شعر باران زمستانی | اشعار زیبای باران و برف

زمستان است و بارانش و عاشقانه های آن. در این پست گزیده ای از شعر باران زمستانی | اشعار زیبای باران و برف مناسب کپشن گردآوری شده است.
شعر بارانی زمستانی عاشقانه
گاهی ممکن است یادت برود
دانههایت را کجا کاشتهای
باران به تو خواهد گفت
بگذار تا ببارد
****
گاهی چتر را باید دستِ باران داد
روی سرِ خودش بگیرد
و ما
جایش بباریم(رضا کاظمی)
****
باران، سرود ديگري سركن
شعر تو با اين واژگان شسته
غمگين است(محمدرضا شفیعی کدکنی)
چترم را
کنار ایستگاهی در مه
جا گذاشتهام
خیس و خسته آمدهام
و حالا
شاعر که نه،
بارانم!(نجوا رستگار)
شعر احساسی زیبا برای روزهای بارانی زمستانی
ﺑﻌﻀﻲ وﻗﺘﺎ ﻛﻪ ﻣﻴﺎي ﺳﺮ روی ﺷﻮﻧﻢ ﻣﻴﺬاري
ﺗـﻤﻮم ﻏﺼـﻪﻫﺎ رو از دل ﻣـﻦ ﺑـﺮ ﻣـﻲداري
اﻣﺎ اﻳﻦ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﺧﻮاﺑﻪ، ﺧﻮاب ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮه
وﻗﺖ ﺑـﻴﺪاری ﺑـﺎزم ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه
ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه
****
دلم باران سرد صبح زمستانی
هوس دارد…
که نم نم می رسد از راه و
عاشق می شود شهری …
شیوا الله وردی
آه ، باز هم باران …
باران که می بارد دلت را محکم بچسب
زیر باران دل به اشاره ای می رود …
****
آنقدر “باورت” دارم
که “اگر” در “کویر” بگویی
“باران” هست
به “حرمت” صدایت
“خیس” می شوم
شعر پر احساس باران زمستانی
آرزو کن با من
که اگر خــواست زمســـتان برود!
گرمیِ دستِ تو اما باشد
“مــا” ی ما “مـــن” نشود
سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!
****
به دل نا گفته صدها حرف دارم
میان سینه زخمی ژرف دارم
به روی پوستین سالخوردم
زمستان در زمستان برف دارم
****
سرود برفی گنجشگکی خرد
مرا با خود به دنیای دگر برد
دوباره جیک جیکی کرد و آن گاه
میان برف ها ناگهان مرد
هدیهام از تولد، گریه بود
خندیدن را تو به من آموختی
سنگ بودهام، تو کوهم کردی
برف میشدم، تو آبم کردی
آب میشدم، تو خانه دریا را نشانم دادی
میدانستم گریه چیست
خندیدن را
تو به من هدیه کردی.
****
باد
در نی لبک پاییز
روزهای آخر آذر را
با حزن زردی می دمد
و آینه های کهنسال
که شاهدان ایامند
در سکوت سرد
خویش
درختان برهنه از برگ را
به تن پوش سفید برف
وعده می دهند
اشعار کوتاه و زیبا در وصف باران زمستانی
باران گفت:
هرگز اشک هایم را ندیدی.
نمی دانست،
سویی به چشم نیست …
از کودکی گوشهایم را
به ناودانی می چسباندم،
تا صدایش را بشنوم.
(کاظم بهمنی)
بر نیمکت شکسته ای در باران
در دست تو چتر بسته ای در بارانباران باران باران باران باران
تنها تنها نشسته ای در باران
****
دست تو و یک غروب آبان کافی ست
حالا که دلم گرفته، باران کافی ستمثل دوقلوهای به هم چسبیده!
یک چتر، برای هر دوتامان کافی ستمریم پیله ور
****
بزن باران که امشب مست مستم
حکایت نامه عشقم رو بستمها بزن سازی بر آن چشمان مستش
بزن تا قیامت با تو هستم
حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت میدارم
شوریدهوار و پریشان باریدن
بر خزهها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب، بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بیقرار استمحمد شمس لنگرودی
شعر باران عاشقانه و خواندنی
کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کندقطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظهها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر کندبشکند در هم طلسم کهنه این باغ را
شاخههای خشک و بی بار دعا را تر کندمثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینهها تا ناکجا را تر کندچترهاتان را ببندید ای به ساحل ماندهها
شاید این باران -که میبارد- شما را تر کند( جلیل صفربیگی )
****
ناودانها شرشر باران بی صبری ست
آسمان بی حوصله، حجمِ هوا ابری ستکفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری ستپشت شیشه میتپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری ستو سرانگشتی به روی شیشههای مات
بار دیگر مینویسد: «خانهام ابری ست»(قیصر امینپور)
****
خبر خیر تو از نقل رفیقان سخت است
حفظ حالات من و طعنه آنان سخت استلحظه بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران، سخت استکشتی کوچک من هرچه که محکم باشد
جستن از عرصه هول آور طوفان، سخت استساده عاشق شدهام؛ ساده تر از آن رسوا
شهره شهر شدن با تو چه آسان، سخت استای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بی محلی سر این کوچه، دو چندان، سخت استزیر باران که به من زل بزنی خواهی دید
فن تشخیص نم از چهره گریان، سخت است(کاظم بهمنی)
اشعار عاشقانه زمستانی
برگ میرقصد و باد از غوغا،
سر بی تابی باران دارد
باغ من خستگی طولانی،
از تماشای زمستان دارد
****
دعا میکنم غرق باران شوی
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
دعا میکنم در زمستان عشق
بهاری ترین فصل ایمان شوی
***
سکوت و جمعه و برف است و سرما
تنیده روی ذهنم تور رویا
قلم در دست، در کنج اتاقی
نشسته شاعری تنهای تنها
***
دستهایم را بگیر، از زمستان دور شو…
غیرِ من روی رگِ هر عاشقی، ساطور شو…