اشعار یاد خدا

ذات انسان مشتاق ارتباط با خداست. یاد خدا جان را صفا و به دل نور و حیات مى بخشد. در این پست مجموعه اشعار یاد خدا برای شما گردآوری شده است.
اشعار کوتاه در مورد یاد خدا
خداوندا دلم را چشم بگشای
به معراج یقینم راه بنمای
به رحمت باز کن گنجینه جود
درونم خوان به شادروان مقصود
****
با یاد خدا این دل من رام شود
با نام خدا آتشم آرام شود
گر نام تو جاری نکنم من به زبان
الحق که دلم خانه آلام شود
****
برایت حس آرامش شده همزاد لب هایم
برایت زندگی با عشق دعا کردم تو شب هایم
به دستان خدا دادم تو را با حس خوشبختی
بدان با یاد و با نامش چقدر آسون می شه سختی
گر سینه شود تنگ خدا با ما هست
گر پای شود لنگ، خدا با ما هست
دل را به حریم عشق بسپار و برو
فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست
اشعار کودکانه یاد خدا
خدای خوب و مهربان
داده به ما گوش و زبان
بخشیده ما را دل و جان
چشم و سر و دست و دهان
او داده ما را عقل و هوش
او داده ما را آب و نان
از لطف نعمتهای او
ما زنده ایم و پر توان
****
به مادر گفتم آخر این خدا کیست؟ که هم در خانه ما هست و هم نیست
تو گفتی مهربانتر از خدا نیست دمی از بندگان خود جدا نیست
چرا هرگز نمیآید به خوابم چرا هرگز نمیگوید جوابم
نماز صبحگاهت را شنیدم تو را دیدم خدایت را ندیدم
به من آهسته مادر گفت: فرزند خدا را در دل خود جوی یک چند
خدا در بوی و رنگ گل نهان است بهار و باغ و گل از او نشان است
خدا در پاکی و نیکیست فرزند بود در روشناییها خداوند
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
هم قصه نانموده خوانی
هم نامه نانوشته خوانی
از ظلمت خود رهائیم ده
با نور خود آشنائیم ده
****
با این دو دست کوچکم
دست می برم پیش خدابا دل پاک و روشنم
دعا کنم، دعا، دعاباز ای خدای مهربان
بشنو دعاهای مرادعا برای مادرم
دعا به شادی بابابه خانه ها صفا بده
به جان ما وفا بده
اشعار زیبا درباره یاد خدا
فکرم همهجا هست، ولی پیشِ خدا نیست
سجاده زر دوز که محراب دعا نیست
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیّال من، ای دوست، کجا نیست؟!
از شدّت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!
از کمّیت کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
****
با نوای تار تو یاد خدا افتادهام
خوش سحرگاهی ز بیراهه به راه افتادهام
یاد مسجد در سرم اما چرا میخانهام؟!
ای عجب این گونه در دام قضا افتادهام
این بلا تکلیفیم چون استخوانی در گلوست!
دایما میپرسم از خود من کجا افتادهام
****
نام زیبای تو آرام دل و جان من است ذکر جانبخش تو هم مایه سامان من است
تو رجائی تو دلیلی تو غیاثی و انیس انس دائم به تو خود محور ایمان من است
آن چراغی که کند روح و روانم روشن یاد دلجوی تو آن مهر فروزان من است
میکنم خاطر خـود را به جمالت روشن روی زیبای تو نور دو چشمان من است
آنکه هرلحظه کند محو خودش مخلص را هر حرفی زتو در مصحف جانان من است
ای بنده تو سخت بیوفایی
از لطف به سوی ما نیایی
هر دم که تو را دهم دردی
نالان شوی و به سویم آیی
هر دم که تو را دهم شفایی
یاغی شوی و دگر نیایی
****
رسیدهام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکمها قیاسی نیستخدا کسی است که باید به دیدنش برویم
خدا کسی که از آن سخت میهراسی نیستفقط به فکر خودت باش، ای دل عاشق
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیستبه عیبپوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیستدل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست
شعر عارفانه یاد خدا
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟
میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنم !قیصر امین پور
خداوندا حضوری بخش ما را
اجابت کن به فضلت این دعا را
شیخ محمود شبستری
****
خداوندا تویی دانای عالم
ز عالم برتری و از جان عالم
عطار
****
خدا مرهم نه دلهای خسته است
تسلی بخش دلهای شکسته است
ملک الشعرا بهار
یا رب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
خواجه عبدالله انصاری
اشعار نو درباره یاد خدا
دامنه سبز
چشمه جوشان
باد بهاری
نم نم بارون
برگهای پاییزی
بر ف زمستون
هر کدو م یک جور قشنگند درست نگاه کن
با دیدن درستیها یاد خدا کن
آسمون صاف
ستاره بارون
شبهای مهتابی
خورشید تابان
ماه درخشان
هر کدوم یک جور قشنگند درست نگاه کن
با دیدن درستیها یاد خدا کن
****
من از خدا شرم دارم
چرا انسانها
در لحظات خوشی
در اوج لذت و شهوتهایشان
وقتی که حال خوبی دارند
زیاد توجهی به یاد خدا ندارند؟
بلکه
در لحظههای درد
در سختی و مشقت
دائما خدا را یاد میکنند
****
جام می نوشیده ام از بیهوشی جای دوا
همدم میخوارهگان بهر شفا افتادهام !
محفل عرفان کجا و بیسر و سامانیم
ابتدا گم کردهام! در انتها افتادهام!
این دل زنگار بسته کی شفا یابد ز جهل؟!
چارهای کن ای خدا من بینوا افتاده ام.
****
آندم که تو را بینم و بر دیده نشانم
انگار دیده بجز شور و صفا نیست
با جوروجفا فرصت دیدارخدا نیست
لیلای ترا شکوه به درگاه خدانیست
انگاردراین میکده اندوه وصفا نیست
آیین صفا هست ولی جور وجفا نیست
هشدار علی درطلب آن ماه دل انگیز
گرخسته شوی،راه به درگاه خدا نیست
****
هان ای انسان در تکاپوی کدامین پروازید؟
باید گریخت دور شد
همچون قاصدک
سوار بر قایق غم
غروب زیبای خورشید تماشایی بود
سرخ سرخ
به رنگ عشق
از میان نیستان گذشتم
کمی ان طرفتر نوری هویدا بود
در پی اش دویدم
اه چه می بینم خداوندا دری پر نور
آن کجا بود تا به امروز
تنها خدا می داند این را
دردانه ی عشق
اشعار زیبا یاد خدا
خداوندا بدان ذات خداوندی که گر خواهد
قدرت چرخ را در دیده موری بگنجاند
به قهاری که قهرش پشهای راگر دهد فرمان
زخم نیش او خرطوم پیلان را بپیچاند
قاآنی
بر در شاهم گدایی نکتهای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
حافظ
****
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش
هر ورقش دفتری است معرفت كردگار
سعدی
****
هر گل و برگی كه هست یاد خدا می كند
بلبل و قمری چه خواند یاد خداوندگار
****
خداوندا در توفیق بگشای
نظامی را ره تحقیق بنمای
دلی ده کو یقینت را بشاید
زبانی کافرینت را سراید
مده ناخوب را بر خاطرم راه
بدار از ناپسندم دست کوتاه
درونم را به نور خود برافروز
زبانم را ثنای خود در آموز
نظامی
دوبیتی غمگین یاد خدا
از کبر و خود پرستی بردم ز یاد خدا را
او پرده پوش به عیبم من پرده در حیا را
عهدی دوباره بستم گر نشکنم من آن را
مهلت دوباره خواهـم جبران کنم خطا را
****
من گرچه سیهروی و بدم یا الله
از درگه خود مکن ردم یا الله
گفتم که من و این همه عصیان چه کنم؟
گفتی که بیا من آمدم یا الله
****
با یاد خدا این دل من رام شود
با نام خدا آتشم آرام شود
گر نام تو جاری نکنم من به زبان
الحق که دلم خانه آلام شود
****
بود سوزی در نوای آهنگم خدایا
تو میدانی که دلتنگم خدایا
دگر تاب پریشانی ندارم
نه از آهن نه از سنگم خدایا
****
الله تویی وز دلم آگاه تویی
درمانده منم دلیل هر راه تویی
گر مورچهای دم زند اندر ته چاه
آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی
اشعار در مورد آرامش با یاد خدا
ای آن که طلبکار خدایی، به خود آ
از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدااول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقرار بیاری به خدایی خداشاه نعمت الله ولی
****
ای چشم و چراغ اهل بینش
مقصود وجود آفرینشصاحبدل لاینام قلبی
مهمان ابیت عند ربیدر وصف تو لا نبیّ بعدی
خود وصف تو و زبان سعدی؟سعدی
****
یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی به من دلشده حیران کنبا من مکن آنچه من سزای آنم
آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کنابوسعید ابوالخیر
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزاییتو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثناییسنایی
اشعار حافظ در مورد یاد خدا
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، می بنوشلطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروشگر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوشلطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی، خموشرندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش
***
با هر چه عشق نام تو را میتوان نوشت
با هر چه رود نام تو را میتوان سرودبیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دستهای روشن تو می توان گشود
****
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف های بی کران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گریه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد