یاری

اشعار عاشقانه طنز

مجموعه بهترین اشعار طنز عاشقانه

اول روضه می‌رسد از راه
قد بلند است و پرده‌ها کوتاهآه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماهبچه‌ی هیأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سیاهمویت از زیر روسری پیداست
دخترِه …، لا اله الا الله!

به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه

چشمهایم زبان نمی‌فهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواه

چای دارم می‌آورم آنور
خواهران عزیز! یا الله!

سینی چای داشت می‌لرزید
می‌رسیدم کنار تو … ناگاه

پا شدی و نسیم چادر تو
برد با خود دل مرا چون کاه

وای وقتی که شد زلیخایم
با یکی از برادران همراه

یوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه

«زاغکی قالب پنیری دید»
و چه راحت گرفت از او روباه

می‌گریزد و می‌رود آهو
می‌کشم من فقط برایش آه

آی دنیا! همیشه خرمایت
بر نخیل است و دست ما کوتاه

قاسم صرافان

***

الحق و والنصاف که چشمان تو دیوانه کننده است

خندیدن تو لذت پرواز پرنده است

موھای رھایت چون گندم متحرک

در چشم حسود این حرکت خیلی زننده است

شیرینی لب‌ھای تو حلوای ھرنگ است

راه رفتن زیبای تو آھوی رمنده است

انگشت ظرف تو عجب شعبده بازیست

لطفا نزنید دست خیلی شکننده است

آن لعل شکروار شکر خنده نابت

بی جام و سبوه گیچ کند نھشه کننده است

با عقل به تشخصیص پزشکان سرطان زاست

خندیدن تو عامل بیماری قند است

بالای دوچشمت خط ابروی بلندیست

چون لوله گاز کز عسلو عازم ھند است

ایلود به خرمای بنامش جھانیست

خرمای ھلاو پیش تو منسوخ شونده است

لبخند ملیح تو لطیف است ودل انگیز

چون قلقلک روی شکم حاوی خنده است

آن خوس لباس زری و سرمه چشمت

شیرازه بپاشد زه ھم و خیلی کشنده است

لکنت بگرفتم ز تو و دلبری تو

ت ت تنھا غزلی بود که بی قافیه بند است

***

عاشقی شغل مطمئنی نیست
دو سه معشوقه یدک داریم

طبق «اصل بقای عشق» اگر
نازنین رفت، روشنک داریم…

اشعار طنز جالب نیمه عاشقانه

 

بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمی شود ؟!
در دل بی قــــرار من عشق تو شـــر نمی شود

گر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمی شود

لطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو – سه متر فاصله رفع خطر نمی شود

کور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمی شود !

اسب خیالِ شعر من می رمد از کنار تو
عشوه ی بیهوده نکن اسب که خر نمی شود

هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمی شود

سرو چمان من دگر همدم گل نمی شود
میل چمن نمی کند سیخ جـگر نمی شود !

اشعار عاشقانه طنز

ماه من شو
قول می‌دهم
دلت همیشه قرص بماند!

***

شنیدم که لیلی سیه‌فام بود

ز چاقی حسابی بد اندام بود

دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش

به لیزر ز رخ برد آثارِ  ریش

کمربند بر اِشکَمَش بست سفت

سه ‌ماهی رژیم غذایی گرفت

چنانش رژیم و کِرِم داد حال!

که شد لاغر و ماه، عین هلال

سپس شاد‌دل سوی مجنون شتافت

ولیکن از او التفاتی نیافت

بگفت: این منم «های»! لیلای تو!

به او گفت: خانم، مزاحم نشو!

مگر خود نداری برادر-پدر؟

برو پرده شرم مردم مدر!

نگاری که از بنده دل برده بود

تپل بود، ضمناً سیه‌چرده بود!

برو ردّ کار خود ای پیرزن!

تو عنتر کجا و دل‌آرای من؟

رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش

درآورد از پای خود لنگه کفش

زدش ضربه سخت و  جانانه‌ای

که:«بی‌جنبه، الحق که دیوانه‌ای!»

***

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
به جز مراسم عقد و عروسی و غیره

اشعار عاشقانه طنز

کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
دروغ میگه طرف خوشکل تر از راست

تو این دنیای مرموز مجازی
که نه پیداست کی دزده کی قاضی

که اقدس توش شده ریتا و مهسا
بطول خانم شده مهناز و طناز

کامنت و لایک و پست و چسب بینی
تو هر برنامه مجبوری ببینی

طرف داره نخ قالی میریسه
کامنت داده ی هفته س انگلیسه

طرف بیش از یه سال یار با ماست
میگفت سولماز اسمش شکل پریاست

پریشب تازه فهمیدیم عاقاست
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست

شاعر: ؟

***

گفتم غم تو دارم
گفتا زیاد یا کم؟

گفتم زیاد خیلی
گفتا به قدر لیلی؟

گفتم فزونتر از آن
گفتا بگو به قرآن؟

گفتم چه جای شک است؟
گفت: احتیاط شرط است

گفتم دلت ز سنگ است
گفتا نه، مَیل جنگ است

گفتم به لب رسیده جانم
گفتا به من چه؟ جانم!

گفتم ترَحُّم ات کو
گفتا به من، پول ات کو؟

گفتم دلم کباب است
گفتا مرا چه باک است؟!

گفتم به من نگاهی
گفتا شما کِیاهی؟

گفتم اسیر چشمت
گفتا که اوووف ز دستت

گفتم اجازه هست سوالی
گفتا بگو چه خواهی؟

گفتم کمی پول قرض
دور شد تا لب مرز…

شعر عاشقانه طنز

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می‌برد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می‌برد

می‌شمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش می‌برد

در میان بسترش تا صبح می‌پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می‌برد

جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش می‌برد

رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش می‌برد

دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش می‌برد

بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است
مست هم در قصر و هم در غار خوابش می‌برد

تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش می‌برد

من کی ام!؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می‌برد

یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش می‌برد

در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش می‌برد

سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش می‌برد

یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش می‌برد

من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد

وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش می‌برد

من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد

«دوستت دارم» که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد

صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش می‌برد

اصغر عظیمی مهر

***

دلم در دام عشقت بی قرار است

ولیکن مدرکم بی اعتبار است

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس

مقصر است در این ماجرا فاکس

چه سنگین است بار این جدایی

امان از دست این مدرک گرایی

اشعار عاشقانه طنز

خری آمد بسوی مادر خویش            بگفت مادر چرا رنجم دهی پیش

برو امشب برایم خواستگاری            اگر تو بچه ات را دوست داری

خر مادر بگفتا ای پسر جان              تو را من دوست دارم بهتر از جان

زبین این همه خرهای خوشگل        یکی کن نشان چون نیست مشکل

خرک از شادمانی جفتکی زد           کمی عرعر نمود و پشتکی زد

بگفت مادر به قربان نگاهت              به قربان دو چشمان سیاهت

خر همسایه را عاشق شدم من       به زیبایی نباشد مثل او زن

بگفت مادر برو پالان به تن کن          برو اکنون بزرگان را خبر کن

به آداب و رسومات زمانه                 شدند داخل به رسم عاقلانه

دو تا پالان خریدند پای عقدش          یه افسار طلا با پول نقدش

خریداری نمودند یک طویله              همانطوری که رسم است در قبیله

خر عاقد کتاب خود گشایید             وصال عقد ایشان را نمایید

دوشیزه خر خانم آیا رضایی؟           به عقد این خر خوش تیپ  در آیی؟

یکی از حاضرین گفتا به خنده         عروس خانم بهر گل چیدین برفته

برای بار سوم خر بپرسید               خر خانم سرش  یکباره جنبید

خران عرعر کنان شادی نمودند        به یونجه کام خود شیرین نمودند

به امید خوشی و شادمانی            برای این دو خر در زندگانی

شعر طنز عاشقانه می خواهم

گفته بودم که تو را می خواهم

آری،آری، به خـدا می خواهــم

عاشقــم،جرم من این است فـقط

ذره ای مهر و وفا می خـواهـم

آن قدَر خوشــگل و خوش اطواری
که یکی نه ، دو سه تا می خواهم!

چشــم نامحرم اگــر دید تو را

چشمش از کاسه جدا می خواهــم

کاش یــک ذره تـپل تر بــودی

تا بگویم که چرا می خواهـم؟!

بنده از جنـس بـشر بـــیزارم

بلکه یک مرغ دو پا می خواهم!

***

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می‌برد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می‌برد

می‌شمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش می‌برد

در میان بسترش تا صبح می‌پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می‌برد

جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش می‌برد

رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش می‌برد

دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش می‌برد

بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است
مست هم در قصر و هم در غار خوابش می‌برد

تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش می‌برد

من کی ام!؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می‌برد

یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش می‌برد

در کنارت تازه فهمیدم چرا درنیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش می‌برد

سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش می‌برد

یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش می‌برد

من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد

وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش می‌برد

من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد

«دوستت دارم» که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد

صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش می‌برد

اصغر عظیمی مهر

***

با اینکه لب از کلام بستید شما
ساکت سرجایتان نشستید شما

امواج نگاهتان دلم را لرزاند
اصلا نکند زلزله هستید شما؟

شعر طنز عاشقانه دختر و پسر

تو نگات شبیه شیشه

عشق من یه تیکه خورشید

عشق تو دویست و شیشه

من نگام دربدر تو

تو حواست پیش بنزه

کاش از اول می دونستم

توی چشمای تو لنزه

تو مال جردنی و من

بچه یه جای آبادم

آره تو end کلاسی

اما من خیلی بی کلاسم

زن من نمی شی اما

می ری دنبال یه حمال

اما چشم به رات می مونم

همه سالو با آبسال

تو شبای بی ستاره

مثل جنگلای دوری

تو موهات خیلی قشنگه

سرتو با چی می شوری؟

خوب می دونم اگه بازم

مانتوی گلی بپوشی

جلو پات نگه می داره

وانت میوه فروشی !!!

اشعار عاشقانه طنز

عشق یعنی اینکه تو باور کنی

می‌توانی یک نفر را خر کنی

کذب را هنگام فعل مخ‌زنی

آنچنان گویی که خود باور کنی

با دروغی جور شد گر امر خیر

راست را هرگز مبادا شرکنی

عشق همچون طایری توخالی است

راست گر در آن رود پنچر کنی

می‌شود چون موم در دستت اگر

از خودت حرف قلمبه در کنی

می‌توانی گر چه هستی بی‌سواد

شعرهای خوشگلی از برکنی

خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر

وصف جام و باده و ساغر کنی

بعد یک مقدار تمرین، کذب محض

می شود جاری چو لب را تر کنی

می‌شود او عاشق تعریف‌هایت

اندکی لب را اگر ترتر کنی!

نزد اختر چون که بنشینی مباد

وصف چشم و ابروی زیور کنی

پیش زیور نیز چون هستی مباد

نقل رنگ گیسوی آذر کنی

روی هم رفته نباید پیش زن

صحبت از معشوقه‌ای دیگر کنی

از دروغت خار گل میگردد و

می‌شود تقدیم یک بهتر کنی

گر پسر هستی بیابی دختری

یا اگر هم دختری، شوهر کنی

اینچنین عشقی است عشق پرفروغ

***

عشق یعنی اینکه تو باور کنی
می توانی یک نفر را خر کنی
کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی
می شود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی
می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی
خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
وصف جام و باده و ساغر کنی
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی
می شود او عاشق تعریف هات
اندکی لب را اگر ترتر کنی!
نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابرو ی زیور کنی
پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی
روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقه ای دیگر کنی
از دروغت خار گل می گردد و
می شود تقدیم یک بهتر کنی
گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستون ها ی دروغ

شعر طنز عاشقانه پیامک لیلی و مجنون

پیامک زد شبی لیلی به مجنون

که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را

گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت

زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن …

دعا کن مدرکت جعلی نباشد

زدانشگاه هاوایی نباشد

وگرنه وای بر احوالت ای مرد

که بابایم بگیرد حالت ای مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت

به سوی دشت و صحرا کله پا رفت
شعر طنز پیامک لیلی و مجنون

اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی

که می خواهم تورا قد تریلی

پیشنهاد ویژه

***

عشق یعنی اینکه تو باور کنی
می‌توانی یک نفر را خر کنی

کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی

با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی

عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی

می‌شود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی

می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی:

«تن مپوشانید از باد بهار»
نقل قول از شخص پیغمبر کنی

«بر سر عشاق گو طوفان ببار»
چتری از اغراق را بر سر کنی

«خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر»
وصف جام و باده و ساغر کنی

بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی

می شود او عاشق تعریف هات
اندکی لب را اگر تر تر کنی

نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابروی زیور کنی

پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی

روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقه‌ای دیگر کنی

از دروغت خار گل می‌گردد و
می‌شود تقدیم یک جیگر کنی

گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی

اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستون‌های دروغ…

اشعار عاشقانه طنز

‏چشم هایت به خدا مَنشأ هر مُشکل بود

بَه چه سرسبز ؛ چه زیبا؛ چقــد خوشگل بود !

صبح که از خواب بیدار شـدی فهمیدم

مشکل از چَشم که نه کُلُّـهم از ریمِل بود

شعر طنز عاشقانه واسوخت

تعجب می کند یارم ز رفتاری که من دارم

تصور می کند دیوانه ام یاری که من دارم

نه او، هر کس دگر باشد تعجب می کند طبعاً

ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم

همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است

و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم

خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم

ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم

و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:

خودت -یارا!- مرض داری و پنداری که من دارم

همیشه فکر می کردی که من از خویش شک دارم

کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟

چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟
که رفتارم شده مشتق ز افکاری که من دارم

کسی دیگر مرا کی می تواند کنترل کردن؟
نباشد دست کس -غیر تو- افساری که من دارم

برایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمی

کنون نقل محافلهاست آماری که من دارم

نه پولم می دهد، نه احترامم پاس می دارد

طلبکار است خود گویی بدهکاری که من دارم

تمام سالمندان از پرستار جوان گویند

ولی صد سال سن دارد پرستاری که من دارم

***

باز شوهر بی بهانه / با ادایی کودکانه

هیکل چون استوانه / می‌کند غر غر به خانه

یادم آید روز اول/  گردنش کج, دست و پا شل

پیش بابا موش می‌شد / سرخیش تا گوش می‌شد

دختری افتاده بودم / مهربان و ساده بودم

نرم و نازک / شاد و چابک

چشمهایم همچو آهو / عطر موهایم چو شب بو

می‌شنیدم از لب او / حرف‌هایی همچو جادو؛

من غلام خانه زادت / جان دهم هر دم به یادت

گر نیایی خانه من / می‌گریزد روحم از تن

بعد از آن گفتار زیبا / خام گشتم من همانجا

شد به پا جشن عروسی / کیک و شام و دیده بوسی

بعد از آن دیگر ندیدم / هرگز آن اوقات بی غم

قسمتم یک مرد جانی / اندکی لوس و روانی

بی‌اراده همچو یابو! / پرخور و مغرور و پر رو

بشنو از من جان خواهر/ هر که کرد این دوره شوهر

خاک بر سر گشت و حیران /شد پشیمان، شد پشیمان، شد پشیمان

***

خوش خلقی و خشم همزمان یعنی چه؟
بیزاری و عشق توامان یعنی چه؟

با رفتن من اگر موافق هستی
پس این بنشین، نرو، بمان، یعنی چه؟

شعر طنز عشق مرده

مُرده هم بی‌گمان دلی دارد

مثلِ ما «زید» خوشگلی دارد

در کنارِ پری‌وَشان در قبر

هر شب جمعه محفلی دارد

با «شهین» و «مَهینِ» آن دنیا

روز و شب عیش کاملی دارد

هر زمانی که می‌شود دلتنگ

لب دریا و ساحلی دارد

مُرده هم آدم است در واقع

رفقای اراذلی دارد!

چون تمامِ مجردان او هم،

در امورش مشاکلی دارد

شام اگر مرغ یا که جوجه نبود

ساندویچ فلافلی دارد

غالباً در حجاب و پوشش خود

مطمئناً مسایلی دارد

نه پلیسی که گیرد او یقه‌اش

نه محل مَرد جاهلی دارد

ما که بی‌مسکنیم ! اما او،

خوش به حالش که منزلی دارد!

با رفیقانِ شاعرش هر شب

فاعلاتن مفاعلی دارد!

اشعار عاشقانه طنز

عشق یعنی اینکه تو باور کنی
می‌توانی یک نفر را خر کنی

کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی

با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی

عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی

می‌شود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی

می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی:

«تن مپوشانید از باد بهار»
نقل قول از شخص پیغمبر کنی

«بر سر عشاق گو طوفان ببار»
چتری از اغراق را بر سر کنی

«خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر»
وصف جام و باده و ساغر کنی

بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی

می شود او عاشق تعریف هات
اندکی لب را اگر تر تر کنی

نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابروی زیور کنی

پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی

روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقه‌ای دیگر کنی

از دروغت خار گل می‌گردد و
می‌شود تقدیم یک جیگر کنی

گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی

اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستون‌های دروغ…

***

کبوتر با کبوتر چیپس با ماست
دروغ میگه طرف خوشکل تر از راست

تو این دنیای مرموز مجازی
که نه پیداست کی دزده کی قاضی

که اقدس توش شده ریتا و مهسا
بطول خانم شده مهناز و طناز

کامنت و لایک و پست و چسب بینی
تو هر برنامه مجبوری ببینی

طرف داره نخ قالی میریسه
کامنت داده ی هفته س انگلیسه

طرف بیش از یه سال یار با ماست
میگفت سولماز اسمش شکل پریاست

پریشب تازه فهمیدیم عاقاست
کبوتر با کبوتر چیپس با ماست

شعرهای کوتاه و بلند طنز عاشقانه

دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام

دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ

گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟

من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر

من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار

دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه

دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت

در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!

***

شبی مجنون نوشت از بهر لیلی

الهی که بِـری زیرِ ترِیلی

اشعار عاشقانه طنز

تعجب می‌کند یارم ز رفتاری که من دارم

تصور می‌کند دیوانه‌‌ام یاری که من دارم

نه او، هر کس دگر باشد تعجب می‌کند طبعاً

ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم

همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است

و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم

خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم

ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم

و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی

خودت -یارا!- مرض داری و پنداری که من دارم

همیشه فکر می‌کردی که من از خویش شک دارم

کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟

چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟

که رفتارم شده مشتق ز افکاری که من دارم

کسی دیگر مرا کی می‌تواند کنترل کردن؟

نباشد دست کس -غیر تو- افساری که من دارم

برایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمی

کنون نقل محافل‌هاست آماری که من دارم

نه پولم می‌دهد، نه احترامم پاس می‌دارد

طلبکار است خود گویی بدهکاری که من دارم

تمام سالمندان از پرستار جوان گویند

ولی صد سال سن دارد پرستاری که من دارم

***

اگر عشق دگر در سر نداری
چه معنی دارد این (last seen recently)؟

***

بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمی‌شود؟!
در دل بی قرار من عشق تو شر نمی‌شود

گر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمی‌شود

لطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو سه متر فاصله رفع خطر نمی‌شود

کور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمی‌شود

اسب خیالِ شعر من می‌رمد از کنار تو
عشوه بیهوده نکن اسب که خر نمی‌شود

هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمی‌شود

سرو چمان من دگر همدم گل نمی‌شود
میل چمن نمی‌کند سیخ جگر نمی‌شود

مهدی استاد احمد

***

ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ، ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ

ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می‌خندد ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ

ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ بر من

ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می‌خندد ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ

ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ

***

عشق یعنی اینکه تو باور کنی
می‌توانی یک نفر را خر کنی

کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی

با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی

عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی

می‌شود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی

می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی:

«تن مپوشانید از باد بهار»
نقل قول از شخص پیغمبر کنی

«بر سر عشاق گو طوفان ببار»
چتری از اغراق را بر سر کنی

«خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر»
وصف جام و باده و ساغر کنی

بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی

می شود او عاشق تعریف هات
اندکی لب را اگر تر تر کنی

نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابروی زیور کنی

پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی

روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقه‌ای دیگر کنی

از دروغت خار گل می‌گردد و
می‌شود تقدیم یک جیگر کنی

گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی

اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستون‌های دروغ…

اشعار عاشقانه طنز

بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمی‌شود؟!
در دل بی قرار من عشق تو شر نمی‌شود

گر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمی‌شود

لطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو سه متر فاصله رفع خطر نمی‌شود

کور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمی‌شود

اسب خیالِ شعر من می‌رمد از کنار تو
عشوه بیهوده نکن اسب که خر نمی‌شود

هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمی‌شود

سرو چمان من دگر همدم گل نمی‌شود
میل چمن نمی‌کند سیخ جگر نمی‌شود

مهدی استاد احمد

***

گفته بودم که تو را می‌خواهم
آری،آری، به خدا می‌خواهم

عاشقم،جرم من این است فقط
ذره ای مهر و وفا می‌خواهم

آن قدَر خوشگل و خوش اطواری
که یکی نه، دو سه تا می‌خواهم

چشم نامحرم اگر دید تو را
چشمش از کاسه جدا می‌خواهم

کاش یک ذره تپل تر بودی
تا بگویم که چرا می‌خواهم؟!

بنده از جنس بشر بیزارم
بلکه یک مرغ دو پا می‌خواهم

***

هر مردی باید یک روزی ازدواج کنه،چون شادی تنها چیز زندگی نیست

اشعار عاشقانه طنز

ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می‌خندد ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ

ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ، ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ

ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می‌خندیم ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ

ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ

ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ می‌خندم ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ !!!

***

بی همگان به سر شود، بی تو مگر نمی‌شود؟!
در دل بی قرار من عشق تو شر نمی‌شود

گر نروی تو از برم من بگریزم از درت
موهبتی برای من مثل سفر نمی‌شود

لطف کن ای نگار من دور شو از کنار من
با دو سه متر فاصله رفع خطر نمی‌شود

کور شد اشتهای من، ناز نکن برای من
قندُ و عسل برای تو مثل پسر نمی‌شود

اسب خیالِ شعر من می‌رمد از کنار تو
عشوه بیهوده نکن اسب که خر نمی‌شود

هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
دامن ضد آبِ من یک ذره تر نمی‌شود

سرو چمان من دگر همدم گل نمی‌شود
میل چمن نمی‌کند سیخ جگر نمی‌شود

***

مردها کاین گریه در فقدان همسر می‌کنند
بعد مرگ همسر خود، خاک بر سر می‌کنند

خاک گورش را به کیسه، سوی منزل می‌برند
دشت داغ سینه ی خود، لاله پرور می‌کنند

چون مجانین! خیره بر دیوار و بر در می‌شوند
خاک زیر پای خود، از گریه، هی! تر می‌کنند

روز و شب با عکس او، پیوسته صحبت می‌کنند
دیده را از خون دل، دریای احمر می‌کنند

در میان گریه هاشان، یک نظر با قصد خیر
بر رخ ناهید و مینا و صنوبر می‌کنند

بعدٍ چندی کز وفات جانگداز او گذشت
بابت تسلیّت خود! فکر دیگر می‌کنند

دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال
جانشین بی بدیل یار و همسر می‌کنند

کج نیندیشید فکر همسر دیگر نیَند
از برای بچه هاشان، فکر مادر می‌کنند

***

گفته بودم که تو را می‌خواهم
آری،آری، به خدا می‌خواهم

عاشقم،جرم من این است فقط
ذره ای مهر و وفا می‌خواهم

آن قدَر خوشگل و خوش اطواری
که یکی نه، دو سه تا می‌خواهم

چشم نامحرم اگر دید تو را
چشمش از کاسه جدا می‌خواهم

کاش یک ذره تپل تر بودی
تا بگویم که چرا می‌خواهم؟!

بنده از جنس بشر بیزارم
بلکه یک مرغ دو پا می‌خواهم

اشعار عاشقانه طنز

من همیشه دستان همسرم را در دستم میگیرم، چون اگه رهاش کنم اون میره خرید

***

باز شوهر بی بهانه
با ادایی کودکانه

هیکل چون استوانه
میکند غر غر به خانه

یادم آید روز اول
گردنش کج, دست و پا شل

پیش بابا موش می شد
سرخیش تا گوش می شد

دختری افتاده بودم
مهربان و ساده بودم

نرم و نازک
شاد و چابک

چشمهایم همچو آهو
عطر موهایم چو شب بو

می شنیدم از لب او
حرفهایی همچو جادو:

من غلام خانه زادت
جان دهم هر دم به یادت

گر نیایی خانه ی من
می گریزد روحم از تن

بعد از آن گفتار زیبا
خام گشتم من همانجا

شد به پا جشن عروسی
کیک و شام و دیده بوسی

بعد از آن دیگر ندیدم
هرگز آن اوقات بی غم

قسمتم یک مرد جانی
اندکی لوس و روانی

بی اراده همچو یابو!
پرخور و مغرور و پر رو

بشنو از من جان خواهر
هر که کرد این دوره شوهر

خاک بر سر گشت و حیران
شد پشیمان,شد پشیمان, شد پشیمان

***

اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی

که می‌خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است

ولیکن مدرکم بی اعتبار است

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس

مقصر است در این ماجرا فاکس

چه سنگین است بار این جدایی

امان از دست این مدرک گرایی

***

مُرده هم بی‌گمان دلی دارد
مثلِ ما «زید» خوشگلی دارد

در کنارِ پری‌وَشان در قبر
هر شب جمعه محفلی دارد

با «شهین» و «مَهینِ» آن دنیا
روز و شب عیش کاملی دارد

هر زمانی که می‌شود دلتنگ
لب دریا و ساحلی دارد

مُرده هم آدم است در واقع
رفقای اراذلی دارد

چون تمامِ مجردان او هم،
در امورش مشاکلی دارد

شام اگر مرغ یا که جوجه نبود
ساندویچ فلافلی دارد

غالباً در حجاب و پوشش خود
مطمئناً مسایلی دارد

نه پلیسی که گیرد او یقه‌اش
نه محل مَرد جاهلی دارد

ما که بی‌مسکنیم! اما او،
خوش به حالش که منزلی دارد

با رفیقانِ شاعرش هر شب
فاعلاتن مفاعلی دارد

***

رتبه اول کنکور رو نمی‌خوام
دخترخوشگل و پولدار نمی‌خوام

دوست دارم چتیدنو ولی
جز تو از هیچ کسی pm نمی‌خوام

بی تو من یاهو مسنجر نمی‌خوام
تو که نیستی سیستمم رو نمی‌خوام

یکی پرسید اگه id یت هک بشه؟
حتی این خیال زشتو نمی‌خوام

من تو رو می‌خوام، تو رو می‌خوام
اونا رو نمی‌خوام

اشعار عاشقانه طنز

اولی: ببینم برای روز تولد زنت چی براش خریدی؟

دومی: یک گردنبند.

اولی: مگه قرار نبود یه ماشین براش بخری؟

دومی: آخه ماشین بدلی که نمی سازن!

***

داد تغییر شغل و شد شوهر

بعد عمری نبرد مردانه

شد سلحشور آشپزخانه

وز پس عشق نا بهنگامی

از شکوهش نماند جز نامی

ای بسا مردمان که گمنامند

کشته عشق نابه‌نگامند

عاشق یار دلفروز شدند

نشکفتند و غنچه سوز شدند

نیست در عشق،نام و پول و پله

پسرم بیخودی نکن عجله

شعرهای طنز عشق در دنیای مدرن

گله می‌کرد ز مجنون لیلی که
شده رابطه‌مان ایمیلی

حیف از آن رابطه‌ی انسانی
که چنین شد که خودت می‌دانی

عشق وقتی بشود دات کامی
حاصلش نیست به جز ناکامی

نازنین خورده مگر گرگ تو را؟
برده به دات کام و دات ارگ تو را؟

 بهرت ایمیل زدم بیشترک
جای سابجکت نوشتم به درک

به درک گر دل من غمگین است
به درک گر غم من سنگین است

به درک رابطه گر خورده ترک
قطع آن هم به جهنم به درک

آنقدر دلخور از این ایمیلم
که به این رابطه هم بی‌میلم

مرگ لیلی نت و مت را ول کن
همه را جای OK کنسل کن

 OFF کن کامپیوتر را جانم
یار من باش و ببین من ON ام

اگرت حرفی و پیغامی هست
روی کاغذ بنویس با دست

نامه یک حالت دیگر دارد
خط تو لطف مکرر دارد

خسته از Font و ز Format شده‌ام
دلخور از گردلی @ ( ات ) شده‌ام

کرد رپلای به لیلی مجنون
که دلم هست از این سابجکت خون

باشه فردا تلفن خواهم کرد
هر چه گفتی که بکن خواهم کرد

زودتر پیش تو خواهم آمد
هی مرتب به تو سر خواهم زد

راست گفتی تو عزیزم لیلی
دیگر از من نرسد ایمیلی

نامه‌ای پست نمودم بهرت
به امیدی که سر آید قهرت…

***

حرفای گریه دار نمی پسندین

می خواید یه جک بگم کمی بخندین

خوشا به حال اون که تو محلش

هوای عاشقی زده به کلش

کسی که قلبش اتصالی داره

می دونه عاشقی چه حالی داره

با اینکه سخته باز دلنشینه

***

شدم با چت اسیر و مبتلایش
شبا پیغام می‌دادم برایش

به من می‌گفت هیجده ساله هستم
تو اسمت را بگو من هاله هستم

بگفتم اسم من هم هست فرهاد
زدست عاشقی صد داد و بیداد

بگفت هاله زموهای کمندش
کمان ابرو و قد بلندش

بگفت چشمان من خیلی فریباست
ز صورت هم نگو البته زیباست

ندیده عاشق زارش شدم من
اسیرش گشته بیمارش شدم من

ز بس هرشب به او چت می‌نمودم
به او من کم کم عادت می‌نمودم

در او دیدم تمام آرزوهام
که باشد همسر و امید فردام

برای دیدنش بی تاب بودم
ز فکرش بی خور و بی خواب بودم

به خود گفتم که وقت آن رسیده
که بینم چهره‌ی آن نور دیده

به او گفتم که قصدم دیدن توست
زمان دیدن و بوییدن توست

ز رویارویی‌ام او طفره می‌رفت
هراسان بود اواز دیدنم سخت

خلاصه راضی اش کردم به اجبار
گرفتم روز بعدش وقت دیدار

رسید از راه وقت و روز موعود
زدم ازخانه بیرون اندکی زود

چودیدم چهره اش قلبم فروریخت
توگویی اژدهایی برمن آویخت

به جای هاله‌ی ناز و فریبا
بدیدم زشت رویی بود آنجا

ندیدم من اثر از قد رعنا
کمان ابرو و چشم فریبا

مسن تر بود او از مادر من
بشد صد خاک عالم بر سر من

ز ترس و وحشتم از هوش رفتم
از آن ماتم کده مدهوش رفتم

به خود چون آمدم دیدم که اونیست
دگر آن هاله ی بی چشم ورو نیست

به خود لعنت فرستادم که دیگر
نیابم با چت از بهر خود همسر

بگفتم سرگذشتم را به راوی
به شعر آورد او هم آنچه بشنید

که تا گیرند از آن درس عبرت
سرانجامی ندارد قصه چت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا