شعر

شعر شب قدر

شب قدر وقتیه که سرنوشت هر کسی برای سال بعد رقم میخوره مجموعه شعر شب قدر آماده شده تا شما بتوانید با این اشعار و جملات گوشه ای از این شب عزیز و بزرگ را توصیف کنید. امیدوارم از ادامه این مطلب لذت ببرید.

شعر شب قدر

شبهای قدر افضل اعمال یاعلی ست

اشک به حال غربت مولای ما علی ست

شبهای قدر اعظم شبهای ماتم است

باور کنید حال خدا نیز درهم است

 

****

 شب قدر است امشب مست مستم‌ ای خدا با تو
شدم تا مست دانستم كه هستم ای خدا با تو

 

در این خلوت تو من یا من تو، انصاف از تو می‌خواهم
تو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو
 

خواه از من كه هرگز راه عقل و عافیت پویم
كه من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو

 

دویدم سال‌‌ها اما به دور افتادم از كویت
چو افتادم ز پا در خود نشستم ای خدا با تو

 

سر از خاك زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم
ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو

 

تو هر جا جلوه كردی من تو را دیدم پرستیدم
به هر صورت جمالی می‌پرستم ای خدا با تو

****

ای که از صورت خونین تو غم ریخته است
با تماشای تو یکباره دلم ریخته است

چه به روز سر تو آمده آخر بابا
سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است

دخترت کاش بمیرد که نبیند هرگز
خون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است

مادرم آمده بالای سرت با زحمت
اشک بر زخم تو با قامت خم ریخته است

کربلا زنده شده در نظرم می بینم
ترس دشمن که پس از صاحب علم ریخته است

تا که تاراج کند خیمه ی مارا یکسر
قبل آتش زدنِ آن به حرم ریخته است

فرق خونین تو را کاش نمی دیدم من
یادِ آن خون که از دست قلم ریخته است

شعر شب قدر

شبی اسـت کـه لیلة البراتش خوانند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چـه مبارک سحری بودو چـه فرخنده شبی

آن شب قدر کـه این تازه براتم دادند

 

اشعار ویژه شب قدر

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

****

فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی

بنده همان بنده ، خدا مثل همیشه

از ما توسل از تو لطف و دست گیری

آقا همان آقا ، گدا مثل همیشه

شعر شب قدر

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود

فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود

دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او

صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود

دانی چرا جبین علی را شکافتند؟

زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود

خونش نصیب دامن محراب کوفه شد

آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود

یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید

اشک شبش به غربت روزش گواه بود

دستش برای مردم دنیا نمک نداشت

عدلش به چشم بی‌نگهان اشتباه بود

هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب

حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود

مولا پس از شهادت زهرا غریب شد

زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود

وقتی که از محاسن او می‌چکید خون

عباس را به صورت بابا نگاه بود

«میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون

رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود

 

****

ماه خدا که ماه رفیع الکمال بود

هنگامه زدون زنگ ضلال بود

در هر غروب و هر سحر دیده اشکبار

قلب و دلم به وقت دعا پر جلال بود

اشعار کوتاه و زیبا در وصف شب های قدر

یارب گناهانم ز من ایمان گرفتند

ایمان من را راحت و آسان گرفتند

رودی که دریا را نبیند مرده رود است

شبهای قدر از من فقط باران گرفتند

در دیگران رکعت به رکعت روح امید

در من فقط دلواپسی ها جان گرفتند

شمشیر نه ،این سبحه ها از من علی را

در سجده با سبحان یا سبحان گرفتند

قرآن به سر می گیرم و فرقی ندارم

با نیزه هایی که به سر قرآن گرفتند

از سر گذشته است آب و دیگر فرصتی نیست

سلول هایم بوی الرحمن گرفتند…

****

تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی

شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی

لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم

سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی

شب قدر است و من قدری ندارم

چه سازم توشه قبری ندارم

****

آمدی خانه ام دلم خوش شد

آفتاب یگانه‌ی زینب

چقدر خوب شد سری زده ای

دم افطار خانه‌ی زینب

باز امشب دوباره مثل قدیم

با هم از هر دری سخن گفتیم

دخترانه تو را بغل کردم

پدری دختری سخن گفتیم

گفتی امشب دگر به شمع سحر

پر پروانه تو نزدیک است

از برای وصال فاطمه ام

دخترم خانه‌ی تو نزدیک است

حرف رفتن زدی دلم خون شد

طاقتم را محک بزن باشد

شیر را پس بزن نمک بردار

روی زخمم نمک بزن باشد

گریه ات بی قرار زهرا کرد

آسمان و ستاره هایش را

شب آخر چقدر می‌بویی

تکیه‌ی گوشواره هایش را

خاطرات مدینه تازه شدند

میخ در که گرفت به شالت

یاد آن کوچه‌ی شلوغی که

مادرم میدوید دنبالت

رفتی و آمدی چه آمدنی

حق بده مرا عذاب کند

چه کسی اینچنین دلش آمد

صورتت را به خون خضاب کند

شعر شب قدر

دیشب که میهمان به سرایم قدم گذاشت
از سفره غیر نان و نمک هیچ بر نداشت

از خانه ام که رفت دلم تاب و تب گرفت
می رفت و همچو این دل من ماه شب گرفت

گفتم بیا تو این سحری را بمان مرو
سوزانده است قلب مرا این اذان مرو

جانسوز تو نگاه بر این آسمان مکن
خاک عزا بیا و سر خاندان مکن

می رفت و گفت موعد دیدار آمده
وقت زیارت رخ دلدار آمده

می رفت و گفت گشته دلش تنگ فاطمه
می برد با خودش دل پر خون ما همه

خالی ست جای فاطمه تا دیده تر کند
یا ناله ای کشد همه را خون جگر کند

خالی ست جای فاطمه یار پدر شود
در کوچه های کوفه برایش سپر شود

آتش دگر به شهپر روح الامین نشست
فرق علی شکافت و روی زمین نشست

محراب مسجد است چنین پر شکوفه است
امشب سیاه پوش علی شهر کوفه است

ای خاک بر سرم سر بابا شکسته است
انگار باز پهلوی زهرا شکسته است

انگار تازه گشته مرا داغ مادرم
افتاده یاد کوچه دوباره برادرم

انگار تازه روضه ی شهر مدینه شد
روی پدر خضاب از آن خون سینه شد

****

چه شب هایی که پرپر شد چه روزانی که شب کردم
نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم

برات من شبی آمد که در آیینه لرزیدم
شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم

شب تنهایی دل بود، چرخیدم، غزل گفتم
شب افتادن جان بود رقصیدم، طرب کردم

تمام من همین دل بود دل را خون دل دادم
تمام من همین جان بود جان را جان به لب کردم

دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینی
اگر دستی بر آوردم، اگر چیزی طلب کردم

تو بودی هر چه اوتادم اگر از پیر دل کندم
تو بودی هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم

نظر برداشتن از خویش بود و خویش او بودن
اگر چیزی به چشم از علم انساب و نسب کردم

الهی عشق در من چلچراغی تازه روشن کن
ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم

عکس مخصوص شب قدر

مبادا لیله القدرت سرآید

گنه بر ناله ام افزون تر آید

مبادا ماه تـو پایان پذیرد

ولی این بنده ات سامان نگیرد

خدایا قدر مـا رابه قدر مولاعلی «ع» نزدیک فرما

شعر شب قدر

پیش از آنکه بنویسند جزای همه ی را

می سپارند به تو قدر و قضای همه ی را

 

شب قدر است ولی قدر نمی دانیمت

که تو باید بدهی اجر و سزای همه ی را

 

ما برای فرجت آمده ایم امشب، کاش

به اجابت برسانند دعای همه ی را

 

هر چه از دامن تو دور شود دستی باز

می کشاند وسط احسان تو پای همه ی را

 

ای گل فاطمه! یابن الحسن! آقاجانم!

بشنو داد همه ی را بشنو صدای همه ی را

 

کربلایی؟ نجفی؟ سامره ای؟ یا مشهد؟

هر کجا هستی خالی کن جای همه ی را

 

زائران حرم جد تو را می بخشند

امشب آقا بده پس کرب و بلای همه ی را

****

خداحافظ ماه پروردگار الرحمن الراحمین

خداحافظ ماه لحظه های افطار و سحر

خداحافظ ماه نعمت و رحمت و برکت

خداحافظ ماه شب های نورانی قدر

****

باز هم بنده ی تو گریه کنان می آید

بر من این دوریِ آقام گران می آید

همه جا جار زدم صاحبمان می آید

ای أجل صبر کن امّید جهان می آید

آخرش یار سفر کرده می آید از راه

آید از راه شبی منتقم ثارالله

یارب العفو که این بنده ی فرّار آمد

از گنه خسته شد و بر در تو زار آمد

شب قدر است ببین عبد گنهکار آمد

عاشق و در به در حیدر کرار آمد

ای خدا با همه ی جرم و خطا آمده ام

به امید کرم و لطف و عطا آمده ام

معصیت آخرِ سر نان مرا آجر کرد

باید امشب به برت توبه ای همچون حُر کرد

نام حیدر صدف سینه ی ما را دُر کرد

رحمت واسعه اش ظرف مرا هم پر کرد

امشبی را خودِ الله عزادار علیست

هرکه را می نگرم بنده ی دربار علیست

سر او تا دمِ ابرو چه به هم ریخته است

چشمهایش شده کم سو چه به هم ریخته است

دلش از خاطره ی کوچه به هم ریخته است

یاد خونابه ی پهلو چه به هم ریخته است

فکر و ذکرش دم آخر شده زهرای بتول

شکوه ها می برد از امت خود پیش رسول

درد و دل با پسرش کرد دم آخر خود

کربلا جان تو و زینب غم پرور خود

قتلگه دور کن او را تو ز دور و بر خود

و بگو خوب ببندد گره معجر خود

کوفیان در دلشان کینه ی من را دارند

بعد تو شمر و سنان رو به حرم می آرند

شعر شب قدر

مسجد كوفه ببین عزم سفر كرد على

با دلى خون ز تو هم قطع نظر كرد على

مسجد كوفه مگر مسجدالاقصایى تو

كه ز محراب تو تا عرش سفر كرد على

رفت آن شب كه به مهمانى امّ كلثوم

دخترش را ز غمى سخت خبر كرد على

خبر از كشتن خود داد به تكبیر و فسوس

هر زمان جانب افلاك نظر كرد على

كس چو او روزه یك ساعته هرگز نگرفت

چون كه افطار به هنگام سفر كرد على

گرچه جانش سفر تیر بلا بود، آخر

پیش شمشیر ستم فرق سپر كرد على

ریخت بر دامن محراب ز فرق سر او

آنچه اندوخته از خون جگر كرد على

گرچه در هر نفسى بود على را معراج

غوطه در خون زد و معراج دگر كرد على

اشعار شب قدر نوزدهم

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یا رب یا رب است

شعر شب قدر از حافظ

شعر شب قدر است و ما قدری نداریم

متن شعر شب شب قدره قدر خودتو بدون

****

خود را به خواب مي زني اي بنده تا به كي !؟
هي توبه پشت ِ توبه، سرافكنده تا به كی !؟

 

دنيا وفا نكرده ، وفا هم نمي كند
با زرق و برقش از غم دل، كم نمي كند

 

از حوض ِ نور،كي به رخت آب مي زني !؟
كي دست رد به سينه ي اين خواب مي زني !؟

****

خانه ویران شده‌ام غُصه‌ی بابا سخت است

حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است

دیدنِ رویِ تو و لَخته‌یِ خون‌ها سخت است
سوختم از نَفَسَت سوختن، اما سخت است

باز هم روضه نخوان روضه‌یِ زهرا سخت است
شعله هایِ نَفَسِ شعله‌وَرَت جمع نشد

زهرِ این تیغ چه کرده جگرت جمع نشد
لکه خون‌های رویِ بال و پَرَت جمع نشد

بسته‌ام روسری‌ام را به سَرَت جمع نشد
زخمِ پیشانیِ تو وقتِ تماشا سخت است

آه‌ای چشمِ به خون خسته تو بیدار بمان
حرفِ ناگفته بگو پیشِ پرستار بمان

پشتِ در بودم و گُفتی به علمدار بمان
گرچه بی دست، ولی آب نگهدار بمان

از سرِ رو به زمین خوردن سقا سخت است
شبِ آخر شده‌ای کوکبِ اِقبال مَرو

روضه‌ی باز مخوان این همه از حال مَرو
سَرِ آن پیکرِ اُفتاده‌ی پامال مَرو

جانِ بابا جگرم سوخت به گودال مَرو
بینِ گودال مَیا دیدنم آنجا سخت است

کاش میشُد که بگویی بدنش را نکشید
پنجه‌ها از همه سو پیرهنش را نکشید

تیر در کتف فرو کرده تنش را نکشید
نیزه‌ها شرم کنید و دهنش را نکشید

پیشِ مادر زدنِ سنگ به لب‌ها سخت است
منم و دیدنِ او لحظه‌ی اُفتادنِ او

منم و ضربه‌ی سرنیزه به روی تنِ او
وقتِ ضربه زدن و خَم شدنِ دشمن او

منم و کُندی خنجر به رویِ گردنِ او
زدن ضربه به سینه، ولی با پا سخت است

****

الهی آن شب کـه هـمه قرآن بـه سر میکنند

مـا را توفیق بده قرآن رابه دل کنیم

امشب تمام آینه ها را صدا کنید

گاه اجابت اسـت رو بـه سوی خدا کنید

اي دوستان آبرو دار در نزد حق

در نیمه شب قدر مرا هم دعا کنید

 

****

يارب بده پناهم الهي العفو

ببين غرقِ گناهم الهي العفو

 

اگر رفتم به راهي كردم گناهي

بنده‌ی رو سياهم الهي العفو

 

امان از خلوتي كه حرمت شكستم

چو افتاده به چاهم الهي العفو

 

زماني كه درونِ قبرم گذارند

واي از عمرِ تباهم الهي العفو

 

در ان تاريكي ای نور به فريادم رس

رحيمِ دادخواهم الهي العفو

 

به روز محشر آيم به پاي ميزان

با لوحِ اشتباهم الهي العفو

 

چه مي‌شود ببخشي تو عبدِ خودرا

كريمِ پادشاهم الهي العفو

 

سر رابه پاي عفوت نهاده‌ام من

با سوز و اشك و آهم الهي العفو

 

با اشك ديده و دل دارم تقاضا

جز بخششت نخواهم الهي العفو

 

من نوكرِ حسينم، دل كربلايش

محتاجِ يك نگاهم الهي العفو

اشعار ضربت خوردن حضرت علی

با این گناهانی که من انجام دادم

باور نمیکردم که دستم را بگیری

تو آن قدر لطف و کرامت پیشه ای که

روزی هزاران بار توبه میپذیری

شعر شب قدر

من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست

این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست

این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است

به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست

منّت نان و نمک نیست سر سفره ی او

پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی ست

آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است

بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست

لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد

که جهان، آینه در آینه حیران علی ست

کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است

تا بدانیم کلید در این خانه علی ست

از دم صبح ازل نام علی را می خواند

دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست

****

دو سه روزی هست مولا میهمان فاطمه(س) است
همدم سوز دل و اشک روان فاطمه(س)است

گوید ای زهرای(س) من تا که سرم بکسته شد
گرچه دست صبر عالَم از غم من بسته شد

لیک من یاد تو افتادم که پهلویت شکست
تازیانه خوردی و از کینه بازویت شکست

یاد آن روزی که دل با سوز غم آغشته شد
بین آتش بودی و محسن همانجا کشته شد

****

در کوفه محشر شد به پا

آه و واویلا آه و واویلا

فرق علی گشته دو تا

آه و واویلا آه و واویلا

واویلا واویلا…

محراب و منبر لاله گون

آه و واویلا آه و واویلا

مسجد شده دریای خون

آه و واویلا آه و واویلا

حاجتش روا شد

مهمان زهرا شد

واویلا واویلا…

او جلوه ی سعادت است

بر خودش سوگند بر خودش سوگند

او کشته ی عدالت است

بر خودش سوگند بر خودش سوگند

گویم با چشم تر

مولانا یا حیدر

واویلا واویلا…

فُزت و ربّ الکعبه اش

آتش دل بود آتش دل بود

شمشیر زهر آلوده در

دست قاتل بود دست قاتل بود

ملائک گریانند

دلخون و نالانند

واویلا واویلا…

****

امشب تمام آینه ها را صدا کنید

گاه اجابت است رو به سوی خداکنید

ای دوستان آبرودار در نزد حق

درنیمه شب قدرمرا هم دعا کنید

 

متن مداحی شهادت حضرت علی (ع)

در سجده‌ی آخرت علی، یادم کن
گفتند که میروی پریشان هستیم

ما از رمضان محرمی میسازیم
ما سینه زنان اهل ایران هستیم

از کوفه چقدر بوی غم می‌آید
گلبانگ عزا قدم قدم می‌آید

در شهر بلا، نبوده و نیست امان
آشوب شده در همه ذرات جهان

سجاده و محراب به تو گریانند
از بسکه غم انگیز شده لحن اذان

دستان سیاهی از جهنم آمد
آمد بزند بهار را، رنگ خزان

از مسجد کوفه بوی خون می‌آید
امروز نماز صبح را، خانه بخوان

گفتند: تهدمت! دل عالم ریخت
ارکان هدی که جای خود داشت، چنان

دلشوره به جان آسمان‌ها افتاد
خیبر شکن قبیله از پا افتاد

غرقابه‌ی خون شده است بال و پر تو
دیگر رمقی نمانده در پیکر تو‌

****

شعر شب قدر

مارا بـه دعا کاش فراموش نسازند

رندان سحر خیز کـه صاحب نفسانند

از عرش صدای ربنا می‌آید

آوای خوش خدا خدا می‌آید

فریاد کـه درهای بهشت باز کنید

مهمان خدا سوی خدا می‌آید

****

الهی به این بنده فرصت بده

به توفیق بر نفس رخصت بده

 

الهی کمیلی ابوحمزه ای

مرا با مناجات عادت بده

 

شب چارمی باز هم آمدم

خودت روز محشر شهادت بده

 

عوض کن مزاج مرا با دعا

به من حس سبز پرستش بده

 

سر سفره ات زاهدان سائلند

به این هم نشینی سعادت بده

 

اگر اوج انسانیت بندگی ست

به آزادی من اسارت بده

 

…چه می‌خواهی از من سر و دست و پا

بهایت چقدر است قیمت بده

 

تو که هر قدر داشتی داده ای

مرا با خودم آشتی داده ای

 

مرا عفو کن تا کمیلت شوم

ز خود بگذرم باب میلت شوم

 

نبینم خودم را خدایی شوم

شب چارمی کربلایی شوم

 

شبیه مظاهر حبیب آمده

پر از عطر خوش بوی سیب آمده

 

حسین امشب آمد به بالین من

برای مریضت طبیب آمده

 

سراغ من خسته انگار که

غریبانه حس غریب آمده

 

کنون وقت گریه است زینب بیا

به گودال ان نانجیب آمده

 

گلی راکه گم کرده ای روی نیزه

بمیرم که شیب الخضیب آمده

 

تمام وجودم همین مطلب است

که امشب خدا ضامنم زینب است

****

جا مانده بودم تو مرا اینجا رساندی

من خواب بودم تو مرا بیدار کردی

وقتی سحر های مناجاتت نبودم

آن شب به جای من ، تو استغفار کردی

****

تابوت دل شکسته ای رو می برن رو شونه های خسته ای

بر سر و سینه می زنن با چشمای به موج خون نشسته ای

نگاهاشون پریشون خاطر و سـرده

دلاشون مصحف اشک و غم و درده

می پیچه تو آسمونا ، ناله ماتم و عزا

که شبونه ، داره میره ، مرد غریب کوچه ها

« هر دلی محزون ، خسته پریشون

همه عالـم سیاپوش داغ آقامـون »

علی غریبه(۳)

چی میکشن اون دمی که خاک میریزن روی تن بی رمقش

بوسه آخرو حسین می گیره از چهره‌ رنگ شفقش

تو آتیش غریبی می سوزه دلها

دلم خـونه به یاد داغ عاشـورا

امون از اون مرثیه حسین و دفن پیکرش

می ذاره لب زینب روی رگای سرخ حنجرش

« هر دلی محزون ، خسته پریشون

همه عالـم سیاپوش داغ آقامـون »

دکلمه های زیبا در مورد شب قدر 1401

کن عنایت بار اِلها سائل این خانه را
این منم در میزنم بگشا در کاشانه را
خدای من….

آمدم پیش تو با فرط گناهم ربّنا
لیلة القدر است و من نامه سیاهم ربّنا
خدای من….

آمدم تا بگذری از جرم بی پایان من
حیّ من معبود من یکتای من یزدان من
خدای من….

نامه ی اعمال من با تباهی ها قرین
کن گذر از بنده ات حقّ امیرالمومنین
خدای من…

کن گذر از ما به حقّ ناله های حیدری
که نمی آید دگر سوز صدای حیدری
علی جانم…

مسجد کوفه بگو مولای مظلومان چه شد
حُجّت الَّه،جانِ احمد،ناطق قرآن چه شد
علی جانم….

مسجد کوفه بگو از فرق مجرح علی(ع)
پر زده از بام تن تا به خدا روح علی(ع)
علی جانم…

****

گم کرده ام به ظلمت شب نور ماه را

حس می کنم بدون تو سختی راه را

تا کی بناست از غم و داغ مُفارقت

هر صبح و شام سر بکشم جام آه را

این جمعه هم گذشت و ندیدم نگار خود

یعنی نشد که تکیه زنم تکیه گاه را

هر هفته ای که می گذرد آه می کشم

طی می کنم بدون تو هر سال و ماه را

ای کعبه ای که خال سیاهت مطاف ماست

روزی نما که بوسه زنم قبله گاه را

آقا اگر چه نوکر خوبی نبوده ایم

از ما مکن دریغ تو نیمه نگاه را

آخر چگونه بی مدد مهربانیت

جبران کنیم این همه عمر تباه را

مقصود ما در این شب احیا فقط تویی

احیا نما تو این دل غرق گناه را

قرآن به سر بگیر و به زهرا قسم بده

پروردگار بنده ی بی سر پناه را

شاید به آبروی تو و نام مادرت

بخشد خدا معاصی این روسیاه را

آقا بیا به فرق پُر از خون مرتضی

امشب درآر بنده ی در قعر چاه را

****

در سجده آنچه خواست علی مستجاب شد
محراب پر ز خون دل بوتراب شد

سیمرغ عشق، از قفس آزاد گشت باز
آری قسم به کعبه، علی(ع) کامیاب شد

لرزان اساس خلقت و سرگشته کائنات
جانها ز داغ او، همه در التهاب شد

پیچید در فضای جهان بانگ «قد قُتِل»
روح الامین به سوی زمین با شتاب شد

بر سر زدند جمله مَلَکهای آسمان
گریان، که پایگاه هدایت خراب شد

گیسوی شب، سپید شد از داغ مرتضی
وقت سحر، که صورتش از خون خضاب شد

کشتند چونکه شیر خدا را به سجدهگاه
دیگر برای کشتن حق فتح باب شد

جسمی به خاک رفت که جانها فدای اوست
داغی به جای ماند، که دلها کباب شد

شعر شب قدر

امشب خدا بگشود درهای سما را

پیوسته می خواند به خود اهل دعا را

گر پهن کردی ساعتی سجاده ات را

یاد آر یاران و ببرهم نام ما را

شعر کامل شب قدر است ومن قدری ندارم

شعر قشنگ برای شب قدر

آسمان دل غربتکده ام بارانی ست
ابری ام دیده‌ی ماتم زده ام بارانی ست
مثل پروانه دلم دربه در سوختن است
گریه‌ی شمع همه زیر سر سوختن است
این چه داغیست که جان همه را سوزانده است
در دل قبر دل فاطمه را سوزانده است
این چه دردیست که تا یاد غمش می‌افتم
مثل خس در گذر باد غمش می‌افتم
در هوایش که به من نام معلق بدهید
حقتان است ولیکن به منم حق بدهید
بار سنگین غمش خانه خرابم کرده است
هر طبیبی به مداوام جوابم کرده است
حسن از هیبت نامش جملی را انداخت
باورم نیست که یک ضربه علی را انداخت
باورم نیست که خیبر شکن از پا افتاد
حضرت واژه‌ی برخاستن از پا افتاد
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد شکست
یا علی هیچ کس از لطف تو ناکام نبود
پدری مثل تو همبازی ایتام نبود
هر شب کوفه منور ز. نگاهت می‌شد
شمع بزم فقرا صورت ماهت می‌شد
چه بلایی به سرت آمده بابای همه
تیغ که سر زده بر سر زده بابای همه
نه فقط بین سرت فاصله انداخته است
بین چشمان ترت فاصله انداخته است
زخم‌های دل ایتام پی مرهم توست
مرد ویرانه نشین منتظر مقدم توست
همه بودند و امام از همه بی کس‌تر بود
زینب‌ای وای دوباره سر یک بستر بود

***

گویند کریم اسـت و گنه می بخشد

گیرم کـه ببخشد زِخجالت چـه کنم

یا رب زِ تـو امروز عطا می طلبم

هشیاری و بخشش خطا می طلبم

مقبولی روزه و نماز و طاعات

از درگه لطفت بـه دعا می طلبم

****

آن قدر خوبی ِ مرا گفتی به مردم

آنقدر که حتی خودم هم باورم شد

آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار

این مهربانی های تو دردسرم شد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا