شعر طنز

شعر طنز میتونه بیان کننده یه مشکل اجتماعی باشه یا میتونه تحمل سخت ترین و دردناک ترین اتفاقات رو با زبان طنز برامون آسون تر کنه. در این مجموعه ما سعی کردیم شیرین ترین اشعار طنز رو گردآوری کنیم. شاد و سربلند باشید
شعر طنز
کرونا چیست؟ یک ویروس چینیست
نفوذش از دهان و چشم و بینیست
بلای آسمانی نیست اصلا
کرونا از بلایای زمینیستعلاج آن نه با عنبر نسارا
نه با این نسخههای این چنینیستعلاج آن مراعات تمیزیست
که پاکی و تمیزی امر دینیستبمان در خانهات تا میتوانی
کرونا را دوا خانهنشینیستیقین با هم شکستش میدهیم و
کنار هم کرونا را غمی نیست
****
چون کاسب کوچه کار می باید داشت
دربالش خود دلار می باید داشت
تا خوش گذرد ،چو پادشاهان قدیم
صد خانه ،هزار یارمی باید داشت !
****
تا لحظه ای که پا به ثریا گذاشتید
بر شانه های چند نفر پا گذاشتید؟
از لطف تان کمال تشکر، که لااقل
خلق گرسنه را به خدا واگذاشتید
در شهر مصر، پیرهن هرکه پاره بود
انگشت روی شخص زلیخا گذاشتید!
بابا شبیه «آ»ی بدون کلاه شد
از بس کلاه بر سر بابا گذاشتید!
فعلا که زنده ایم ولی فکر می کنم
ما را برای روز مبادا گذاشتید
«باشد که از خزانه غیبم دوا کنند»
دیگر مگر خزانه شما جا گذاشتید؟
دیشب به خواب دیدم آن یار با وفا را
آغوش را گشودم گفتم بیا نگاراچون صبحدم پریدم از خواب ناز دیدم
دربرگرفته ام من افسوس متّکا را
شعر خنده دار و طنز
اگــــه یـه روز رفتی یــه جــــای دنیــــا
واسه خـودت ماشین خریدی اونجــــــا
یه چی بخر شبیه پیکـــــان بــــــــاشه
صندلیاش مدل جـــــوانـــــان بــــــاشه
وقتی کـــه پشت فـرمونش نشستـی
خواستی بفهمن کـه کجایی هستـی
اوّل کــــــــــار واســــــــه جـــلو پنجـره
یــــــه نعل اسب عــــالی یـــــادت نـرهیـــه وخ خیــــال نکن حـــاجیت جــواده
اون ورِ دنیـــــــــا بــد نظـــر زیـــــــــادهتسبـیــــحتــو بـــپـیـــچ بدور شصــتـت
موبـــایلــــتم در آر بگیـــر تـــو دستــترعــــــــــــــــایت حــق تقــــدم بــــــده
گـــــــــازو بــگیر به هچکی ام راه نـــدهبـا هر کی خواس جلــــو بیفته لـج کن
برو جلوش فرمــونــــو فوری کـــج کـن
یـه دفـه مثــل اسـب وحشی رم کـــن
روی تـمــــــوم آدمـــــــا رو کـــم کـــن
همیشه دوبلـه واستـا راهـو ســـد کن
افسر اگــــــه نبــود چراغـــــــو رد کـنسبقتو هر جور کــه دلـت خواس بگیـر
از چپ اگــــه مشکــــله از راس بگـیــر
تـــــا می بیـنی راه نمیـرن جمـــــاعت
لایی بکش بــــــرو بــا انـــد ســــرعت
نذار کسی تـــــــورو معـــطـل کنـــــــه
هیچکی نباید بـــا تـــو کـل کــل کنــــه
پشت چـــراغ اگه جلوت واســـــــتـادن
چــراغ که سبــز شد یــهو بـــــوق بـزن
تمــــــــوم آدمــــا بــــه جـــز تــــو خُـلن
نمیــــــــدونن چـــــــراغ چـــــیه مُنگُـلن
همه به جــز تو دست و پـــــــا چُلُـفتن
بـــــوق نـــزنی مـمـکــــنه راه نیــــفتن
راستی کــــــــمربنـــدتـو هــیچوخ نبـند
محل نده بـــــــــه این چیــزای چـــــرنـدهر کی کمر بندشو بسته هــــــــو کـن
خودت فقـــط روی شکـم ولـــــــــو کـن
همینجوری کـــــه پشت رل نشـستی
بذار هـمه خیــــــــال کنن کــــه بستی
گشنه شدی یه مــــوقه پشــت فرمون
یــه چی بذار تــــــــــو دهنت بلمبــــون
دستــتو بیـــرون ببـــــــــــر از پنجـــــره
هر چقد آشغال داری شـــــوت کن برهتخـمه اگـــه خوردی لُپاتـــــــــو پُف کن
پوستشو تـا هر جـــا که میره تُــف کن
****
عشق یعنی اینکه تو باور کنی
می توانی یک نفر را خر کنی
کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی
می شود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی
می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی
خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
وصف جام و باده و ساغر کنی
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی
می شود او عا شق تعریف هات
اندکی لب را اگر ترتر کنی!
نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابرو ی زیور کنی
پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی
روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقه ای دیگر کنی
از دروغت خار گل می گردد و
می شود تقدیم یک بهتر کنی
گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستون ها ی دروغ
چون کاسب کوچه کار میباید داشت
در بالش خود دلار میباید داشتتا خوش گذرد چو پادشاهان قدیم
صد خانه، هزار یار می باید داشت
****
تو نگات شبیه شیشه
عشق من یه تیکه خورشید
عشق تو دویست و شیشه
من نگام دربدر تو
تو حواست پیش بنزه
کاش از اول میدونستم
توی چشمای تو لنزه
شعرهای طنز و خنده دار مترو
به منظور صفا و عشق و حالی!
سفر رفتیم یک شهر شمالیهوای شهر ما آلوده بود و
هوای شهر آن ها بود عالی!پتو و سفره را برداشت مادر
پدر هم توی دستش بود قالیلب دریا رسیدیم و نشستیم
به سختی جور شد یک جای خالی!نشد یک خانه یا ویلا بگیریم!
( دلیلش نیست اصلا ضعف مالی!)دو ساعت بعد داداش بزرگم
خرید از سوپری پاچین و بالی!من و داداش دیگر هم در این حین
به فکر گوجه بودیم و زغالی!بگویم با شما چیزی که دیدم
نباشد حرف من هرگز خیالیعزیزی بر سر خود روسری داشت!
یکی هم داشت یک مقدار شالی!به پای عده ای شلوارکِ شیک!
وَ طرحش گل گلی یا خال خالی!یکی قلیان لیمو می کشید و
یکی دنبال طعم پرتقالی!صدای ضبط ماشینی بلند و
گروهی هم شده حالی به حالی!وَ دریا بود تیره از کثیفی!
وَ ساحل هم شبیه آشغالی!تمام نرخ ها چندین برابر
به طوری که مُخم کرد اتصالی!ولی با این همه از بهر سوغات
خریدم یک عدد ظرف سفالییقین دارم حسابی سود کرده
به جز آلوچه ای، مَرد بلالی!خیابان در خیابان بود خودرو
چه ایرانی، چه چینی، چه نپالی!!به جان مادرم دریا ندیدم
ز فرط جمعیت در آن حوالی.
****
افسوس که عمر جاودان رفت از کف
سرمایه ی شادی جهان رفت از کف
دردا که جوانی ام چه بیهوده گذشت
دردادن قسط و صف نان رفت از کف !
****
مسکین به خانه رفت شب ودید مسکنش
تاریک و روشن است ز نورضعیف شمع
شد شاد و گشت گرم تماشا همین که دید
برگرد شمع دو سه پروانه اند جمع
از روی شوق زوجه ی خود را به پیش خواند
گفتا ببین چه منظره ی عاشقانه ای است
الحق که پرفشانی پروانه دیدنی است
زیرا از جان فشانی عاشق نشانه ای است
یک لحظه پیش چون نظر انداختم به شمع
این شعر آبدار به یاد من اوفتاد
اول بنا نبود که سوزند عاشقان
آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد
یک شهر هست که آن چه به مغز آورم فشار
گوینده اش درست نیاید به خاطرم
پروانه نیستم که بسوزم ز شعله ای
شمعم تمام سوزم و دم بر نیاورم
صائب ز بهر زاری و سوز وگداز شمع
یک شعر ساخته است که شیرین چو شکر است
در وصل و هجر سوختگان گریه می کنند
از بهر شمع خلوت و محفل برابر است
این شعر را که حافظ شیراز گفته است
بشنو ز من که سخت به مضمون آن خوشم:
در عاشقی گریز نباشد ز سوز وساز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
از دور که می آمد چون کبک خرامان بود
زلفان پریشانش بر شانه نمایان بودآمد چو به نزدیکم، هوش از سر من بربود
چون گنده سبیل او تا زیر زنخدان بود
****
كنون رزم virus و رستم شنو
دگرها شنيدستي اين هم شنو
كه اسفنديارش يكي disk داد
بگفتا به رستم كه اي نيكزاد
در اين disk باشد يكي file ناب
كه بگرفتم از site افراسياب
مجموعه شعر طنز بامزه
خری آمد به سوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خوشگل یکی را کن نشان چون نیست مشگل
خرک از شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت مادربرو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه
دو تا پالان خریدند پای عقدش به افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کتاب خود گشایید وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضایی؟ به عقد این خر خوشتیپ درآیی؟
یکی از حاضرین گفتا به خنده عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید که خر خانم سرش یکباره جنبید
خران عرعرکنان شادی نمودند به یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی برای این دو خر در زندگانی
کزین پس هیچ خری دپرس نماند فقط کانکت شود و جوک بخواند
به بانک عشق تو دارم وثیقه
نگاهی کن بر این حسن سلیقهچو دانستم که فردا روز موزه است
تو را تبریک گفتم ای عتیقه
****
ﮔﻔﺘﻢ ﻏﻢ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ! ﮔﻔﺘﺎ ﺩﺭﮎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ !
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﻣﻦ ﺷﻮ ﺑﺎ ﺷﺴﺖ ﺩﺍﺩ ﺍﺷﺎﺭﻩ !
ﮔﻔﺘﻢ ﺯ ﻣﻬﺮﻭﺭﺯﺍﻥ،ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ بیاموز !
گفتا بیشین بینیم بااااو ! ﺑﺪ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﺪ ﻗﻮﺍﺭﻩ !
ﮔﻔﺘﻢ ﺩﭼﺎﺭ ﻋﺸﻘﻢ ! ﮔﻔﺘﺎ ﺑﻪ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻏﻢ !
ﮔﻔﺘﻢ ﻭﮐﯿﻠﻢ ﺁﯾﺎ؟ ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺭﺍﺍﺍﺍ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﻢ، ﯾﮏ ﺑﻨﺰ ﮐﻮﭘﻪ ﺩﺍﺭﻡ!
ﮔﻔﺘﺎ ﻋﺠﯿﺠﻢ ! ﻋﺠﻘﻢ ! ﺁﺭﻩ ! ﺁﺭﻩ ! ﺁﺭﻩ !
****
هر که پرسید ترقی چه اساسی دارد
گفتم این راه نه درسی نه کلاسی د ارد
کرسی عزت و اجلال کسی خواهد یافت
که نه علمی ،نه کمالی، نه حواسی دارد
یار گلچهره در آغوش کسی می افتد
که قد پیزری و شکل قناسی دارد
گیتی تتگ نظر نیست خردمند شناس
غالبا دیده ی دیوانه شناسی دارد
مرد بدبخت به شب هم که رود در بستر
در لحاف و تشک خود کک و ساسی دارد
لاله را داغ از آن است که در باغ وجود
گل خر زهره مقام گل یاسی دارد
آن که سر رشته ی این مملکت اندر کف اوست
هیچ کارش نه اصولی نه اساسی دارد
هرچند دلش زغصّه ها خون شدو رفت
صدبار ادراه رفت بیرون شد و رفت
چون دید که افتاده گره درکارش
بادادن رشوه سخت ممنون شد و رفت !
اشعار طنز عشق دروغی
بعد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید
نه به من بر سر گور و کفن آزار دهید
نه پی گورکن و قاری و غسال روید
نه پی سنگ لحد پول به حجار دهید
به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی
که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید
این دو چشمان قوی را به فلان چشمچران
که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید
وین زبان را که خداوند زبانبازی بود
به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید
کلهام را که همه عمر پر از گچ بودهاست
راست تحویل علی اصغر گچکار دهید
وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیاه
به فلان سنگتراش ته بازار دهید
کلیهام را به فلان رند عرقخوار که شد
از عرق کلیه او پاک لت و پار دهید
ریهام را به جوانی که ز دود و دم بنز
در جوانی ریه او شده بیمار دهید
جگرم را به فلان بیجگر بیغیرت
کمرم را به فلان مردک زن بار دهید
چانهام را به فلان زن که پی وراجیست
معدهام را به فلان مرد شکمخوار دهید
گر سر سفره خورَد فاطمه بیدندان غم
به که، دندان مرا نیز به آن یار دهید
تا مگر بند به چیزی شده باشد دستش
لااقل تخم مرا هم به طلبکار دهید
****
عیالوارم عیالوارم عیالوار
به تار و پود این دنیا گرفتارحقوق آخر برجم سه مثقال
بدهکاری و وامم چند خروار
****
زاغکی قالب پنیری دید
از همان پاستوریزه های سفید!
پس به دندان گرفت و پر وا کرد
روی شاخ چنار مأوا کرد
اتفاقا ازان محل روباه
می گذشت و شد از پنیر آگاه
گفت: اینجا شده فشن تی وی
چه ویوئی! چه پرسپکتیوی!
محشری در تناسب اندام
کشته تیپ توست خاص و عوام!
دارم ام پی تریّ ِ آوازت
شاهکار شبیه اعجازت
ولی اینها کفاف ما ندهد
لطف اجرای زنده را ندهد
ای به آواز شهره در دنیا
یک دهن میهمان بکن ما را!
زاغ، بی وقفه قورت داد پنیر
آن همه حیله کرد بی تاثیر
گفت کوتاه کن سخن لطفا
پاس کردم کلاس دوم من
****
پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرون
بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را
پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت
دعا کن …
دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد
وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد
چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت
شعر طنز پیامک لیلی و مجنوناس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی
دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است
شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس
چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی
****
در زخم زبان، فوق تخصص دارد
یک ریز، کنایه بر سرت می بارداو جز خود احمقش، کسی دیگر را
یک آدم ساده هم نمی پندارد
شعر طنز مدرک مهندسی
مرغ آهنگ جدایی ساز کرد
ناگهان از سفره ام پرواز کرد
از فراقش قلب بشقابم شکست
قاشق و چنگال من در غم نشست
مرغکم رفتی تو از پیشم چرا
کردی از پیش خودت کیشم چرا
ترك دون بازي و بامبول مگر آسان است؟
در گذشتن ز سر پول مگر آسان است؟
دست برداشتن از منصب والا و مقام
آخر اي آدم معقول، مگر آسان است؟
اين چنين پا مكن اي دوست، به كفش حضرات
حمله امروز به هر غول مگر آسان است؟
مرد بيزور، چه با اين همه خر زور كند؟
جنگ با رستم و هركول مگر آسان است؟
گر از آنان شنوي پرت و پلا، عيب مكن
يك سخنراني معقول مگر آسان است؟
ميدهي پند كه از رشوهخوري دست كشيم
ترك اين عادت مقبول مگر آسان است؟
ميكني توصيه تا توصيه بازي نكنيم
ترك اين شيوه معقول مگر آسان است؟
صاحب عقل و خرد بودن و بازي كردن
رل ديوانه چو بهلول مگر آسان است؟
در مقامي كه درستي و صداقت نخرند
كار بيحقه و بامبول مگر آسان است؟
****
در زخم زبان ، فوق تخصص دارد
یکریز ، کنایه بر سرت می بارد
او جز خود احمقش ، کسی دیگر را
یک آدم ساده هم نمی پندارد
****
بعدِ «شیرین» شد تب «فرهاد»، حاد(این خبر را مرکز امداد، داد !)گفـت در پیشت شبی کفاش فاش:هست گویا معبر خشخاش، خاش!با عبورت می شود جالیز، لیزجعفری می رقصد و گشنیز، نیز!بـا نگاهت می زند «عطار»، تار«مولوی» غش کرده و «گلزار»، زارمی شود در گردنت زنجیر، جیرمی کُند در دست تو کفگیر، گیرهر که بر اشعار من خندید، دیدمی شود با یادِ تو تبعید، عید!کرد پیشت آدم سالوس، لوسبا تو شب ها می شود کابوس، بوس!کیمیا کردی و شد شاغول، غول!!با کلامت می خورَد «شنگول»، گول!وقت خشمت می شود «تیمور»، موررفته «نادر» تا حد مقدور، دور!چون به حرف آیی شود خاموش، موشگفته هایت را کند خرگوش، گوش!!می کُنی از بهر ما اندام، دامپیش زلفت می شود «خاخام»، خاماین خبر را می زند نجار، جار:هست در اطراف تو بسیار، یارکاسه ات را می زند ابلیس، لیس(هست بخش دوم ساندیس، دیس!!)گشته ام از دست استدلال، لالرفته گویا از دل «خوشحال»، حال
****
نفس باد صبا آفت جان خواهد شد
عید می آید و اجناس گران خواهد شد
قیمت میوه و شیرینی و آجیل و لباس
باز سرویس گر فک و دهان خواهد شد
همسرم چند ورق لیست به من خواهد داد
و سرا پای وجودم نگران خواهد شد
می زنم ساز مخالف دو سه روزی اما
عاقبت هرچه که او گفت همان خواهد شد
گزیده شعر کوتاه طنز اجتماعی
تعجب می کند یارم ز رفتاری که من دارم
تصور می کند دیوانه ام یاری که من دارم
نه او، هر کس دگر باشد تعجب می کند طبعاً
ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم
همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است
و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم
خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم
ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم
و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:
خودت -یارا!- مرض داری و پنداری که من دارم
همیشه فکر می کردی که من از خویش شک دارم
کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟
چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟
که رفتارم شده مشتق ز افکاری که من دارمکسی دیگر مرا کی می تواند کنترل کردن؟
نباشد دست کس -غیر تو- افساری که من دارمبرایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمی
کنون نقل محافلهاست آماری که من دارم
نه پولم می دهد، نه احترامم پاس می دارد
طلبکار است خود گویی بدهکاری که من دارم
تمام سالمندان از پرستار جوان گویند
ولی صد سال سن دارد پرستاری که من دارم
****
او از همه شکوه و شکایت دارد
از دست خودش فقط رضایت دارددر گوشه خانه مینشیند تنها
چون جغد به تک نشینی عادت دارد
****
اﺳﺘﺎﺩ ﺻﺪﺍﻣﻮ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﺖ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺣﺘﯽ ، ﻣﻦ . . .
ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﻋﻤﺖ ﮐﺎﺭﯼ !
ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ ، ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﯽ . . .
ﺗﺮﻡ ﺁﺧﺮﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﻡ نی ﺍﻭﻥ ﺣﺴﯽ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﺮﻡ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺴﺖ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﺸﻢ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺭﺱ
ﺭﻭ ﻫﻤﻪ ﺣﻀﻮﺭﯼ ﻫﺎﻡ ، ﺑﺴﺘﯽ ﭼﻄﻮﺭ ﭼﺸﺎﺗﻮ ؟ ﻫﯿﺲ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻮ ﻓﻘﻂ ﺑﺒﺮ ﺻﺪﺍﺗﻮ !
ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ ﺩﭘﺮﺳﻢ ! ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ ﺑﯽ ﺣﺴﻢ !
ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﮐﻞ ﻭﺍﺣﺪﺍﻡ ﺑﻪ ۴۰ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺮسن
****
این دلبر اگر رام نشد، دلبر دیگر
دلدار دگر، یار دگر، همسر دیگر
هر گاه خر من ز برایم لگد انداخت
بفروختم آن را و خریدم خر دیگر
هر جا که به یک جو نرود آب زن و شوی
گو این زن دیگر کند آن شوهر دیگر
گفتم به رئیس الوزرا: مملکت ما
هر دم شده بازیچه ی بازیگر دیگر
گفتا که از این کشور اگر نیست دلت شاد
رو کن به دیار دیگر و کشور دیگر
چون ساقی بدمست تو ، ساغر شکن افتد
رو ساقی دیگر طلب و ساغر دیگر
****
انگار که از دماغ فیل افتاده است
یا از شکم کروکودیل افتاده است
اما ورم قوزک پایش گوید
از روی درخت نارگیل افتاده است.
شعر نو خنده دار
مُرده هم بیگمان دلی دارد
مثلِ ما زید خوشگلی دارد
در کنارِ پریوَشان در قبر
هر شب جمعه محفلی دارد
با شهین و مَهینِ آن دنیا
روز و شب عیش کاملی دارد
هر زمانی که میشود دلتنگ
لب دریا و ساحلی دارد
مُرده هم آدم است در واقع
رفقای اراذلی دارد!
چون تمامِ مجردان او هم،
در امورش مشاکلی دارد
شام اگر مرغ یا که جوجه نبود
ساندویچ فلافلی دارد
غالباً در حجاب و پوشش خود
مطمئناً مسایلی دارد
نه پلیسی که گیرد او یقهاش
نه محل مَرد جاهلی دارد
ما که بیمسکنیم ! اما او،
خوش به حالش که منزلی دارد!
با رفیقانِ شاعرش هر شب
فاعلاتن مفاعلی دارد!
****
هرچند دلش ز غصّه ها خون شد و رفت
صدبار ادراه رفت بیرون شد و رفتچون دید که افتاده گره درکارش
بادادن رشوه سخت ممنون شد و رفت !
****
از آن روزی که اینترنت بنا شد
زن خونه ز مرد خود جدا شد
نه چای آماده و نه استکانی
دریغ از پختن یک لقمه نانی
سر صبحی که پی جو تا سحرگاه
موبایلش روشنه هر گاه و بی گاهگهی اینترنت و واتس آپ و گه چت
پیامک میزنه این خط به اون خطخیالش نی بچه ش داره میمیره
خوراکش خورده یا اینکه نخوردهخیالش نی که مردش خسته و زار
میاد خونه شبانگاهان سر کارسرش توی موبایلش هی میخنده
پیامک میزنه خالی میبنده
بجای همدمی با مرد خونه
موبایلا روز و شب همدمشونه
الهی این موبایلا را تو بشکن
دل بیچاره ی مردا رو نشکن
قدیما مرد و زن همراه و همدل
حالا همدم شده خط ایرانسل
الهی کابل اینترنت جدا شه
موبایلا از دست زن ها رها شه
از آن روزی که این تانگو بنا شد
بی همگان به سر شود، بی تو بسر نمی شود
این شب امتحان من، چرا سحر نمی شود ؟!
مولوی او که سر زده، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب، درس به سر نمی شود !
خر به افراط زدم، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم، باز سحر نمی شود !
شعر طنز کوتاه
ساعتی از ته دل مینالید
که بسی زنگ زدم در عالمخواب سنگین چه فراوان دیدم
اهل بیدار شدن اما کم
***
ﺩﯾﻮﻭﻭﻧﻪ . . . !
ﺍﮔﻪ ﻧﻤﺮﻩ ﻧﺪﯼ ﺩﻟﺨﻮﺷﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﻧﻤﯿﻤﻮنههههه
اینو بدون ﻫﯿﭽﮑﯽ مث ِ من درساشو نمیخونه ، نمیخونهههههه
****
گل در بر و می در کف و معشوق به کام استمن ماندهام اینجا که حلال است، حرام است؟با این که به فتوای دل اشکال نداردگریار پسندید ترا کار تمام استدر مذهب ما باده حلال است، ولی حیفدر مذهب اسلام همین باده حرام استشد قافیه تکرار ولی مسئلهی نیستچون شاعر این بیت طرفدار نظام استاین ماه شب چاردهم در شب مهتابیا این که نه، همسایه ما در لب بام است.در مجلس اگر جای خودت را نشناسیاین جا است که مفهوم قعود تو قیام استپرسید طبیبم که پس از رفتن یارتوضع تو اعم از بد و از خوب کدام استاز این که چه آمد به سرم هیچ نگفتمگفتم دل من سوخت، نفهمید کجام است