اشعار زیبا در مورد تهران

خوب است که انسان درباره شهری که در آن سکونت دارد اطلاعات کاملی داشته باشد. از مشاهیر و نویسندگان و آثار باستانی گرفته تا شاعران و آثار آنها. مجموعه ای از اشعار زیبا در مورد تهران گرداوری شده است تا لذت ببرید.
شعر کوتاه و بلند زیبا در مورد شهر تهران
از کوچههای خیس گیشا
تا کافههای گرم دربند
از برج میلاد کمی کج
تا کوه مغرور دماوند
از روزهای خنده بازی
تو پارک ساعی ریسه رفتن
شب زیر عطر گیج بارون
دور تئاتر شهر گشتن
تهران بدون تو فقط سردرد داره
هر کوچهای اسمتو به یادم میاره
شبها پیاده تو ولیعصر
رو هر درختی اسم ما بود
ماهی که میرقصید رو آب
تعبیر خواب جمعهها بود
بازیِ نور و سایه و اشک
تهرانِ من، تهرانِ بیدار
بازم دارم هذیون میبافم
بازم دلم تب داره انگار
تهران بدون تو فقط سردرد داره
هر کوچه ای اسمتو به یادم میاره
****
شاعر می گوید
مترو سوار نمی شوم
ولی باران این چیزها
سرش نمی شود
اصلا
باران در تهران بند نمی آید
شاعر خیس می شود
و توی مترو می خزد
****
برج میلادش برج عالم است
به نظاره خورشید و ستاره و شهر
میدان آزادی
میدان ونک و
پارک جنگلی لویزان
اتوبوس های خاطره ساز خط واحد
متروهای گریزان و لبریز از
مردمانی با قصه های تلخ و
شیرین
از روزگار
آری، آری
رسیدیم
همینجاست
اینجا تهران است
در جایی برف می بارید
در جایی باران
یک جا آفتاب سر می زد
یک تهران
چقدر باید شبیه قلب من عاشق
باشد
شعر زیبا در مورد تهران
مرد بغل دستی
بوی تافتون می دهد
شاعر گرسنه است
مرد شاعر تکه ای تافتون به او
می دهد
مرد شاعر آن را شعر می کند
****
من مرغ مضطرب امروز نیستم
خاطره هایم را در گراند هتل
و زورخانه پوریای ولی جا گذاشته ام
باید برگردم
و به تهران بگویم
چقدر خاطره هایت
هر روز
تازه تر می شوند
حتی اگر من
پیر و فراموشکار باشم
نه
این کار آلزایمر نیست
از کاهلی است
باور کن
یک بار دور میدان های
تهران
قدمی بزن
و آوازی زیر لب زمزمه کن
نترس
دیوانه نمی شوی
خاصیت تهران را درک
خواهی کرد
****
به تهران که می رسم
صدای قلبم را به وضوح
می شنوم
حتی اگر رادیو هزاران بار بگوید اینجا تهران
است
باز هم دوست دارم
این جمله هر روز و هر بار تکرار شود
اشعار زیبا در مورد شهر تهران
تهران
و شکوفه های گیلاس در لواسان
این دو از یک ریشه اند
از یک سرگذشت روییده اند
قصه ای که من
در آن عاشق می شوم
****
سحرگاهان تهران
را به یاد یار و معشوق
بسی بیدار بوده ام
، هستم
من از روزی که عهد عاشقی
در خفا بستم
دل از مهرت نگسستم
به پای ابروی مشکینت
بنشستم
آری
من اینجا هر دم و آنی به یاد تو
بوده و هستم
صبری بده الهی
قرارم باش
که از زندگی به عشق پیوستم
****
تهران
نامت چقدر برازنده است
چقدر ستاره بر فراز آسمان تو
هر شب می درخشند
نیمه شب های مهتابی
یادم هست
یلداهای طولانی که میرسید
تهران رنگ دیگری می گرفت
بوی هندوانه و انار
بوی قرمه سبزی و
تمام عطرهای ماندگار
آن روزها که کوچک بودیم
آدمها قلب های بزرگتری
داشتند
هوا بهتر بود
رنگ لبخندها
طعم آشتی کنان
و حلیم پزان
و روزهای نوروز و
آش شله قلمکار بی بی هم
فرق داشت
آری کنار سفره شب چله
عاشقان نذر می کردند
و بعضی ها هم عاشق می شدند
تهران
ای رویای بی پایان من
تهران من
تهران من
****
تهران
خار چشم دشمنان ایران
تهران
ای زیباترین واژه در جغرافیای
جهان
تو مجموع جمال
این جهانی
تو پایتخت پارسی و
از تو زبان فارسی رونق گرفته
تهران درود
تهران سلام
تهران نامت بلند
تهران ای سربلند تاریخ
شعر عاشقانه تهران
چیتگر
لویزان و دربند
بهشتی زمینی
را در ذهنم تداعی می کند
ستاره که سوسو می زند تهران
آرام آرام می خوابد
تهران زنی بود
سیاه چشم
که از تو
تمام ایستگاههای مترو را
خاطره داشت
تهرانِ با کفشهای تابستانی
که پنج شنبههایت
تا مغز میدان راه آهنش
رسوخ میکرد.
آخ تهران، تهرانِ جا مانده
روی صندلی ایستگاه…
****
تهران که پر از گل شده و خار ندارد
اصلا خبر از حال دل زار ندارد
هر لحظه هوا در تب و تسخیر کلاغ است
ای وای که تهران شما سار ندارد
امید به آرامش چشمان سحر نیست
خورشید در این شهر خریدار ندارد
امشب همه منظرهها تیره و دودی است
این آینه هم جز خش و زنگار ندارد
باید که به جایی بزنم تکیه از این درد
از بخت بدم یک رگه دیوار ندارد
اکسیژن و اکسیر جوانی چه غریب است
وقتی که نفسهای تو معیار ندارد
هر چندکه این شهر پر از ریل و قطار است
افسوس که دهقان فداکار ندارد
****
لالایی ستارگان را
شنیده ای
گمان می بری فراتر از
هر صدا و تصویری
گهواره ای ناپیدا هست
که آدمها، خانه ها، هر چیزی
و هر جنبنده ای
در آن آرام می گیرد
تهران در دامان دماوند
می خوابد و
شهر به خواب می رود
تمام خودم را جمع میکنم
حتی شعرهای نگفتهام را
در چمدان میگذارم
فردا
با اولین قطار به روستا برمیگردم
نمی خواهم
قلم
کاغذ
شعر
یتیم شوند
تهران روی گسل زلزله هاست
اشعار زیبا در مورد شهر تهران
شب های تهران رو دوست دارم
البته با تو…
قدم بزنیم تو سرمای زمستون…
دستانت را بگیرم
از ولیعصر تا انقلاب
من سیگاری بکشم و تو…
مرا به کاسهای از آش
آنهم از نوع دونفره دعوت کنی
راستی خط های بالا وهم و خیال است
همه چیز از آن شب شروع شد
شبی که چراغها روشن
صف ها طولانی
منی که کمی هوابرم داشت
آنشب ترسیدم از خودم
ولی…
روزی میرسد که دونفر
توی سرمای زمستون
مهمانِ صفتِ زیبای
بانو نیکو باشند و
من با کُتی بسته و شالی به گردن آویزان
پیاده و خسته از آنجا عبور خواهم کرد
و در آتش خویش خواهم سوخت
****
تهران رویای آدمهایش را
می بیند
رویای رویاهایشان را
با آنها در خوابهاشان قدم می زند
با یکی قهوه می نوشد
با دیگری یک چای دبش
در رویای یکی قلم می شود
و در آرزوی آن دیگری
یک دفتر شعر
تهران، عاشق می شود
تهران، مادر می شود
و فکر می کند چقدر
بوی میخک و عطر سجاده
مادربزرگ را دوست می دارد
تهران پشت فرمان اتوبوس می نشیند
و تمام شهر را زیر و رو می کند
ولی تمام نمی شود
با خودش می گوید
هنوز راه هایی برای دیدن من
هست
در لاله زار کودکی در بغل دارد
در برج میلاد به بزرگی خودش
می اندیشد
کودک می شود
و در خاطره چرخ و فلک های دوزاری
جان می گیرد
****
ناصر خسرو…
یکی داد می زند:
– دربست
ناصر خسرو خنده اش می گیرد
****
تهران در عمارت مسعودیه
دچار حیرت می شود
ولی خوابش می گیرد
تهران در کاخ گلستان
و پارک نیاوران
از فرط شگفتی چیزی نمانده است
آواز سر دهد
حتی دلیلش را هم نمی داند
****
هر صبح، چون زبان تر و خشک برگها
از نیش ناگهانی زنبور آفتاب
آماس میکند
تهران چو کرم پیر
در پیلهای تنیده ز ابریشم غبار
دار میشود
دردی نهفته در دلش احساس میکند
هر ظهر، چون زبان تب آلود برگها
طعم شراب تلخ و گس آفتاب را
احساس میکند
من همچو کرم پیر
در پیلهای تنیده ز ابریشم خیال
از هوش میروم
شعری نگفته در دلم آماس میکند
شعر کوتاه شهر تهران
یادش بخیر بام تهران با تو پراز قرار بود و خاطره!
حالا فقط یک بلندی بی خاصیت است که دلتنگم می کند…
اگر دود نبود
من هم سیاه نمی شدم
تهران همین را به
خودش می گوید
وقتی بر فرازش
کلاه بزرگی از دود
و تیرگی می بیند
ناگهان باران می گیرد
تا به خودش می آید
در تقاطع حافظ و سمیه
زیر باران
می رود
و هوا بوی سنگک تازه
و بوی اقاقی می دهد
****
از روی پل حافظ که رد میشوی،
روی پشتبام خانهها لباسهایی است
که انگار با باد دوره ناصرالدینشاه خشک میشود،
من این همزمانی گذشته و آینده را دوست دارم.
****
گاهی که
تهرانم آرزو می کند
کنار برج های عالم
و دیدنی های غریب
کنار چشمه های تماشا
و اقیانوس های آبی
بر نوک قله هایی که
گویی به ستاره نزدیک است
بر بام تهران می روم
از آنجا دیگر گویی تمام جهان
در تهران خلاصه شده است
چند قطعه شعر زیبا درباره تهران
اذان عصر، تهران خلوتی با آسمان دارد
اذان هر جا که میگویند، از این شهر جان دارد
از آن اللهاکبرها که مردان تو بالیدند
از آن اللهاکبرها، اذانهامان نشان دارد
اذان پیش از تو میگفتند اما گاه بیتکبیر
پس از فریاد سرخ تو، اذان طعم اذان دارد
شهیدانت درختاناند هر قامت، قیامتوار
رشید آنسان که پا در خاک، سر در کهکشان دارد
دماوند ایستاده موسپید و پیر، پابرجای
که عهدی با جوانمردان تهران جوان دارد
بهشتی هست، گلزاری که زهراییست تربتهاش
که در هر حجلهاش آیینههایی جاودان دارد
بلند است از تو در عالم، سر هر بید مجنونی
که بوی طرۀ مشگین لیلی همچنان دارد
سلام ای پایتخت سجده و تکبیر و بغض و عشق
هم از تو واژه خون دارد، هم از تو شعر جان دارد
اگر شطحِ غزل گنگ است، شرح قصه طولانی ست
تو شهر عشقی و هر کوچهات صد داستان دارد
هزاران پنجره، آیینه، چشمانی چراغانی
تو آن شهری که رو بر راه یار مهربان دارد
****
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من عرق کارگر سگی ست
جنــگ و جــنون و زلــــــزله؛ مــرگ و گرســنگی
اخبار یک ، سه ، چار، دو ،تهران، خبر سگی ست
****
گاهی که تهرانم
آرزو می کند
شمیران و
دریان نو
برایم فصل بی پایان
داستانی می شوند
که گویی به روح و
جسمم پیوند خورده است
باید دوربینم را بردارم
و به دیدار شهرم بروم
باید تهران را قاب کنم
وبگذارم لب طاقچه
دلم
****
با شعر سایه چند چو خمیازه های صبح
ما را خمار خمر شب دوش می کنی
تهران بی صبا ثمرش چیست شهریار
نیما نرفته گر سفر یوش می کنی
****
وقتش شده به خانه برگردی
دور می شوی و دست تکان می دهی،
شالیزارها خشکشان می زند،
نهنگی خسته،
در یک پارک جان می کَ نَ د.و منارجنبان های تهران،
خانه های سیاهی می شوند
در جدولی حل نشدنی
که سوال به سوال از خانه دور ترم می کند .
قطعات کوتاه شعر زیبا درباره تهران
این تصویر بی نظیر است
و
عظیم است
خیالش مرا با خود می کشاند
به داستان های دور
و افسانه های مردمان عالم
این رنگ ها را ببین
مردی که مرا به دیدن شهر فرنگ آورده
است این را می گویم
اینجا شهر عجایب است
این فلان حیوان است که
چند شاخ دارد
این آدمی است که آهن خوار
است
این یکی اهل هندوستان
است
سبیلهاش را ببین
این یکی جشن رنگ است
این یک عقرب است
این شیر گرسنه است
این یک ببر بنگال است …
این هم قطب شمال است
این یک سرخ پوست است
این آفریقایی است با نیزه
شکارش
این یکی هم اهل مالزی
اندونزی
یا شرق دور
خسته می شوم
می خواهم نگاهم را از چشمی شهر
فرنگ بردارم
قبل از این که چیزی بپرسم
مرد می گوید:
-تهران را یادم هست
****
تناقض تهران امروز را دوست دارم.
میگویند ما روی دیو نشستهایم.
ضحاک اژدهایی است که در کوه دماوند در بند است
و هرچند وقت یک بار زنجیرهایش را میجود و زلزله میآید
****
از ترافیکِ خیابان خسته ام
از هوای شهر تهران خسته اماز هجومِ خودرو در کوچه ها
از تصادف در اتوبان خسته امدردِ زانو، درد گوش و درد مچ
همچنین از درد دندان خسته امدُور زد ما را چه راحت هر رفیق
از حضورم توی میدان!خسته ام!دیگر از ابرازِ لطف گرگ ها
در لباس و ژستِ انسان خسته اماز « بزِِ دانا » نرنجیدم ولی
از پزِ دانای نادان!خسته امگفت مجنون بینِ جمع دوستان:
دیگر از کوه و بیابان خسته امکَشتیاش را نوح پنهانی فروخت
گفت: از باران و طوفان خسته امداده ام کنکور من ده سالِ پیش
از فشارِ آن کماکان!خسته امگرچه من از حامیان « کیروشم»
دیگر از رفتارِ ایشان خسته اماملتِ با رُب بیاور قهوهچی
بعدِ آن هم چای و قلیان…، خسته ام
شاعر : امیرحسین خوش حال
پیرمرد می گوید
می خواهم لذتش بماند
برای آخر تا بدانی
شهر فرنگ هم کم
می آورد از دیدن زیباییهای
این شهر دیدنی پسرم
تهران بزرگ است
ولی مردمی با قلب هایی
بزرگتر دارد
به قول پیرمرد
تهران،
لنگه ندارد
برش هایی چند واژه ای در قالب شعر زیبا درباره تهران
باور دارم
که برای یک شاعر عشق نیرومندترین
انگیزه حیات است
برای او
شکستن یک گلدان
قدیمی همانقدر ملال آور است
که بگویند
درست همان لحظه پرستویی
بر زمین در غلتیده است
گاهی که تهران رنگ کسالت به
خود می گیرد
و از دستش خسته می شوم
سعی می کنم از آن فاصله بگیرم
همیشه از دور
زیباییهای یک شهر
را می توان دید
و بازشناخت
از همین رو دانستن و درک
هر زاویه و هر
قطعه از این
شعر
به کشف زیبایی های
یک شعر می ماند
تهران قافیه زیبایی های ایران
است
و ایران
تک بیت درخشان شعری برای هستی
تهران آینه تمام نمای
اقلیم روح شاعر است
هر صبح که بیدار می شود
زندگی را در بطن این شهر
کلان و نامور می توان دید
شوق زیستن و سرودی دوباره برای
فردایی آباد
تهران این است
تهران یک سرزمین است
***
شعرهایم با هوای شهر تهران جور نیست
گرچه راه خانه تا این شهر چندان دور نیست
****
این شهر که سر در کوه دارد
و پای تا دریا کشیده است تهران
است
این شهر که هر شب چراغ های ریز و درشت
زندگی در آن درخشیدن می گیرند
تهران است
شهر شهیدان
شهر مقاومت و انقلاب
شهر شعر و شعور و اندیشه
شهر قیام و
شهر دانشگاه و
هنرمند و عالمان بی ادعا
شهر مردمانی که لبخند قاتقی
نانشان است
شهر زیبای اصالت
شهر پارسی
اینجا تهران است